eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
237.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
در خانه های سالمندان آلمان ایستگاه های جعلی اتوبوس وجود دارد و کسانی را که آلزایمر دارند و میخواهند از آنجا فرار کنند سوار کرده و به مبدا بر می گرداند! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🔹شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم شب مهتابی زیبایی بود فرمانده اومدتوی سنگر و گفت: اینقدر چرت نزنین ، تنبل میشن به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم !😳😁 صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید😂😂 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌱🕊 یه مرحله ای بالاتر از روشنفکری هست. اونم اینه که کتاب نخری تا درخت های کمتری قطع بشن، ما ایرانیها الان تو این مرحله هستیم. فامیل_دور 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
جان به لب داریم و همچون صبح، خندانیم ما دست و تیغ عشق را زخم نمایانیم ما از شبیخون خمار صبحدم آسوده ایم مستی دنباله دارِ چشم خوبانیم ما ... 👤صائب تبریزی صبح بخیر زندگی🌹 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
♦️ما بدون درد و رنجهايمان چه خواهيم بود؟ ‏بى ‌شک يک لبخند، ولى بى هيچ تفاوتى! 👤مارگریت دوراس 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 روزی تاجری از شهری رد میشود وبسیار خسته هست او در یک غذا خوری کوچک می ایستد وغذایی میل میکند ویک مرغ بریان میخورد اما وقتی میخواهد پول را حساب کند میبیند مهماندار نیست و بیرون رفته است . سال بعد که از آنجا رد میشود به مهماندار میگوید که من سال قبل یک مرغ بریان خورده ام وامسال هم همان غذا را میخواهم . مهماندار میگوید :(قیمت مرغ100درهم است) تاجر عصبانی میشود ومیگوید:(چرا 100درهم من که یک مرغ بریان خورده ام )؟؟؟؟ مهماندار میگوید : اگر شما آن مرغ را نمی خوردید ،امسال 50جوجه داشت وهرجوجه30جوجه دیگر هم داشت پس باید مبلغ همه را بپردازید . تاجر که خیلی عصبانی شد گفت من یک قاضی میشناسم که خیلی عادل و باهوش است من میروم واورا می آورم .بعد چند ساعت به پیش بهلول می آید وداستان را برایش تعریف میکند .بهلول میگوید بلند شو تا برویم . در بین راه بهلول به تاجر میگوید شما بروید به غذا خوری وبگویید که قاضی تا نیم ساعت دیگر خدمت میرسد. بعد یک ونیم ساعت بهلول وارد غذا خوری میشود تاجر میگوید بلند شوید قاضی وارد میشود. بهلول وقتی وارد غذا خوری شد گفت:(من بخاطر اینکه دیر رسیدم مجبور شدم که چند کیلو گندم را سرخ کنم وبدهم به مردم تا برایم بکارند) همه با تعجب به بهلول نگاه کردند و گفتند چطور چنین چیزی ممکن است؟؟؟ بهلول گفت :(پس چرا مهماندار میگوید که از مرغ بریان شده جوجه به دست می آید؟؟؟) مهماندار خیلی شرمنده شد وگفت ای بهلول من را ببخش. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
این یکی از عجیب ترین عکس های تاریخ است. زنی که از فاجعه اتمی ناکازاکی 1945 میلادی ژاپن جان سالم به در برده و در میان خرابه ها به دوربین لبخند می‌زند! این تصویر به نماد امید معروف شده است... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 مردی زنی داشت به اسم صنم که خیلی بداخلاق و غرغرو بود. اهالی محل اسم او را صنم غرغرو گذاشته بودند. کار به جائی رسید که شوهر به تنگ آمد و تصمیم به کشتن او گرفت. روزی به بیابان رفت و چاهی را نشان کرد و سراغ صنم آمد و گفت: امروز میخواهم تو را به گردش ببرم؛ پس زن را نزدیک چاه برد و با لگدی به داخل چاه انداخت. چند روز بعد رفت که ببیند زنک زنده است یا مرده، دید صدائی از ته چاه فریاد می زند: آهای مرد؛ من ماری هستم که در اینجا با آسایش زندگی میکردم و تو آن را خراب کردی؛ اگر مرا از دست این زن نجات دهی تو را به ثروت میرسانم. مرد طنابی به درون چاه اداخت و مار را بیرون آورد. مار به او گفت: من پولی ندارم اما به قصر حاکم رفته و دور گردن دختر او می پیچم و اجازه نمی دهم کسی مرا باز کند تا تو بیائی؛ آن وقت پول خوبی بگیر و مرا باز کن. مار رفت و دور گردن دختر حاکم پیچید و در شهر جار زدند اگر کسی بتواند مار را باز کند هزار سکه طلا میگیرد. شوهر صنم غرغرو به قصر آمد و گفت: من اینکار را انجام می دهم؛ مار را گرفت و صاحب هزار سکه طلا شد. بعد از مدتی خبر رسید که مار به شهر دیگری رفته و دور گردن دختر حاکم آن شهر پیچیده و باز دنبال شوهر صنم غرغرو فرستادند. مرد نزد مار آمد و مار تا او را دید به او گفت: دیگر کاری به کار من نداشته باش؟ شوهر صنم گفت: من کاری ندارم فقط آمدم بگم صنم غرغرو در راه اینجاست. مار تا اسم صنم را شنید از دور گردن دختر باز شد و فرار را بر قرار ترجیح داد.😂 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
‏هشت سالشه، بابا مامانش بهش توجه نمیکردن ببینین چی نوشته (بدرود پدر و مادر عزیز) یه دنیا غم داره این نامه 😔 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هفت دختر مبتلا به سندروم داون در مشهد دوره نانوایی گذراندند و به کمک یک خیر نانوایی خودشان را در یکی از برج‌های مشهد افتتاح کردند در این نانوایی 12 نوع نان پخته می‌شود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
💎مرد : ماه من می شوی؟ زن : آن وقت دستت به من نمی رسد! مرد : حالا میگی چکار کنم؟ زن : ماهی ات می شوم! مرد با خوشحالی گفت:چه عالی! داشتن ماهی چه کیفی دارد! زن گفت: حالا که ماهی ات شدم، اجازه بده کمی شنا کنم. ماهی به شنا زنده است! مرد گفت: کجا می خواهی شنا کنی؟ زن گفت: چشمان زلالت، جان می دهد برای شنا کردن! مرد گفت: راست می گویی؟ چگونه؟ زن گفت: تو فقط اجازه اش را بده شنا کردن با من! مرد قبول کرد و گفت: باشه! ولی زیاد از ساحل دور نشو! می ترسم غرق شوی! زن به شکل ماهی در آمد و به داخل چشم مرد شیرجه زد و شنا کنان وارد دل مرد شد و دید که ماهی های دیگری در آنجا مشغول شنا و جست و خیز هستند. او دیگر معطل نکرد و شنا کنان برگشت و از چشم مرد بیرون پرید و به راه افتاد که برود. مرد پرسید: چی شده ماهی من؟ کجا می روی؟ زن جواب داد: می روم ماهت بشوم! مرد گفت: آن وقت دستم به تو نمی رسد! زن گفت: همان بهتر که نرسد! مرد پرسید: آخه چرا؟! زن گفت: چرایش را از دلت بپرس دل كه نيست، حوضچه پرورش ماهيست ✍️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
فامیل دور: بعضيا وقتي ميان تو زندگي آدم آدرسو گم ميکنن... بجا اينکه برن تو دل آدم, ميرن رو مخ آدم! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