eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
245.6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
63 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد . بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست گفتند بهلول مجنون است هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟ تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت : حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت : قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند تا مادام العمر براحتی زندگی کنی . بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر بگیرد و مرا فراموش نماید؟! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📕 بُز را بکش تا تغییر کنی ...❗️ روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند واز شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: "اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت ... سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان. وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم ویک روز صبح دیدیم که مرده. مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم. فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد... مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد. بز شما چیست!؟ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
خالقا گر نیک و گر بد کرده ام هرچه کردم با تن خود کرده ام عفو کن دون همتی های مرا محو کن بی حرمتی های مرا... 🖋 #عطار 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمیگردد به فرصت هایی که مثل باد می آیند و میروند و همیشگی نیستند به این سال ها که به سرعت برق گذشتند به جوانی که رفت به میانسالی که میرود حواست باشد به کوتاهی زندگی صبح زیبای زمستانی تان به خیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
اهل رشد کردن باشی در بیابان... در کویر... و حتی در سنگ هم رشد خواهی کرد همین...! زندگى سخت هم باشد، ما سخت تر از آنيم 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚قدر عافیت پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستین بار بود كه دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فكر چاره جویى بودند، تا اینكه حكیمى به شاه گفت : (اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى كنم .) شاه گفت : اگر چنین كنى نهایت لطف را به من نموده اى . حكیم گفت : فرمان بده نوكر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر كرد. او را به دریا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا كمك كنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشیدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت . شاه از این دستور حكیم تعجب كرد و از او پرسید: (حكمت این كار چه بود كه موجب آرامش غلام گردید؟ ) حكیم جواب داد: (او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصیبت گردد.) ملانصرالدین 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
معلم به بچه ها گفت : به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ هرکی یچیزی گفت تا اینکه یکی از بچه ها بلند شد و گفت : شجاع ترین آدما اونان که خجالت نمیکشن و دست پدر مادرشونو میبوسن 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
‌ بی تو ای "آرام جانم"، زندگانی چون کنم؟! چون تو پیش من نباشی، شادمانی چون کنم؟! هر زمان گویند دل در مهر دیگر یار بند پادشاهی کرده باشم، پاسبانی چون کنم؟! #سنایی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
بنام تو آغاز می کنم پروردگارم🌸 شروع هر لحظه را 🍃🌸 ای که زیباترین علت هر آغاز، تویی... " الهی به امیدتو"🍃🌸 🌷صبح بخیر دوستان🌷 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
چه ﺧﻮﺏ میشد ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺁﺩﻣﺎ ﺑﻪ ﺍین ﻧﺒﺎﺷﻪ ﮐﻪ هیچکس ﺣﺮیف ﺯﺑﻮﻥ ﻣﻦ نمیشه ﮐﺎﺵ ﺑﻪ این ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ هیچ کس ﺣﺮیف شخصیت ﻣﻦ نمیشه ﺳﮑﻮﺕ میکنم... میگذارم ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺸﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁن چه ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ... میگذارم ﺍﺻﻼ ﻋﻮﺿﯽ بگیرﻧﺪ نیت ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﻭ خیره ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ میکنم... ﻣﮕﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﺫﻫﺎنی که دنیای افکارشان را "خود قاضی" هستند... 💕( قاضی خداست)💕 (به قضاوت بنده هاش توجه نکن) 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 پسربچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید." استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!" زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!! هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است... در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ و خرد است. و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
