eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
246.6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
کشیش سوار هواپیما شد. سمینارش تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در سمینار بعدی شرکت کند و دیگران را به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. . هواپیما از زمین برخاست. پاسی گذشت . همه به گفتگو مشغول بودند. کشیش در افکارش غوطه‌ور که در جلسه‌ی بعدی چه‎ بگوید و چگونه بر مردم تأثیر بگذارد. ناگاه ، چراغ بالای سرش روشن شد : «کمربندها را ببندید!» اندکی بعد ، صدایی از بلندگو به گوش رسید : « لطفاً همگی در صندلی‌های خود بنشینید . طوفان بزرگی در پیش است.» موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همه کوشیدند ظاهر خود را آرام نشان دهند. . کمی گذشت... طوفان شروع شد. صاعقه زد و نعره ی رعد برخاست. کم کم نگرانی از درون دلها به چهره‌ها راه یافت. بعضی دست به دعا برداشتند. طولی نکشید که هواپیما در طوفانی خروشان بالا و پایین می‌رفت. گویی هم‌اکنون به زمین برخورد می‎کند و از هم متلاشی می‎گردد. . کشیش نیز نگران شد. اضطراب به جانش چنگ انداخت. از آن همه مطالب که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند! سعی کرد اضطراب را از خود دور کند امّا سودی نداشت. نگاهی به دیگران انداخت. همه آشفته بودند و نگران که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد!؟ . ناگاه نگاهش به دخترکی خردسال افتاد. آرام و بی‎صدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند. آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود. هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎کرد، انگار طوفان مشت‎های خود را به هواپیما می‎کوفت. امّا هیچکدام اینها در دخترک تأثیری نداشت. گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش بی‎مانند به خواندن کتابش ادامه می‎داد. کشیش ابداً نمی‎توانست باور کند. او چگونه می‎توانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند؟ . بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد و فرود آمد. مسافران شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش می‎خواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند. او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و سپس از آرامش او پرسید و سؤال کرد که چرا هیچ هراسی در دلش نبود زمانی که همه آشفته بودند؟؟ دخترک به سادگی جواب داد: «چون خلبان پدرم بود. او داشت مرا به خانه می‎برد . اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند.» گویی آب سردی بود بر بدن کشیش. سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب! به خدا اعتماد کنیم حتی در سهمگین ترین طوفانها او خلبان ماهری است !! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
غلام همت آن نازنینم که کار خیر بی روی و ریا کرد من از بیگانگان دیگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد گر از سلطان طمع کردم خطا بود ور از دلبر وفا جستم ،جفا کرد حافظ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚#راز_مثلها🤔🤔🤔 📕#ضرب_المثل 🎩کلاهت رو قاضی کن حکایت کرده‌اند که روزی مرد بی‌آزاری در خانه نشسته بود که داروغه شهر به سراغش می آید و او را متهم می کند که از یک مسافر غریب هزار سکه گرفته و به او پس نداده است. مرد با تعجب اظهار کرد که از این اتفاق بی خبر است و این موضوع صحت ندارد. داروغه هم که حرف او را قبول نمی کرد، گفت برای روشن شدن حقیقت باید تا دو روز دیگر به محکمه بیاید. همسر مرد که او را در حالت ترس و اضطراب دید، به او گفت اگر تو بی گناهی، چرا مضطرب شده ای، از قدیم گفته اند آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است.؟ مرد جواب داد می دانم. ولی من که تابحال به محکمه نرفته ام می دانم زبانم آنجا بند می آید و گناهکار شناخته می شوم. همسرش هم که زن باهوشی بود راهکاری را به مرد یاد داد؛ راهکار زن این بود :کلاهت را روبروی خودت قرار بده و همچنانکه به کلاه حرف می زنی ،فکر کلاهت همان قاضی است و با وی راحت باش مرد خطاب به کلاه می گوید آقای قاضی وقتی این مرد من را نمی شناسد و اسم من را هم نمی داند ،چگونه ممکن است این پول را به من داده باشد ،این کار عملی شد و مرد با درایت همسر ,از گرفتاری رهایی یافت. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#تلنگر ﺑﻮﻣﯿﺎﻥ ﺍﻓﺮﯾﻘﺎ،ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ،ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ . ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻎ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﭘﺮﺩ،ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻡ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﻮﺩ.ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎً ﺷﮑﺎﺭ ﺷﮑﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !! ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻏﻠﻂ ﻣﺎ،ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺁن ها ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﻢ، ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ … بنابراین نه مشتمان ،، که ذهنمان،، را باز کنیم تا آزاد شویم. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
بعضی چیزها در جهان؛ خیلی مهم تر از دارایی هستند یکی از آنها؛ توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است... 🖋 #دیل_کارنگی بعضی چیزها در جهان؛ خیلی مهم تر از دارایی هستند یکی از آنها؛ توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است... 🖋 #دیل_کارنگی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#طنز_جبهه 🌹اللهم الرزقنا ترکشاً ریزاً 🌹 💎استاد سر کار گزاشتن بچه ها بود . روزی یڪی از برادران از او پرسید :( شما وقتی با دشمن روبه رو میشوید برای آنڪه ڪُشته نشوید و توپ و تانڪ آنها بر شما اثر نڪند چه می گویید ؟)) آن برادر خیلی جدے جواب داد :( البته بیشتر به اخلاص برمی گردد و اِلا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند . 😅 📌 اولاً باید وضو داشته باشے 📌ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی صدای شما را نشنود بگویی: 🔹الهم ارزقنا ترکشاً ریزاً به دستنا یا پاینا ولا جایَ حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین ★😁😂😂😅 طوری این کلمات را به عربی ادا ڪرد ڪه او باورش شد و با خود گفت :(( این اگر آیه نباشد حتما حدیث است )) اما در آخر که کلمه را به فارسی ترجمه کرد ، شک کرد و گفت :(( اَ خوی غریب گیر آوردی؟ ))😂😂😂😂 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
درختی نیست که از بادها نلرزیده باشد و آدمی نیست که در زندگی شکست نخورده باشد اما... اینکه با چه عشقی ریشه بدوانی تو را سر پا نگه میدارد! 🍂سلام صبحتون بخیر🍂 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🦋اگر یقین داری، روزی پروانه میشوی 🌼بگذار روزگار هر چه میخواهد پیله کند 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 #ملانصرالدین_و_دوست_نگرانش یکی از دوستان ملا خیلی افسرده بود. ملا از او علت افسردگی را پرسید. آن شخص گفت: نمیتوانم قرض هایم را بپردازم. برای همین ناراحت و نگرانم. ملا گفت: تو چرا ناراحت و نگرانی، این طلبکار است که باید ناراحت و نگران باشد!! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ای ملائک كه به سنجیدن ما مشغولید بنویسید كه اندوه بشر بسیار است 👤حامد عسگری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
شاه می‌بخشد، شیخ علی خان نمی‌بخشد گاه پیش می‌آید که از مقام بالاتر فرمانی صادر می‌شود، ولی آن که باید آن را اجرا نماید، فرمان را به مصلحت ندیده و یا از روی بغض و کینه از انجام آن خودداری می‌کند. در این حالت با طنز و کنایه این اصطلاح را برای او به کار می‌برند که در مورد دوم بیشتر استفاده می‌شود. این اصطلاح به صورت "شاه می‌بخشد، شاه قلی نمی‌بخشد" هم استفاده می‌شود. پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش "صفی میرزا" به نام "شاه سلیمان" در سال ۱۰۷۸ق بر تخت سلطنت نشست و مدت ۲۹ سال با قساوت و بی‌رحمی تمام سلطنت