یادت هست جلوی آینه ایستاده بودی و دست میکشیدی بین موهایت؟ تازه جوگندمی شده بودند. گفتی رنگش را دوست داری ولی خوشت نمیآید یک دست سفید بشوند. یادم هست مثل همیشه ادکلن درک زده بودی. حالا هم اگر بودی حتما هنوز بوی همان ادکلن را میدادی و لابد موهایت یک دست سفید شده بود.
حتما علی را مینشاندی روی یک زانویت و فاطمه را روی زانوی دیگرت و گرم میخندیدی. بعد شاید یادت میرفت وقت تکاندن خاکستر سیگارت رسیده و من میدویدم برایت زیرسیگاری میآوردم. بعدش هم بچهها را میزدم کنار و خودم سفت بغلت میکردم تا بوی سیگار و عطر ادکلنت تا ته مشامم برود و سیر میبوسیدمت؛
نه یکبار و دوبار
که هفتاد و سه بار!
امروز اگر بودی هفتاد و سه ساله میشدی عزیز از دنیا رفته و از دل نرفتهام...
#رحم_الله_من_یقرا_فاتحة_مع_الصلوات
#اللهم_ادخل_علی_اهل_القبور_السرور
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
.