بلدم تکیه کنم ،باز به دیوار دلم
بلدی دل بکَنی از من و آزارِ دلم؟
بلدم یک تنه بر دوش کشم دردم را
بلدی بار نباشی ، سرِ آوارِ دلم؟
بلدم مرهم زخم دل خود باشم اگر
نشوی زخم و نمک بر تن بیمارِ دلم
بلدم دور شوم از همه ی مردم شهر
بلدی دیده ببندی به من و کارِ دلم؟
بلدم زندگی ام را سر و سامان بدهم
بلدی بگذری از من ، نشوی بارِ دلم؟
بلدم محرم دلهای پر از غم بشوم
اگر از تو نرسد دست به اسرارِ دلم
بلدم حاکم یک قلب پر احساس شوم
بلدی کینه نبندی تو به رفتارِ دلم؟
بلدم دل بفروشم به هرآنکس دل خواست
بلدی سد نکنی ، راهِ خریدار دلم؟
بلدم پا بکشم از تو و از زندگی ات
بلدی باز کنی ، قفل گرفتارِ دلم؟
بلدم سبز شوم ،"پونه"شوم ،گل بدهم
اگر آهسته روی و ، نشوی خارِ دلم!
#افسانه_احمدی_پونه
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
هر گُلی
علّت و عیبی دارد
گُلِ بیعلّت و بیعیب خداست
#پروین_اعتصامے
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود
ما را زمانه گر شکند، ساز میشویم
#صائب
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
خری و اشتری دور از آبادی به آزادی میزيستند. نيم شبی چراكُنان به شارع عام نزديك شدند. اشتر گفت: ساعتی دَم فرو بند تا از آدميان دور شويم. نبايد گرفتار شويم. خر گفت: اين نشايد كه درست همين ساعت نوبت آواز من است و در ترك عادت رنج جان و بيم هلاك تن. و بیمحابا آواز برداشت. كاروانيان به دنبال بيامدند و هر دو را در قطار كشيده بار نهادند. فردا آبی عميق پيش آمد كه عبور خر از آن ميسر نبود. خر را بر اشتر نشانيده، اشتر را به آب راندند. اشتر چون به ميان آب رسيد، دستی برمیافشاند و پای میكوفت. خر گفت: رفيق اين مكن، وگرنه من در آب افتم و غرقه شوم. شتر گفت: چنانكه دوش نوبت آواز نابهنگام تو بود، امروز گاه رقص ناساز من است...
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بینداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت: رفاقت با خر نادان، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشید!
#لطائف_الطوائف
فخر الدین علی صفی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
شب بخیر ای ردپای گمشده در خواب ها
سایه ی رویای عشق افتاده بر محراب ها
شب بخیر ای آخرین خُنیاگر تصنیف شب
خنده هایت برده طاقت از دل بی تاب ها
شب بخیر ای تابش لبخند جان افزای عشق
غمزه ی نازت گره خورده به اسطرلاب ها
شب خوش ای شیرین ترین پرواز صفر عاشقی
در سماع واژه ها با زخمه ی مضراب ها
ای صدای رهگذر در انتظار پنجره
ای طلوع شعر من در خنده ی مهتاب ها
دلخوشی هایم شده ، دیدار قاب عکس تو
شب بخیر ای شهرزاد قصه گوی خواب ها
عطر تو پیچیده در تنهایی "یاس خیال"
شب بخیر آبی ترین نیلوفر تالاب ها
#محمد_جوکار
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
فکر زنجیری کنید ای عاقلان
بوی گیسویی مرا دیوانه کرد
آشنا رویی مرا دیوانه کرد
جذبه کویی مرا دیوانه کرد
واقف از میخانه و مسجد نیم
چشم و ابرویی مرا دیوانه کرد
عنبرین مویی مرا دیوانه کرد
یاسمن بویی مرا دیوانه کرد
می زنم خود را به آتش بیدریغ
آتشین خویی مرا دیوانه کرد..
#واقف_لاهوتی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
به فروغِ چهره، زلفت، همهشب زنَد ره دل
چه دلاور است دزدی که به شب، چراغ دارد
#حافظ
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
سکوت در اثر بستن دهان نیست
در اثر باز کردن فکر است
هر چه فکر شما بازترباشد، سکوت شما بیشتر
هر چه فکر بسته تر، دهان بازتر
خدا ،خود سکوتی محض است
صدای خداوند سکوت است
در سکوت خلق میکند
در سکوت جوابت را میدهد
#الهی_قمشه_ای
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
ما بدهكاريم
به كسانی كه صميمانه ز ما پرسيدند:
«معذرت میخواهم، چندم مرداد است؟!»
و نگفتيم
چون كه مرداد
گورِ عشقِ
گلِ خونرنگِ
دل ما بوده است.
