eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
252.4هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
50 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم مَنی، ای چشم مرا نور، مرو 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این صبح زیبا 💕براتون رویاهایی آرزو 🌸میکنم تمام نشدنی 💕وآرزوهایی پرشور 🌸که از میان شون 💕چندتایی برآورده شود روزتون عالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
🔆 🔴 تو کز محنت دیگران بی غمی ... 🔹میرزا در مکتب‌خانه ﺍﺳﻢ شاگرد ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ، شاگرد برخاست. 🔸میرزا ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ، 🔹شاگرد ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ: بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یک پیکرند/ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ/ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ 🔸ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ، میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ‌اﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ! 🔹شاگرد ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ نمی‌ﺁﻳﺪ، 🔸میرزا ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ نتوانستی ﺣﻔﻆ کنی؟! 🔹شاگرد ﮔﻔﺖ: ﺁخه ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ می‌کند ﺍﻣﺎ هزینه طبیب ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎی ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ و ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ. 🔸میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ؟! ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭی ﻛﻪ ﺩﺍﺭی ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می‌کردی، ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ! 🔹ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ شاگرد ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ بی غمی/ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩمی ... 👳 @mollanasreddin 👳
گل سرخم چرا پژمرده حالی؟ بیا قسمت کنیم دردی که داری که تو نازک دلی طاقت نداری.... 👳 @mollanasreddin 👳
✨✨✨ ✍️دوستی نقل می‌کرد، پدر بسیار بهانه‌گیر و بدخلق و بددهن و بداخلاقی داشتم. روزی در خانۀ من میهمان بود که خانواده همسرم هم بودند. همسرم برای او چای آورد و او شروع به ایراد گرفتن کرد که چرا چایی کم رنگی آورده است؟ ناراحت شد. قهر کرد و بعد از کلی فحش و ناسزا خواست که برود. ✨دستش را بوسیدم و التماس کردم ببخشد، اما پدرم پیش همه سیلی محکمی بر گوشم زد و گفت: تو پسر من نیستی و... با این شرایط نتوانستم مانع رفتنش شوم. پدر زنم که از این اتفاق زیاد هم ناراحت نبود، به من گفت: واقعا تحمل زیادی داری، با این پدر بداخلاق و بددهن چگونه می‌سازی؟! اجازه ندادم حرفش را ادامه دهد. ✨گفتم: اشک چشم شور است و نمک هم شور؛ اما اشک چشم چون از خود چشم تراوش می‌کند، هرگز چشم را نمی‌سوزاند! فحش و ناسزا و سیلی پدرم که من شیرۀ جان او هستم هرگز مرا نسوزاند، اما این کلام تو مانند شوری نمک بود که از بیرون در چشم من ریختی!!! شرمنده شد و تا پایان میهمانی سکوت کرد. ✨آری، ما هرگز نباید اجازه دهیم دیگران بین ما و والدین و خواهر و برادران‌مان رخنه و شکاف ایجاد کنند؛ و باید هوشیار باشیم هرگز در بین دو سنگ آسیاب که روی هم می‌چرخند، انگشت فرو نکنیم 👳 @mollanasreddin 👳
منزلت خواهی مدارا کن که در فوّاره آب اوج دارد آن‌قدَر کز خود تنزّل می‌کند 👤 👳 @mollanasreddin 👳
"خدایــــا شکــرت" چقدر روزانه از این عبارت استفاده میکنی؟! شاید بگی زیاد درسته، این خیلی خوبه ولی سعی کن با تک تک سلولهات خدارو شکر کنی و به قول خودمون از ته دلت بگی... خیلی وقتها دیدن دونه دونه نعمتهای پروردگار،بهترین مسکن برای دردها و ناراحتی های ماست🍃 پس حواسمون باشه اگر برای نعمت ها و موفقیت های کوچک سپاس گزاری نکنیم؛ نعمت ها و موفقیت های بزرگ به ما داده نمیشه... 👳 @mollanasreddin 👳
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد بهتر آن است که با مردم بد ننشینی 👳 @mollanasreddin 👳
او سخن می‌گوید و دل می‌بَرَد او نمک می‌ریزد و مردم کباب 👳 @mollanasreddin 👳
😎اگر پيش همه شرمنده ام پيش دزده رو سفيدم😎 😎يكي‌ از ثروتمندان‌ ، ميهماني‌ باشكوهي‌ ترتيب‌ داد‌ و از همه‌ي‌ اشراف‌ و مقامات‌ بلندپايه‌ي‌ شهر دعوت‌ كرد تا در ميهماني‌اش‌ شركت‌ كنند. 😎همه‌ي‌ ميهمانان‌ خوشحال‌ به‌نظر مي‌رسيدند. انواع‌ و اقسام‌ غذاها، ميوه‌ها، نوشيدني‌ها، شيريني‌ها و خوردني‌هاي‌ ، براي‌ پذيرايي‌ از ميهمانان‌ آماده‌ شده‌ بود . خدمتگزاران‌ از ميهمانان‌ پذيرايي‌ مي‌كردند. 😎يكي‌ از خدمتگزاران‌ بيمار و ضعيف‌ بود و قدرت‌ حركت‌ زيادي‌ نداشت. به‌ همين‌ دليل‌ كارش‌ اين‌ شده‌ بود كه‌ گوشه‌اي‌ بنشيند و كفش‌ ميهمانان‌ را جفت‌ كند. 😎به‌خاطر بيماري‌ حال‌ و حوصله‌ي‌ خنديدن‌ و خوش‌آمد گفتن‌ هم‌ نداشت. سرش‌ را پايين‌ انداخته‌ بود و كار خودش‌ را مي‌كرد. 😎 ناگهان‌ يكي‌ از ميهمانان‌ با صداي‌ بلندي‌ گفت: "ساعتم! ساعت‌ طلاي‌ گران‌قيمتم‌ نيست." 😎ميهمانان‌ دور مردي‌ كه‌ ساعت‌ طلايش‌ گم‌ شده‌ بود، جمع‌ شدند و هركس‌ حرفي‌ مي‌زد: 😎مطمئن‌ هستيد كه‌ آن‌ را با خودتان‌ آورده‌ بوديد؟ نكند ساعتتان‌ را توي‌ خانه‌ي‌ خودتان‌ جا گذاشته‌ باشيد. بهتر نيست‌ جيب‌ لباس‌هايتان‌ را يك‌بار ديگر بگرديد؟ شايد كسي‌ ساعت‌ شما را دزديده‌ باشد. آخر اينجا كسي‌ نيست‌ كه‌ اهل‌ دزدي‌ باشد. بله، راست‌ مي‌گفت. كسي‌ باور نمي‌كرد كه‌ حتي‌ يكي‌ از آن‌ ميهمانان‌ ثروتمند و با شخصيت‌ دزد باشد. 😎صاحب‌ ساعت‌ گفت: "بله‌ حتماً يك‌نفر آن‌ را دزديده‌ است. من‌ ساعت‌ طلايم‌ را با خودم‌ به‌ اينجا آورده‌ بودم. مطمئنم، همين‌ نيم‌ساعت‌ پيش‌ بود كه‌ به‌ ساعتم‌ نگاه‌ كردم‌ ببينم‌ ساعت‌ چند است." 