به قولِ سهراب سپهری :
زندگی یعنی سبزترین آیه در اندیشهی برگ ...
صبحتون بهشت🍁🍂
👳 @mollanasreddin 👳
📚#دشمن_دانا_به_از_نادان_دوست
در گذشته ها حاکمی مهربان و دلسوز بر شهری حکومت می کرد که بسیار ضعیفان را یاری می کرد و مانع از زورگویی افراد ثروتمند می شد به طوری که دشمنان زیادی پیدا کرده بود و چندین بار قصد جانش را کردند.
پادشاه قصه همسری مهربان داشت که همیشه پادشاه را از خیانت اطرافیانش مطلع می خواست. روزی همسر پادشاه از او خواست تا میمونی را به قصر آورده و او را برای نگهبانی بالای سر پادشاه تربیت کند.
همسر پادشاه چون عقیده داشت که میمون حیوانی است که از احساسات انسان ها چیزی سر در نمی آورد و تنها به کسی که با او مهربان است خدمت می کند به همین دلیل این حیوان را مناسب برای نگهابی از حاکم می دیدید.
در یکی از شبها دزدی از شهر خود گریخته و سر از شهر این پادشاه درآورد و چون خسته و گرسنه بود تصمیم گرفت به خانه ای رفته و دزدی کند. او آوازه ی این پادشاه و رفتار مهربانش را شنیده بود و به همین خاطر تصمیم گرفت به قصر پادشاه رفته و از آنجا چیزی بدزدد.
دزد همان شب وارد قصر شد و یکراست به اتاق پادشاه رفت و میمونی را آنجا دید. همین که صدای پادشاه را شنید به پشت پرده ای رفت و پنهان شد تا پادشاه بخوابد.
پادشاه که به خواب رفت ناگهان مارمولکی بزرگ پیدا شد، بر روی سینه پادشاه رفت. میمون که مارمولک را دید خنجری برداشت که مارمولک را بکشد که ناگهان دزد فریاد زد و از پشت پرده بیرون پرید و دست میمون را گرفت.
پادشاه بیدار شد و میمون و دزد را در آن وضعیت دید و پرسید: تو کیستی؟ دزد جواب داد من شخصی هستم که از طرف خدا برای حفاظت از جان شما مرا فرستاده؛ من دشمن دانا و این میمون دوست نادان شماست.
دزد همچنین اعتراف کرد که برای دزدی وارد قصر پادشاه شده و اگر آنجا نبود این میمون او را می کشت. خداوند مرا امشب به قصر شما کشاند تا شما از این نادانی میمون جان سالم به در ببرید.
پادشاه نیز وقتی داستان را شنید سجده شکر انجام داد و گفت: الحق که دشمن دانا به از دوست نادان است.
👳 @mollanasreddin 👳
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من؟
#شهريار
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
🌹چرا میگوییم «شیر آب»
چرا به لوله ای که آب از آن خارج می شود می گوییم "شیر"؟ در سال های نه چندان، دور در ایران؛تنها دوشهر بیرجند و تبریز آب لوله کشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند.
و در کلان شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبوداستفاده می کردند.در شهر تهران تنها سه قنات وجود داشت که آن هم متعلق به سه سرمایه دار تهرانی بود.یکی از این قنات ها که به سرچشمه معروف بودمتعلق به سرمایه داری بود که بچه دار نمیشد.او نذر کرد اگر بچه دار شود؛ برای تهرانیان آب لوله کشی فراهم کند. پس از مدتی بچه دار شد و برای ادای نذرش به اتریش رفت تا مهندسانی را از آنجا برای لوله کشی آب بیاورد.در هر کشوری حیوانی که نماد آن کشور است را بر سر خروجی آب می گذاشتند.مثلا در فرانسه سر خروس استفاده می کردند
مهندس اتریشی که به این منظور به ایران آمده بود فکر کرد که بر اهرم خروجی آب چه نمادی بگذارد!?
او دریافت که بر روی پرچم ایران آن زمان 'شیر وخورشید'وجود دارد وشیر "نماد ایران" است.
پس بر روی اهرم خروجی آب،سر شیری فلزی گذاشت و مردم هروقت برای برداشتن آب به آنجا می رفتند می گفتند: رفتیم از سر شیر آب آوردیم!