کرد. وی وزیر مقتدر و کاردانی داشت به نام شیخ علی خان زنگنه که از سال ۱۰۸۶ تا ۱۱۰۱ق فرمانروای حقیقی ایران به شمار می‌رفت و چون شاه صفی خوش‌گذران و ضعیف‌النفس بود، همه امور مملکتی را او اداره می‌کرد. شیخ علی خان شب‌ها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می‌رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود. بناها و کاروانسراهای متعددی به فرمان او در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که امروزه به غلط "شاه عباسی" نامیده می‌شوند. شیخ علی خان با وجود قهر شاه سلیمان شخصیت خود را حفظ می‌کرد و تسلیم هوس‌بازی‌های او نمی‌شد. یکی از عادت‌های شاه سلیمان این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه، هنگامی که سرش از باده‌ی ناب گرم می‌شد، دیگ کرم و بخشش او به جوش می‌آمد و برای رقاصه‌ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می‌کرد که صبح بروند و از شیخ علی خان بگیرند. چون شب به سر می‌رسید و بامداد حواله‌های صادر شده را نزد شیخ علی خان می‌بردند، او همه را یکسره و بدون پروا به بهانه‌ی آن که چنین اعتباری در خزانه موجود نیست، بی‌پاسخ می‌گذاشت و متقاضیان را دست از پا درازتر برمی‌گردانید. یعنی "شاه می‌بخشید، ولی شیخ علی خان نمی‌بخشید". از آن تاریخ است که عبارت بالا در میان مردم اصطلاح شده است. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
اگر به جای شکایت برای چیزهایی که ندارید ، برای چیزهایی که دارید قدردانی کنید احساس بهتری پیدا میکنید و این باعث جذب چیزهای خوب بیشتری به سمتتان میشود... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌷#تلنگر گنجشك از باران پرسيد: كارِ تو چيست؟ باران با لطافت جواب داد: تلنگر زدن به انسان هايی كه آسمان خدا را از ياد برده اند.. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
من مطمئنم که اعضای بدن هم عاشق میشوند مثلا همین حافظه چطور است که شام دیشب را به یاد من نمی‌آورد ولی تو را ثانیه به ثانیه به جان من می اندازد...؟ 👤#افشین_واعظی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
امروز در آهنگ صبح شعری باید گفت پر از طلوع قصه ای باید گفت پر از امید و ترانه باید خواند پر از مهربانی ... تا اسباب حال خوب دل هم شویم 💛 صبح بخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
پیرمرد گفت: زندگی مثل آب توی لیوانه ترک خورده می مونه..!!!! بخوری تموم میشه نخوری حروم میشه... از زندگیت لذت ببر، چون در هر صورت تموم میشه !! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری‌های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را بترساند و پس از آن کار خویش کند. ایلچی آمد و آنچنان که رسم ماست با عزت و احترام او را در کاخی نشاندند و خدمت‌ها کردند. به روز مذاکره رسمی وکیلان همه یک رای شدند که این مذاکره حساس است و بدون بهلول رفتن به آن دور از تدبیر کشورداری است. وزیر که خردمند بود گفته وکیلان مردم پذیرفت و بهلول را خواست و خواهش کرد او هم همراه باشد. بهلول که هشیار بود و با نیک و بد جهان آشنا، هیچ نگفت و پذیرفت. سفره گستردند و آنچنان که رسم ماست به میهمان‌نوازی پرداختند. بهلول روبروی سفیر عثمانی در آن سوی سفره نشسته بود. پلو آوردند در سینی‌های بزرگ، و بر سفره چیدند، زعفران بر آن ریخته و به زیبایی آراسته. سفیر عثمانی به ناگهان کاردی برگرفت و هر چه زعفران بر روی پلو بود به سوی خویش کشید و نگاهی به بهلول انداخت. بهلول هیچ نگفت. قاشقی برداشت و با ادب بسیار نیمی از زعفران سوی خود آورد و نیم دیگر برای سفیر گذاشت. سفیر برآشفت و با کارد خویش پلو را به هم زدن آغاز کرد. آنچنان بلبشویی شد که کمتر زعفرانی دیده می‌شد و بخشی از پلو هم به هر سوی سفره پراکنده شده بود. بهلول دست در جیب کرد و دو گردو به روی پلو انداخت. سفیر آشفته شد و تاب نیاورد و خوراک وانهاد و دستور رفتن داد. عثمانی‌ها بی‌ خوردن خوراک و با شتاب بر اسب‌ها نشسته و رفتند. وزیر که خردمند بود اما در کار بهلول وامانده و از ترس رنگش مانند زعفران گشته، نالان شد و به بهلول گفت این چه کاری