😎صاحب‌ ساعت‌ از اين‌كه‌ ساعت‌ باارزش‌ و طلاي‌ خودش‌ را از دست‌ داده‌ خيلي‌ ناراحت‌ بود. اما ميزبان‌ از او ناراحت‌تر بود. او اصلاً دلش‌ نمي‌خواست‌ ميهماني‌ باشكوهش‌ بهم‌ بخورد و آن‌ همه‌ هزينه‌ و دردسري‌ كه‌ تحمل‌ كرده‌ از بين‌ برود. 😎ميهماني‌ تقريباً بهم‌ خورد. همه‌ دنبال‌ ساعت‌ طلا مي‌گشتند . اوضاع‌ ناجور ميهماني‌ را فرياد يك‌نفر ناجورتر كرد: "هر كس‌ خواست از باغ‌ خارج‌ شود بگرديد تا شك‌ و ترديدها از بين‌ برود." 😎اين‌ حرف، توهين‌ بزرگي‌ به‌ آن‌ ميهمانان‌ عاليقدر به‌ حساب‌ مي‌آمد. 😎صداي‌ اعتراض‌ همه‌ بلند شده‌ بود كه‌ ناگهان‌ يكي‌ از ميهمانان‌ رو كرد به‌ بقيه‌ و با صداي‌ بلند گفت: "ما آدم‌هاي‌ با شخصيتي‌ هستيم. مسلماً دزدي‌ ساعت‌ كار هيچ‌ يك‌ از ما نيست. اما من‌ فكر مي‌كنم‌ دزد ساعت‌ را پيدا كرده‌ام." 😎همه‌ به‌ حرف‌هاي‌ او توجه‌ كردند. او با اطمينان‌ خدمتگزار بيمار و ضعيف‌ را نشان‌ داد و گفت: "رفتار او خيلي‌ مشكوك‌ است. حتماً ساعت‌ را او دزديده‌ است." 😎پيش‌ از اين‌كه‌ صاحب‌ ميهماني‌ واكنشي‌ از خود نشان‌ بدهد، خدمتگزاران‌ ديگر به‌ سر آن‌ خدمتگزار بيچاره‌ ريختند و تمام‌ سوراخ‌سمبه‌هاي‌ لباسش‌ را جستجو كردند. 😎خدمتگزار بيچاره‌ كه‌ گناهي‌ نداشت، با ناله‌ گفت: "اگر پيش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پيش‌ دزد رو سفيدم. لااقل‌ يك‌نفر توي‌ اين‌ جمع‌ هست‌ كه‌ به‌ بي‌گناهي‌ من‌ اطمينان‌ دارد. و او كسي‌ جز دزد ساعت‌ طلا نيست." 😎نگاه‌ خدمتگزار بيچاره، هنگامي‌ كه‌ اين‌ حرف‌ را مي‌زد، به‌سوي‌ همان‌ كسي‌ بود كه‌ او را متهم‌ به‌ دزدي‌ كرده‌ بود. ناخودآگاه‌ همه‌ متوجه‌ او شدند. ميزبان‌ به‌طرف‌ او رفت‌ و گفت: "چه‌ ناراحت‌ بشوي‌ و چه‌ نشوي‌ بايد تو را بگردم." و پيش‌ از آن‌كه‌ مرد فرصت‌ دفاع‌ از خود را پيدا كند، به‌ جستجوي‌ جيب‌هاي‌ او پرداخت. 😎خيلي‌ زود ساعت‌ طلا از توي‌ جيب‌ بغل‌ ميهمان‌ ثروتمند پيدا شد. همه‌ فهميدند كه‌ بيهوده‌ به‌ خدمتگزار بيچاره‌ اتهام‌ دزدي‌ زده‌اند. ميهمان‌ با سري‌ افكنده‌ ميهماني‌ را ترك‌ كرد. 😎از آن‌ به‌ بعد، وقتي‌ آدم‌ بي‌گناهي‌ امكان‌ دفاع‌ از خود را نداشته‌ باشد، مي‌گويد: "اگر پيش‌ همه‌ شرمنده‌ام، پيش‌ دزد روسفيدم. 👳 @mollanasreddin 👳
🍁 🐜مورچه باش! ✍وقتی انگشتت را در مسیر مورچه ای میگذاری منتظر نمی شود تا انگشتت را برداری، بلکه مسیرﺵ را عوﺽ می کند… هیچ وقت کنار دری که بسته شده نَایست .. درها بسیارند ... چه بسا خداوند تو را از چیزی محروم کند تا بهتر از آن را روزی ات گرداند 👳 @mollanasreddin 👳