منبع : میراث کهن ( ریشه ضرب المثل ایرانی)
👳 @mollanasreddin 👳
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
#حافظ
#انتظار
👳 @mollanasreddin 👳
چیزی گم است در من ، از آرزو فراتر
مانند جان شیرین ، زان نیز پر بهاتر
ای عشق در دل من ، از تو اثر نمانده
تنها در این میانه ، جان گشته آشناتر
در تنگنای زندان ، درحسرت نگاهت
بااشک و آه محزون ، غم هست تنگناتر
در زیر آسمانم ، جز سنگ و غم نمانده
جز استخوان ز خارا ، دیگر مرا قضا تر
بیدوستگر من و تو ، بودیم در زمانه
در لابلای گلشن ، بویی ز بیوفاتر
تا روز واپسینم ، همچون عطش زباران
وز عشق اولینم ، گشت این دلم بلاتر
گر بوده ام به جایت ، در کنج انزوا من
تو با وفا قرینی ، من با جفا رهاتر
هرچه به من بگویی ، از بخت واژگونم
باور مکن که گویم از تو چنین جداتر
#داود_شمسی
👳 @mollanasreddin 👳
از بس که غم تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سینه سخن بـه درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
#فریدون_مشیری
❤️❤️❤️
👳 @mollanasreddin 👳
ملانصرالدین از جلو غاری میگذشت،
مرتاضی را در حال مراقبه دید و از
او پرسید دنبال چه می گردد.
مرتاض گفت:" بر حیوانات مطالعه می کنم،
از آن ها درس های زیادی می گیرم که
می تواند زندگی آدم را زیر و رو کند."
ملا نصرالدین پاسخ داد:" بله، قبل از این،
یک ماهی جان مرا نجات داده. اگر هرچه
را که می دانی به من بگویی، من هم
ماجرای ماهی را برایت می گویم."
مرتاض از جا پرید:" این اتفاق فقط
می توانست برای یک قدیس رخ بدهد."
بنابراین هرچه را که می دانست به او گفت.
-" حالا که همه چیز را به تو گفتم،
خوشحال می شوم که بدانم چگونه
یک ماهی جان شما را نجات داد؟!"
ملا نصرالدین پاسخ داد:" خیلی ساده!
موقع قحطی داشتم از گرسنگی می مردم
و به لطف آن ماهی توانستم سه روز
دیگر دوام بیاورم"
👳 @mollanasreddin 👳
.
گرچه این شهر هراسان شده از بیماری
من پرستارم و عمریست خطر کرده دلم 🍃🥀
#مهرنوش_سهرابی
👳 @mollanasreddin 👳
📘#حکایت_ملانصرالدین
آورده اند كه زن ملانصرالدین به عقل
خويش بسيار می نازید و همیشه
نزد شوهرش از خود تعریف می کرد
روزی گفت : مردم راست گفته اند
که دارای عقل سالم و درستی هستم
ملا در جواب گفت :
درست گفته اند!
چون تو هرگز آن را به کار نمی بری
به همین دلیل سالم مانده است!
👳 @mollanasreddin 👳
بابا داشت روزنامه میخوند بچه گفت:
بابا بیا بازی
بابا که حوصله بازی نداشت
ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد وگفت فرض کن
این پازله درستش کن
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، باتعجب پرسید:
توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی
چطور درستش کردی؟
بچه گفت:
آدمای پشت روزنامه رو درست کردم
دنیا خودش درست شد...
آدمای دنیا که درست بشن...
دنیـا هم درست میشه
👳 @mollanasreddin 👳
روحانــی اول از منبــر آمد پاییــن. جناب صمصام بلند شــد و رفت پیش سـخنران دوم نشســت و گفت: اجازه میدهید چنــد دقیقه وقت منبر شــما رامن بگیرم؟ ســخنران اخمی در هم کشید و جواب داد: نخیر،من وقت اضافی ندارم.
جناب صمصام گوشۀ عبای آن آقا را گرفت. گره زد به پایۀ منبر و گفت: تا شما این گره را باز میکنید،من یک توسل کوتاه پیدا میکنم.