در جنگ جهانی دوم پهلوانی در نخجوان زندگی می‌کرد که به او ببرخان می‌گفتند. در 20 سال سابقه نداشت که کسی بتواند کمر او را به زمین بزند. روزی کشتی‌گیری که دو برابر خودش وزن داشت را به زمین زد. و تکبر عجیبی بر او غالب شد. سر بالا گرفت و نعره زد، خدایا از خلایق‌ات کسی نیست که کمرش بر زمین نزده باشم، کشتی گرفتن با بندگانت برای من دیگر لذتی ندارد، جبرییل را از آسمان بفرست با من کشتی بگیرد. ببرخان، یک هفته بعد، سرماخوردگی عجیبی گرفت. بر اثر عفونت و بوی بد از خانه بیرونش کردند و در خرابه‌ای انداختند. گویند: موشی بر روی او می‌رفت و توان نداشت موش را از روی بدن خود دور کند. گفتند: جبرییل به کنار، جواب این موش را بده... این است سزای کسی که تکبر کند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
‌ فضــل خدای را که تواند شـمار کرد؟ یا کیست آنکه شکر یکی از هزار کرد؟ آن صانع قدیم که بر فرش کائنات چندین هزار صورت الوان نگار کرد #سعدی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
همرنگ سپیده و سپیدار شوید مشتاق سلام و مست دیدار شوید روشن شده چشم آسمان، صبح بخیر در میزند آفتاب بیدار شوید ... صبح بخیر ❄️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
تاریکی نمیتونه تاریکی رو از بین ببره فقط روشناییِ که میتونه اینکار رو بکنه تنفر نمیتونه تنفر رو از بین ببره، فقط عشقه که میتونه این کار رو بکنه ... ‏برای مدت طولانی از کسی متنفر نباشید چون تنفر تبدیل به نقطه ضعفتان میشود یاد بگیرید فرد را از دایره مورد توجه تان خارج کنید! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 📔✍️این داستان : درایت بهلول سالی در دوره حکومت خلیفه هاورن الرشید قحطی شد. غله نایاب شد و مردم گرسنه. خلیفه مایحتاج مسلمانان تامین کرد ولا غیر. اقلیت در مضیقه ماندند و گرسنگی کشیدند. چون طاقتشان تاب شد به بهلول توسل جستند و یاری خواستند. بهلول نزد خلیفه رفت و گفت: من نماز میگذارم، اشکال مرا بازگوی تا یقیین کنم به خدا ایمان داری. پس در سوره حمد یکبار گفت: الْحَمْدُ ِللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ‏ و بار دیگر گفت: الْحَمْدُ ِللَّهِ رَبِّ الْمُسلِمینَ... پس از نماز خلیفه گفت که قرائت اولی صحیح است و دیگر غلط... پس منظور بهلول را دانست و دستور تامین غلات اقوام اقلیت نیز صادر کرد. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#ضرب_المثل بادنجان دور قاب چین در دوران ناصرالدین شاه، بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه‌ی شاهنشاهی می‌رفتند و چهار زانو برزمین می‌نشستند و مانند خدمه‌های آشپزخانه مشغول پوست کندن بادنجان می‌شدند، یا آن که بادنجان‌ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب‌های آش و خورش می‌چیدند. این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتماْ بتواند آنان را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن ببیند و در این کار دقت و سلیقه‌ی بسیار به کار می‌بردند، تا شادی خاطر شاه فراهم آید! از آن زمان به بعد به افراد چاپلوس بادنجان دور قاب چین می‌گویند. سبزی پاک‌کن هم به همین معنی استفاده می‌شود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🤔 نابینا: مگر شرط نکردیم از گیلاس های این سبد یکی یکی بخوریم؟ بینا: آری نابینا: پس تو با چه عذری سه تا سه تا می خوری؟ بینا: تو حقیقتا نابینایی؟ نابینا: مادرزاد بینا: چگونه دریافتی من سه تا سه تا میخورم؟ نابینا: آن گونه که من دو تا دوتا می خوردم و تو هیچ معترض نمی شدی! تنها کسانی در مقابل فساد و بی قانونی می ایستند که خود فاسد نباشند! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ایتایار
از امروز مشتریان با دانلود نرم افزار بیز اف از لینک زیر (یا جستجو در بازار) امکان خرید مستقیم از سایت بیز را خواهید داشت. هنگام ورود به برنامه گزینه بازاریاب بیز نیستم را انتخاب و پس از تایید شماره همراه بجای نام کاربری معرف و کد کاربری معرف مقادیر زیر را وارد کنید. نام کاربری معرف: kt1357 کد کاربری معرف: 92101791 لینک دانلود : https://b2n.ir/313589 آدرس کانال جهت خرید و سفارش برای تهران بدون هزینه پستی: @drbizstore4u سفارش و تحویل سفارش. امکان خرید حضوری.. پستی.. تحویل در محل برای تهران 09123944737 @kt1357 جهت مشاهده سایر اطلاعات محصولات و اطمینان از اعتبار لینک ها می توانید به سایت bizmlm.ir (سایت بازاریابان ایران زمبن) مراجعه کنید.