بود، همه کاسه‌کوسه‌ها به هم ریخته شد و آینده ناروشن است. بهلول پاسخ داد مذاکره پایان یافت و بهتر از آن شدنی نبود. وزیر چگونگی آن پرسید. همگان ادب بهلول بر سفره دیده بودند و او بی‌کم و کاست تدبیر خویش نیز بگفت. سفیر آنگاه که کارد برگرفت و همه زعفران سوی خویش کشید، دو چیز گفت. نخست آن که با کارد آغازید و نه با قاشق، یعنی که تیغ می‌کشیم و دیگر اینکه همه جهان از آن ماست، تسلیم شوید. من قاشق برداشتم و نیمی پیش کشیدم. یعنی که نیازی به تیغ کشیدن نیست، نیم از آن شما و نیمی هم از ما. او برآشفت و پلو به هم زد و من نیز دو گردو انداختم. و این گردو که در قم و ری به آن جوز هم گویند، چون دو شود همه دانند که چه گوید، شما چگونه ندانی، مگر ایرانی نیستی. وزیر شرمگین شد و آفرین‌ها بر بهلول خواند. و بدینگونه است که بهلول را که به راستی دیوانه‌ای بود الپر، و دیوانگی‌های بسیار داشت، دانا نیز گفته‌اند، از آنجا که به روز حادثه خردمندتر از هر فلسفه‌باف گنده دماغ و فقه‌خوان خشک‌مغز بود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🎯🎯🎯🎯 بعضی وقتها اگر تلاش می‌کنی و نتیجه نمی‌گیری، شاید در جای بد و نادرستی قرار گرفتی. جای درستت رو پیدا کن و جات رو عوض کن. همه چیز درست میشه. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#ضرب_المثل ایشالا که 120 سال عمر کنی از کجا آمده؟ آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال یا … در ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای اینکه هر 4 سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند (حتما همه می دانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده می شون حاصل زحمات خیام و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است) هر 120 سال، یک ماه را جشن می گرفتند و کل ایران این جشن برپا بود. برای این که بعضی ها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمی داد تا این جشن ها را دوباره ببینند (و بعضی ها هم این جشن را نمی دیدند) به همین دلیل دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کسی برای طرف مقابل آرزو می کرد تا آنقدر زنده باشی که این جشن با شکوه را ببینی و این به صورت یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا در آمد که وقتی به هم می رسیدند بگویند 120 سال زنده باشی !! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 #حکایت_ملانصرالدین 📔#شیر_برای_ملانصرالدین یک روز عصر، مردی که یک دبه شیر حمل می کرد در خیابان ملانصرالدین را متوقف کرد و گفت که مشکلی دارد و نصحیتش را می خواهد. ملا گفت:« مشکلت چیه؟» مرد توضیح داد:« با وجودی که شراب نمی خورم صبح ها که از خواب بیدار می شوم خیلی مست و سرخوش هستم.» ملا نگاهی به ظرف شیر کرد وپرسید:« دیشب چی خوردی؟» مرد گفت:« شیر» ملا گفت:« همونطور که فکر می کردم. این دلیل مشکلت است.: مرد بهت زده گفت:« شیر باعث مستی می شه؟» ملا گفت:« اینجور است. شب شیر می خورد و می خوابی. در خوابت غلت می زنی. شیر با این تکان ها تبدیل به کره می شه. کره تکان می خورد تبدیل به پنیر می شه. پنیر به چربی تبدیل می شه. چربی تبدیل به شکر می شه. شکر تبدیل به الکل می شه. وقتی بیدار می شی در معده ات الکل داری. به همین دلیل صبح ها احساس مستی می کنی.» مرد گیج شده، پرسید:« چکار کنم؟» ملا گفت:« ساده است. شیر ننوش. زود، بدش به من.» و شیر را از مرد بهت زده گرفت و رفت 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
💎 همیشه رویاهای بزرگ داشته باش حداقل زندگی شادتری خواهی داشت. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