شــهردار،رئیــس شــهربانی ، اســتاندار، معاونــان، زیردســتان و جمعیت زیادی از مردم، همه توی جلســه جمــع بودند. جناب صمصام که وارد شد رؤسا پیش خودشان گفتند:دوباره آمد آبرو و حیثیتمان را ببرد. ســید بی مقدمــه رفــت پشــت میکروفــن و گفــت: امــروز نمیخواهــم ســخنرانی کنم.فقط چند دعا برای شاهنشــاه و خدمتگزاران مملکت دارم ومجلس را وا گذارمیکنم. برق شادی توی نگاه های بزرگان شهردیده شد. - خدایــا،بــه حق انســان های پــاکدرگاهــت، یک ســال ازعمررئیس شهربانی کم کن وبه عمر شاه اضافه کن. - خدایــا بــه حــق رســول الله ده ســال ازعمــر شــهردار کــم و بــه عمــر اعلی حضرت بیفزا. - خدایا به حق شــهدای کربلا، صدســال از عمر نخســت وزیر هویدا کم کن وبه عمر شاهنشاه بیفزا. به هردعا همۀ جمعیت حتی خود رؤســا صدای الهی آمین شــان بلند بود. - خداونــدا،ازعمــراعلی حضــرت هــرقــدرمیدانــی کــم کــن وبــه عمــر حضرت صمصام و اسبش اضافه کن. بعــد از الهی آمیــن آخــر که با کلی خنــده و قهقهۀ مردم همراه بود، ســید گفت: پول دعاهایم را بدهید تا بروم. پولش میشود صد تومان. اســتاندار دســتورداد هر چه ســریعترپولاورا بدهند تا ازمجلس بیرون برود. 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به باباهای مهربون پدر کوه غم ولبهای خندان کجا دیدی کند غم را نمایان پدر دریا پدر موج خروشان پدر سدّیست برای یاوه گویان پدر حامی پدر حافظ فرزند پدر باشد چونان کوه دماوند پدر چون شمع بسوزد آرام آرام برای رشد فرزند گشته اتمام پسر در آینه بنگر پدر را پدر پیر شد جوان کرده پسر را بهشت باشد به زیر پای مادر پدر راضی شود گردد میسّر پدر علم وپسر دروازه اش باد الهی تو مَبر من را ز او یاد ببوسم من دو دست وهم دو پایت بروی دیدگانم باشه جایت.. 👳 @mollanasreddin 👳
🌸🍃بوی صبحانه مےآید 🌸🍃عطرچایے صفای سفره صبح 🌸🍃چند لقمه زندگے کافیست 🌸🍃تا انرژی جاودانگے 🌸🍃در وجودمان شکوفا شود 🌸🍃صبحتون بخیر روزتون شـــــــاد 👳 @mollanasreddin 👳
📕 : ✍ روزی انوشیروان عادل شاه ساسانی از محلی گذر میکرد که پیر مردی را دید که داشت درخت می کاشت ، انوشیروان نزدیک رفت و گفت : ای پیرمرد تو که موهایت سفید شده و عمری هم از تو گذشته حالا این درخت کاشتن به چه کار تو می آید پیرمرد گفت : ای شاه شاهان گذشتگان ما برای ما درخت کاشتن و ما از آن بهره بردیم و استفاده کردیم حالا نوبت ما است که ما بکاریم تا آیندگان و فرزندان ما از آن استفاده کنند 🔻 انوشیروان از سخن این پیرمرد خوشش آمد و کیسه ای طلا به او داد پیرمرد در جواب به او گفت : درخت من همین امروز به من ثمر داد و این درخت کاشتن برایم بد نشد با اینکه عمر من از هفتاد گذشته اما این درخت 10 سال انتظارم نداد و همین امروز برای ما طلا ثمر داد شاه از این جواب پیرمرد باز خوشحال شد و این بار زمین و روستا رو به او بخشید 📚 عبرت : 🔹 سعی کنیم در همه وقت و همه جا نسبت به همه کس و همه چیز خوبی کنیم و خوب باشیم چون به قول حضرت مولانا : این جهان کوه است و فعل ما ندا باز می آید سوی ما ندا یعنی هر کاری انجام بدیم نتیجه اش به ما بر میگردد چه خوب یا چه بد ‎‌‌‌‌‌‌ 👳 @mollanasreddin 👳
الهی یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان. 👳 @mollanasreddin 👳