از محبت تلخها شيرين شود از محبت، مرده زنده مي شود از محبت دردها صافی شود از محبت مس ها زرين شود از محبت شاه بنده مي شود از محبت دردها شافی شود. #مولانا 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
خدایا در این صبج درهای رحمتت را به روی تک تک دوستانم بگشا بهترین احوال بهترین موفقیت بهترین لبخندها بهترین نعمت ها بهترین فرصت ها و بهترین عاقبت را نصیبشان بگردان صبح شنبه تون بخیر ☕️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
بے بے خدابیامرز میگفت : هرڪسی نون دلش و میخوره هر وقت نون دلت رو خوردے برڪت سرازیر میشه تو زندگیت بے بے میگفت : فکر نڪنے برڪت فقط پوله ها همین ڪه دلت خوش باشه یعنے برڪت به حالت همین ڪه شب ڪه از سر ڪار میاے خونه و چراغ خونت روشن باشه و بوے غذا از آشپزخونت بیاد بیرون یعنی برکت 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📔 ✍️داستان :کور کر لال بهلول بر جمعی وارد شد. یکی از او پرسید:کدام یک زین سه بر تو سخت تر می بود؟ کور بودن، کر بودن و یا لال بودن؟ بهلول گفت: از قضا من به هر سه دچارم و مرا خیالی نیست! جماعت پرسیدند چگونه اینچنینی؟ وانگهی کوری و کری و لالی همزمان بسیار نامحتمل است! بهلول پاسخ چنین داد که: آن هنگام که پایمال شدن حق خویش را ببینم و هیچ نکنم، ندای مظلومی که حقش ادا نشده را بشنوم و یاری نرسانم و به خیال عافیت دم ز گفتن حتی کلامی فرو بندم، هم کورم هم کرو هم لال! وین فقره چون من در این روزگار بسیار است... ✓ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 می گویند روزی ملا نصرالدین به همسرش گفت: برایم حلوا درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام. همسرش می گوید: آرد گندم نداریم. ملا می گوید: از آرد جو استفاده کن. همسرش می گوید: شیر هم نداریم. ملا جواب می دهد: به جایش آب بریز. همسر ملا می گوید: شکر هم نداریم. ملا پاسخ می دهد: شکر نمی خواهد. همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب، به اصطلاح حلوا می پزد. ملا بعد از خوردن، چهره درهم می کشد و می گوید: چه ذائقه بدی دارند این ثروتمندها !! 👈حالا ببینید حکایت بسیاری از ما برای رسیدن به موفقیت چیست! کارهایی که افراد موفق انجام میدهند را انجام نمیدهیم و انتظار داریم نتایجی را بگیریم که آنها میگیرند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
گر فضل کنی ندارم از عالم باک ور عدل کنی شوم به یک باره هلاک روزی صدبار گویم ای صانع پاک مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک ابوسعیدابوالخیر #ابوسعیدابوالخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
✍️📔حکایت شوهر آهنگر حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. ✍️وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! 👌حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
بار دگر آن صبح بخندید و بتابید تا خفته صد ساله هم از خواب درآمد بار دگرآن قاضی حاجات ندا کرد خیزید که آن فاتح ابواب درآمد 🖋 #مولانا سلام صبح یک شنبه تون زیبا 🤍 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
در بعضی طوفانهای زندگی، کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت. متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست، آگاه شدن نام دارد ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، 🔆این آگاهی دردناک است اما تلخ هرگز. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی اش کم شده است.ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد. آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“ گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است. اول به خودت نگاه کن... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