‌📕✍️ خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می‌شود تا زمانی که تاریکی شب سر می‌رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود و تو علف خواهی خورد و از عقل بی‌بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود. خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا من می‌خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد . خدا سگ را آفرید و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد. تو غذایی را که به تو می‌دهند خواهی خورد و سی سال زندگی خواهی کرد. تو یک سگ خواهی بود. سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا سی سال زندگی عمری طولانی است کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را برآورد... خدا میمون را آفرید و به او گفت: و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال عمر خواهی کرد و یک میمون خواهی بود. میمون به خداوند پاسخ داد: بیست سال عمری طولانی است، من می‌خواهم ده سال عمر کنم و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد. و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین. تو می‌توانی از هوش خودت استفاده کنی و سروری همه موجودات را برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی و تو بیست سال عمر خواهی کرد. انسان گفت: سرورم! گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست ، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده. و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...! و از آن زمان تاکنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند!!!!! و پس از آن، ازدواج می‌کند و سی سال مثل خر کار می‌کند مثل خر زندگی میکند و مثل خر بار می‌برد! و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند، نگهبانی می‌دهد و هر چه به او بدهند می‌خورد! و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می‌کند ؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می‌رود و سعی می‌کند مثل میمون نوه‌هایش را سرگرم کند...!!! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
⭕️✍️تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 یک ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎیی ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﺶ در خانه هاى سالمندان، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺣﺴﺮﺗﻬﺎی ﺁﺩﻣﻬﺎی ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ 5 ﺣﺴﺮﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻴﻦ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺑﻮﺩﻩ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 🔺ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺣﺴﺮﺕ: ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﻰ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ 🔻ﺣﺴﺮﺕ ﺩﻭﻡ: ﮐﺎﺵ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﮐﺎﺭ نمیﮐﺮﺩﻡ. 🔺ﺣﺴﺮﺕ ﺳﻮﻡ: ﮐﺎﺵ ﺷﺠﺎﻋﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻢ. 🔻ﺣﺴﺮﺕ ﭼﻬﺎﺭم: ﮐﺎﺵ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ می ﮐﺮﺩﻡ. 🔺ﺣﺴﺮﺕ پنجم: ﮐﺎﺵ ﺷﺎﺩﺗﺮ ﻣﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺑﻴﺸﺘﺮﻯ ﻣﻰ ﺧﻨﺪﻳﺪﻡ. 🍃 🌺🍃 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#یک_جرعه _کتاب برای هر کسی، یه اسم توی زندگیش هست که تا ابد هر جایی اونو بشنوه، ناخودآگاه برمیگرده به همون سمت! یا از روی ذوق یا از روی حسرت یا از روی نفرت! 👤هاروکی موراکامی 📚کافکا در کرانه 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
❇️ خنکای صبح و نم نم باران فوران عشق و چهچه مرغان به شروع ترانه ها ،بنویسیـــم زندگی یعنی،عطر یک ریحان #شهریار سلااااااام صبح بخیر روزتون سرشار از مهر و آرامش 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
- برعكس عمل كن بیا وده روز، بجاى اينكه احساسِ يك آدم ضعيف و غمگين را داشته باشى احساسِ يك انسانِ با اقتدار و قوى را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادى را حس كن. + يعنى به خودم دروغ بگويم؟! - چه فكر كنى ضعيف هستى و چه قوى، در هر دو صورت دارى به خودت دروغ ميگويى پس چه بهتر كه دروغِ باارزشى باشد. + اين كار چه سودى دارد؟! - جهانت را به سمتِ آنچه كه رفتار ميكنى سوق ميدهد. سفر به ديگر سو كارلوس كاستاندا 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