#حسین_پناهی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
دوستت میدارم و بیهوده پنهان میکنم
خلق میدانند و من انکار ایشان میکنم
عشق بی هنگام من تا از گریبان سر کشید
از غم رسوا شدن سر درگریبان میکنم
دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان
کاین سیه کاری به موی نقره افشان میکنم
سینهی پر حسرت و سیمای خندانم ببین
زیر چتر نسترن آتش فروزان میکنم
دیده بر هم مینهم تا بسته ماند سر عشق
این حباب ساده را سرپوش طوفان میکنم
این من و این دامن و این مستی آغوش تو
تا چه مستوری من آلوده دامان میکنم
دست و پا گم کرده و آشفته میمانم به جای
نعمت وصل تو را اینگونه کفران میکنم
ای شگرف ای ژرف، ای پر شور، ای دریای عشق
در وجودت خویش را چون قطره ویران میکنم
تا چراغانی کنم راه تو را هر شامگاه
اشک شوقی نو به نو آویز مژگان میکنم
زان نگاه کهربایی چاره فرمان بردن است
هر چه میخواهی بگو آن میکنم آن میکنم
#سیمین_بهبهانی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
هرچند حیا میکند از بوسه ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست
الفت چه طلسمی است که باطلشدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یکبار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
#فاضل_نظری
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
من بودم و
دل بود و
کناری و
فراغی ...
این "عشق" کجا بود
که ناگه به میان جست ...؟
#وحشی_بافقی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
#شراب_شعر_چشمان_تو
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد!
همه اندیشهام اندیشهی فرداست،
وجودم از تمنای تو سرشار است،
زمان -در بستر شب- خواب و بیدار است،
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز...
خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز...
رود آنجا که میبافند کولیهای جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شبها در رواق کهکشانها عود میسوزند؛
همان جاها، که اخترها، به بام قصرها، مشعل میافروزند؛
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل میسایند؛
همان جاها، که پشت پردهی شب،
دختر خورشید فردا را میآرایند؛
همین فردای ِ افسونریز ِ رویایی،
همین فردا که راه ِ خواب من بستهست،
همین فردا که روی پردهی پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است!
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست!
همین فردا، همین فردا...
...من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد!
زمان در بستر شب، خواب و بیدار است،
سیاهی تار میبندد،
چراغ ماه، لرزان، از نسیم سرد پاییز است،
دل بیتاب و بیآرام من، از شوق لبریز است،
به هر سو چشم من رو میکند: فرداست!
سحر از ماورای ظلمت شب میزند لبخند
قناریها سرود صبح میخوانند...
من آنجا، چشم در راه توام، ناگاه:
تو را، از دور میبینم که میآیی،
تو را از دور میبینم که میخندی،
تو را از دور میبینم که میخندی و میآیی،
...نگاهم باز حیران تو خواهد ماند،
سراپا چشم خواهم شد.
تو را در بازوان خویش خواهم دید!
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد.
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت.
برایت شعر خواهم خواند،
برایم شعر خواهی خواند،
تبسمهای شیرین تو را با بوسه خواهم چید!
وگر بختم کند یاری،
در آغوش تو ...
... ای افسوس!
سیاهی تار می بندد،
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است،
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمانها باز
زمان - در بستر شب- خواب و بیدار است!
- #فریدون_مشیری
- از دفتر: " #ابر_و_کوچه "
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
#سهراب_سپهری
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
محفل شعر و ادب
من به مهمانی دنیا رفتم من به دشت اندوه من به باغ عرفان من به ایوان چراغانی دانش رفتم #سهراب_سپهری
شعر: #صدای_پای_آب
دفتر: #صدای_پای_آب
#قسمت_سوم
باغ ما در طرف سایهٔ دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بیفلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی بر میداشت
دست، فواره خواهش میشد
تا چلویی میخواند
سینه از ذوق شنیدن میسوخت
گاه تنهایی
صورتش را به پس پنجره میچسبانید
شوق میآمد
دست در گردن حس میانداخت
فکر بازی میکرد
زندگی چیزی بود
مثل یک بارش عید یک چنار پر سار
زندگی ؛
در آن وقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود
طفل، پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقکها
بار خود را بستم
رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته کوچه شک
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم ‚ رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صدای پر تنهایی ...