روضــۀ ســید که تمام شــد گره هنوز باز نشــده بود،از بــس روضۀ جناب صمصام سوزناک بود و سخنران محو روضه.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
📚سبیل کسی را چرب کردن
از ابتدای حکومت صفویه ریش و سبیل بلند رواج زیادی پیدا کرد ولی بتدریج از ابهت ریش کم و به ابهت سبیل اضافه شد تا جایی که در دوران شاه عباس اول دیگر ریش تقریبا محو شد و در عوض سبیلهای کلفت و چخماقی و بلند باب شد. سبیلهای از بناگوش در رفته محبوب سلطان بود و همه سعی میکردند در بلند کردن سبیل با یکدیگر رقابت کنند تا محبوب سلطنت باشند و راحتتر به مرادشان برسند. اما برای رو به بالا نگهداشتن این سبیلها باید روزی چند بار آن را چرب میکردند و جلا میدادند و برای این کار مستخدمهایی داشتند و هر گاه این مستخدمان کار خود را خوب انجام میدادند و صاحب سبیل از زیبایی و ابهت سبیل خود شاد میشد، اطرافیان هر تقاضایی که داشتند میگفتند و صاحب سبیل نیز اجابت میکرد.
بنابراین عبارت " سبیل کسی را چرب کردن" در آن زمان بین مردم معنایی معادل اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل داشت.
اما امروزه این اصطلاح به معنای رشوه دادن است. یعنی کسی به صاحب سبیل رشوه میدهد تا وی کارش را انجام دهد.
دقیقا معنایی برعکس معنای آغازین آن.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح بخیر😍
برای امروزتان از خدا میخواهم
هر آنچه صلاحتان هست
برایتان رقم بزند
من به دستان خدا ایمان دارم
بهترینها سهمتان خواهدشد❤️
👳 @mollanasreddin 👳
📘#حکایت_ملانصرالدین
🐴 ملانصرالدین الاغش را به بازار الاغ فروشان برد و آنرا 30 اشلون فروخت...
خریدار بر بالای سکویی رفت و تا توانست از سجایا و مزایای الاغ گفت و آنرا به مزایده گذاشت.
یکی گفت:
من آنرا 40 اشلون میخرم .
دیگری گفت: 50 اشلون باشد مال من.
از آن سو مرد دیگری گفت: 60 اشلون ختم کلام ...
ملا با خودش گفت: یقینا این الاغی که فروخته ام بیشتر از اینها می ارزد که خلق الله حاضرند تا 60 اشلون بابتش پول بدهند.
لذا گفت: 90 اشلون مال خودم مجددا.
90 اشلون یک...
90 اشلون دو ...
و الاغ را دوباره با 90 اشلون خرید.
👳 @mollanasreddin 👳
.
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد .
اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد .
تو چایت را بنوش
روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین
و با او گپ بزن.
برای پرنده ها دانه بریز و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببر.
میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی
میبینی که چقدر آرامش بخش است.
میشود از زندگی لذت برد .
میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد.
مگر چقدر عمر میکنیم که بخواهیم آن را هم صرف سر و کله زدن با این و آن بکنیم و از شکل راه رفتن همراهمان تا آبی بودن رنگ آسمان و گردی زمین ایراد بگیریم...
چه خوب میشد اگر میتوانستیم به زمین و زمان گیر ندهیم و سخت نگیریم.خوب میشد اگر زندگی میکردیم .
بیایید همه با هم زندگی کنیم 👌🌿
#دلنوشته
👳 @mollanasreddin 👳
📕#حکایت
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟! کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
🌟همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند...
👳 @mollanasreddin 👳
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!
گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه ای!
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛يا ويرانه ای!
👳 @mollanasreddin 👳
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گرنکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
👳 @mollanasreddin 👳
مثل عقـاب باشید
شما خـلق شده اید تا مثل عقاب باشید، اوج بگیرید و کارهای بــزرگ انجام دهید.
همه ما کلاغ هایی را در اطــرافمان داریم که بر سرمان جیغ می کشند، مرغ هایی که به ما نوک می زنند و شاهین هایی که به ما حمله می کنند.