:جوان و مورچه در روستایی که مردمانش شاد و خندان بودند جوانی زندگی می کرد که تمام زندگیش اندوه و ماتم بود .جوان که از زندگی خود خسته شده بود به نزد مردم رستا رفت و گفت: ای مردم این جفا است که شما همه شاد و من اندوهگین باشم می خواهم چاره ای برای من بیندیشید. پیر دانا که در جمع روستاییان بود به جوان گفت: چرا تمام غم و اندوه خود را نمی بری به کوه بزرگ بسپاری؟ جوان که این حرف را شنید سمت خانه خود رفت کوله خود را باز کرد و تمام غم و اندوه را درون کوله ریخت و راهی شد. رفت تا نزدیک کوه کوه را صدا زد و گفت : می خواهم کوله بار غم و اندوه را از من بگیری تا من همیشه شاد و خندان باشم کوه گفت: ای جوان با اینکه من از سنگ هستم اما در کوله من جز جنگل سبز و ابر های سفید چیزی دیگری نیست توان اندوه را ندارم به نزد دریا برو جوان رو به سمت دریا کرد و رفت تا رسید به دریا رو به دریا گفت :آیا تو حاضری کوله اندوه و ماتم را از من بگیری ؟ در یا گفت: ای جوان با اینکه درون من تاریک و سرد است ولی من مهد زندگی هستم و تحمل غم و اندوه را ندارم به آسمان بگو که از من وسیع تر است جوان رو به آسمان کرد گفت :ای آسمان تو کوله اندوه را از من می گیری آسمان گفت: ای جوان با آنکه من وسیع هستم اما قلبی بسان خورشید فروزان دارم پس جایی برای اندوه نیست جوان ناامیدانه بر زمین نشست مورچه ای از آنجا رد میشد از جوان پرسید چرا ناراحتی؟ جوان گفت: کوله ام پر از اندوه است از کوه و دریا و آسمان خواستم تا کوله را از من بگیرند تا شاد زندگی کنم ولی قبول نکردند مورچه گفت : کوله ات را بسپار به من جوان گفت: آخر چگونه وقتی کوه و دریای و آسمان قبول نکردند تو با جسم کوچکت قبول میکنی؟ مورچه گفت: جسمی کوچک دارم ولی اراده ای به بزرگی و وسعت جهان دارم جوان فهمید برای شاد بودن کافیست قلبی بزرگ داشته باشی با اندکی اراده! ما که از مورچه کمتر نیستیم،پس همت کنیم! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه این ابر تیره پرده‌ی ماه کسی مباد #صائب_تبریزی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌸🍃🌸🍃 عبارت مثلی بالا در مورد افراد فریب خورده به کار می رود . کسی که به علت عدم توجه یا سادگی مرتکب اشتباه و متحمل زیان و ضرر شود در اصطلاح عامه گفته می شود : کلاه سرش رفت و یا به عبارت دیگر کلاه سرش گذاشتند . چون میزان فریب خوردگی زیاد باشد صفت گشاد را هم اضافه کرده می گویند : کلاه گشادی سرش رفت . در ادوار قدیمیه یکی از انوع مجازاتها این بوده است که به مقصر لباس ناموزون می پوشانیدند و کلاه دودی مضحکی بر سرش می گذاشتند آن گاه وی را پیاده یا سواره و گاهی به طور وارونه بر مرکب دوره می گردانیدند تا مردم از آن وضع مضحک و توهین آمیز عبرت گیرند ودست به اعمال ناشایست نزنند . یک وقتی مقصود این بود که مقصر را فقط تحقیر و تخفیف کنند تا به مقام و منزلتش غره نشود . در این صورت لباس وارونه و کلاه ناموزون برای تنبیه و مجازاتش کفایت می کرد اما چنانچه گناه مقصر به میزانی بود که لازم می آمد عبرت الناظرین شود در چنین مورد قبل از آنکه مجازات نهایی را اعمال کنند لباس عجیب و غریب بر تنش می پوشانیدند و کلاه گشادی که از آن زنگوله و دم روباه آویخته بودند محتسبان بر سرش می گذاشتند تا در میان جمعیت که در حین دوره گردانی مقصر ،ازدحام می کردند کاملاً شناخته شده مورد ملامت و سخریه واقع شود . چون افرا فریب خورده در نزد دوستان و همکاران به علت سادگی و ساده لوحی زود شناخته می شوند لذا ضرب المثل بالا را در مورد آنان به کار می برند .وقتی میزان فریب خوردگی زیاد باشد صفت گشاد راهم به کلاه داده و می گویند : در این معامله کلاه گشادی سرش رفته است . 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#تلنگر هيچ وقت به خاطر حرف مردم زندگيتو خراب نكن، دهن اين مردم هميشه بازه... پولدار كه باشى ميگن دزده، ساده كه باشى ميگن بدبخته، زياد گردش برى ميگن وله، تو خونه باشى ميگن افسردس، شوخ كه باشى ميشى سبك، سنگين كه باشى ميشى مغرور، خوشگل كه باشى ميگن مورد داره، مرامت مردونه باشه ميگن داره دون ميپاشه، پس بذار هر چى كه ميخوان بگن، خداى توست كه بايد تو رو قضاوت كنه و بس. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