در این سرای بیکسی کسی دم از وفا نزد بر این غریب بینوا کسی دم از صفا نزد پرنده ای پر از غمم شکسته بال آرزو به بالهای زخمی ام کسی دم از دوا نزد نه آشناست دربرم نه آن غریبه ی غریب به خلوت شبانه ام کسی دم از بها نزد من ازغریب وآشناچه زخم ها که خورده ام به زخم های کهنه ام کسی دم از شفا نزد هدر شد عمر من فقط به شوق روی تو ولی کسی به غیر از انتظار دگر مرا صدا نزد اگر نوشت سنگ صبور غزل ز بی وفایی ات تو بی وفا شدی! دلم به عشق پشت پا نزد... 👳 @mollanasreddin 👳
هرگز از گردش ایام دل‌آزرده مباش! بامدادی‌ست پیِ هر شبِ تاری، آری! 👳 @mollanasreddin 👳
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم لیکن از لطف لبت صورت جان می‌بستم عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست دیرگاه است کز این جام هلالی مستم از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور در سر کوی تو از پای طلب ننشستم عافیت چشم مدار از من میخانه نشین که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم 👤حافظ جــــــــــــــــــــان ❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
کسےکه تنها به عقلش اعتماد کند گمراه میشود کسےکه تنها به مالش اعتمادکندکم میآورد کسےکه تنها به مردم اعتماد کند خسته میشود! امّا...! کسےکه برخدا اعتمادکند نه گمراه میشود نه کم میاورد ونه خسته میشود!🍃🌺 👳 @mollanasreddin 👳
حضرت مولانا می‌فرماید: جان من سهلست جانِ جانم اوست دردمند و خسته‌ام درمانم اوست جایی هم بشار بن برد می‌فرماید که : اصل درمان درد عشق هیچ‌ جا جز نزد خود معشوق یافت نمی‌شود: يا حُبَّ إِنَّ دَواءَ الحُبِّ مَفقودُ إِلّا لَدَيكِ فَهَل ما رُمتُ مَوجودُ 👳 @mollanasreddin 👳
🔴 داستان «اسکناس مچاله شده» یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت. این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم. 👳 @mollanasreddin 👳
🐑چوپانی میگفت: گاهی برای سرگرمی، یک چوبدستی دم در آغل گوسفندان، جلوی پایشان می گرفتم طوری که مجبور به پریدن از روی آن می شدند پس از آنکه چندین گوسفند از روی آن می پریدند چوبدستی را کنار می کشیدم اما بقیه گوسفندان هم از روی مانع خیالی می پریدند تنها دلیل پرش آنها این بود که گوسفندان جلویی پریده بودند 🐑 تعداد زیادی از آدمها نیز مایل به انجام کارها و باورهایی هستند که دیگران انجامش میدهند، بدون اینکه دلیل و درستی آنرا بدانیم 👳 @mollanasreddin 👳
دانه دانه سربادام ها رامزه میکرد.بعد میریخت توی یک کیسه.هراز چنــد تایی اش را هم میگذاشــت توی یک کاســه.بادام هــا زیادبود،جناب صمصام اما بدون خستگی، این کار را ادامه میداد. او کــه از ایــن همــه صبــرو حوصلــه خســته شــده بــود،علت مــزه کردن بادامها را از سید پرسید. - این بادام ها را برای چند تا بچۀ یتیم صغیر میبرم. بادامهای تلخ راجدامیکنم تا مبادا کام بچۀ یتیم تلخ شود 👳 @mollanasreddin 👳
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی 👳 @mollanasreddin 👳