آنها سعی دارند مــا را وارد جنگ های بی اهمیت کنند و شما باید زرنگ باشید و در جنگی شرکت نکنید که اهمیت ندارد. هرگــز در دام چنین مبارزاتی نیفتید.
مزیت شما این است که عقابید و می توانید در اوج پرواز کنید، جایی که هیچ پرنده دیگری به آن نمی رسد. کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها را اذیت کنند. کلاغ با اینکه از عقــاب کوچکتر است اما چون چابک تر است می تواند سریع تر بچرخد و مانور دهد.
گاهی اوقات مــوقع پرواز بالای سر عقاب قرار می گیرد و به سمت آن شیرجه می رود، اما عقاب می داند که می تواند اوج بگیرد. عقاب، به جای اینکه از آزارهای کلاغ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتــر اوج می گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد.
وقتی کسی از روی حسادت و غــرض ورزی اذیت تان می کند، رو به بالا اوج بگیرید و او را پشت ســرتان رها کنید و او را نادیده بگیرید
👳 @mollanasreddin 👳
گفت:حاجی، شنیدم اگر انسان درنماز متوجه شود
کسی درحال دزدیدن کفش اوست..
میتواند نماز را بشکند و کفشش را پس بگیرد،
درست است!؟
شـیخ گفت: بله،
نمازی که درآن حواست به کفش باشد
اصلا باید شکست!!
👳 @mollanasreddin 👳
شخصی نزد سقراط آمد و گفت:
میدانی راجع به شاگردت چه شنیده ام؟
سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن.
آیا کاملا مطمئنی که آنچه که
می خواهی بگویی حقیقت دارد؟
مرد: نه، فقط در موردش شنیده ام.
سقراط: آیا خبرخوبی است؟
مرد پاسخ داد: نه، برعکس.
سقراط: آیا آنچه که می خواهی بگویی،
برایم سودمند است؟
مرد: نه واقعا.
سقراط: اگر می خواهی به من چیزی را
بگویی که نه حقیقت دارد،
نه خبر خوبی است و نه حتی
سودمند است، پس چرا اصلا آن را به
من می گویی؟
🔹مراقب نقل قولهایمان باشیم .
👳 @mollanasreddin 👳
تو،
همه راز جهان
ریخته در چشم سیاهت!
من همه،
محو تماشای نگاهت...
👳 @mollanasreddin 👳
روحانــی اول از منبــر آمد پاییــن. جناب صمصام بلند شــد و رفت پیش سـخنران دوم نشســت و گفت: اجازه میدهید چنــد دقیقه وقت منبر شــما را من بگیرم؟ســخنران اخمی در هم کشید و جواب داد:نخیر،من وقت اضافی ندارم.
جناب صمصام گوشۀ عبای آن آقا را گرفت. گره زد به پایۀ منبر و گفت:تا شما این گره را باز میکنید،من یک توسل کوتاه پیدا میکنم.
روضــۀ ســید که تمام شــد گره هنوز باز نشــده بود،از بــس روضۀ جناب صمصام سوزناک بود و سخنران محو روضه.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
آنكه
برگشت و
جفا كرد و
به هيچم بفروخت
به همه عالمش از من نتوانند خريد ...
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌷سلام به روز قشنگ
🌸به آفتاب ونسیم
🌷به شروع پرانرژی
🌸سلام به هوا
🌷به آسمان پرازمهر
🌸به شاخه و برگهای دوستی
🌷به سبزی دلهای عاشق
🌸و سلام به دوستان گلم
🌷امروزتان شادتراز هر روز
👳 @mollanasreddin 👳
عبداللّه مبارک را پرسیدند:
کدام خصلت در آدمی نافعتر است؟
گفت: عقلی وافر. گفتند: اگر نبود؟
گفت: حُسنِ ادب. گفتند: اگر نبود؟
گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال.
عطار
👳 @mollanasreddin 👳
به کنج عافیت، میخواستم کز فتنه بگریزم
بلای عشق ناگه از در و دیوار پیدا شد
#هلالی_جغتایی
👳 @mollanasreddin 👳
🌻 از تو بی خبر 🌻
ای در درونِ جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگانِ جوهر دریای کُنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو میزند
هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر
#عطار
👳 @mollanasreddin 👳