#سهراب_سپهری
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
محفل شعر و ادب
متاسفانه دقایقی قبل استاد گرانقدر ادبیات و شاعر ارزشمند استاد محمد علی بهمنی را از دست دادیم عرض تس
تو را گم میكنم هر روز و پیدا میكنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا میكنم هر شب
تبی این گاه را چون كوه سنگین میكند آن گاه
چه آتشها كه در این كوه برپا میكنم هر شب
تماشایی است پیچوتاب آتشها، خوشا بر من
كه پیچوتاب آتش را تماشا میكنم هر شب
مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا میكنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
كه این یخ كرده را از بیكسی، ها میكنم هر شب
تمام سایهها را میكشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا میكنم هر شب
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بیآزار با دیوار نجوا میكنم هر شب
كجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
كه من این واژه را تا صبح معنا میكنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
روحش شاد🖤
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
تو ستم پیشه برآنی که ستانی همه عمر
من در اندیشه که فریادرسی میآید
#فروغی_بسطامی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
Hooman_Bakhtiari-Del_Seporde-(WWW.IRMP3.IR).mp3
2.69M
"من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم...
#محمدعلی_بهمنی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی: محمدعلی بهمنی
دلخوشم با غزلیتازه همینم کافیست...
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
هوای قفس
ببین من هنوزم نفس می کشم
نفس در هوای قفس می کشم
گذشتم زخود تا نگویم به تو
چه رنجی در این یک نفس می کشم
هر آنچه که بودم
برای تو بودم
هر آنچه که هستم
به خدا برای تو هستم
تو سادگیم را
چه ساده گرفتی
به پای غرورت
چه ساده شکستم
نگفتی چه بودم
نگفتم که هستم
بترس از زمین که تو را بشکنم
به پای غرور تب آلوده ام
بترس از زمین که در آیی زمن
ببینی منی را که من بوده ام
ببینی منی را که من بوده ام
اگر روزگاری ی ی ی دل از تو گسستم
اگر روزگاری ی ی یقفس را شکستم
بدانی چه بودم بدانی چه هستم
با تمام این غرورم بیش از اینها من صبورم
ببین من هنوزم نفس می کشم
نفس در هوای قفس می کشم
گذشتم ز خود تا نگویم به تو
چه رنجی در این یک نفس می کشم
#محمدعلی_بهمنی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
naser_abdollahi_havaye_hava 128.mp3
4.46M
دل ﻣﻦ ﻳﻪ روز ﺑﻪ درﻳﺎ زد و رﻓﺖ
ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺑﻪ رﺳﻢ دﻧﻴﺎ زد و رﻓﺖ
ﭘﺎﺷﻨﻬء ﻛﻔﺶ ﻓﺮارو ور ﻛﺸﻴﺪ
آﺳﺘﻴﻦ ﻫﻤﺖ رو ﺑﺎﻟﺎ زد و رﻓﺖ
دل ﻣﻦ ﻳﻪ روز ﺑﻪ درﻳﺎ زد و رﻓﺖ
ﭘﺸﺖ ﭘﺎ ﺑﻪ رﺳﻢ دﻧﻴﺎ زد و رﻓﺖ
ﭘﺎﺷنه ی ﻛﻔﺶ ﻓﺮار و ور ﻛﺸﻴﺪ
آﺳﺘﻴﻦ ﻫﻤﺖ رو ﺑﺎﻟﺎ زد و رﻓﺖ
ﻳﻪ دﻓﻌﻪ ﺑﭽﻪ ﺷﺪ و ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب
ﺳﻨﮓ ﺗﻮی ﺷﻴﺸﻬء ﻓﺮدا زد و رﻓﺖ
ﺣﻴﻮوﻧﻰ ﺗﺎزﮔﻰ آدم ﺷﺪه ﺑﻮد
ﺑﻪ ﺳﺮش ﻫﻮای ﺣﻮا زد و رﻓﺖ
#محمدعلی_بهمنی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
ز ڪار بسته میندیش و دل شڪسته مدار
ڪه آب چشمهے حیوان درون تاریڪیست
#سعدی
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
🌙
جایت خالی عزیزم!
با ماه نشسته ایم و دلتنگی ات
هر دقیقه برایمان استکانی اشک می آورد!
توی چهاردیواری نشسته ام
پلک می زنم و تا چشم می بیند دشت های لاله است که با آواز نسیم می رقصند
پلک می زنم و آینه روبه رویم کسی را نشانم می دهد با ماه ی که دست در گردنش نشسته به دلتنگی!
پلک می زند و ساعت توی گوشم زمزمه می کند : فرصتی نمانده، کفش هایتان را بیاورم؟!
پلک می زنم و اقیانوسی مرا در آغوش میگیرد!
جایت خالی عزیزم!
استکانی اشک سر می کشم و ماه می نشیند گوشه ی چشمانم
نشسته ام میانه ی راهی
و دیگر نمی دانم تمام این سالها
این همه راه را من رفته ام
یا راه ها مرا قدم زدند؟!
جایت خالی عزیزم
نشسته ام کنارِ ماه...
#معصومه_صابر
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