من اهل تعارفم؛
توی رودربایستی که گیر کنم، جان میکنم اما بیرون نمیآیم!
امشب تصمیم گرفتم خودم را قاطی چالش #چند_از_چند بچههای #مبنا کنم که جناب @mim_javaheri راه انداختهاند.
قرار است تنبلیهایم را با چوب تعارف دک کنم و ادای کتابخوانها را درآورم که امیر مومنان فرمود: « کمتر کسی است که خود را به گروهی شبیه ساخت و مانند آنان نشد.»
دو کتاب در ماه برای من که اهل آهسته ورق زدن و بارها و بارها برگشتن به عقب هستم مطلوب نیست، اما خب کمترش هم برایم زشت است! همان قضیه تعارف و این صحبتها...
القصه از بیست و چهار کتابی که میشود حساب سالانه، فرصت دوتای فروردین که سوخته و قانون هم که عطف به ماسبق نمیشود!
دو تای دیگر هم به گل روی دخترک و نقلونبات کلام پسرک به خودم تخفیف دادم و در نهایت خواندن «۲۰» کتاب را گذاشتم برای هدف سال ۰۳ به امید خدا.
به وقت ۴ اردیبهشت ۰۳
#مبنا
#چند_از_چند
رهیده اولین کتابی است که امسال خواندم و طبیعتاً #یک_از_بیست
شروع که کردم آنقدر جذاب بود که مطمئن شدم انتخابهای دوم و سوم و چهارمم هم از سری کتابهای کآشوب خواهند بود، گرچه اواسط راه قدری دلزده شدم از شتابزدگی برخی روایتها، اما هنوز هم مشتاقم بقیه کتابهای این مجموعه را بخوانم.
سه چیز که از این کتاب برایم ماندگار شد:
۱. تصویر محمد در روایت دوم؛ مردی خندان که بهار یازده ساله و حبیب چهار سالهاش روی زانوهایش نشستهاند.
۲. استیصال آسیه در روایت هفتم؛ آنجا که دارد کف اتاق برادرش را تمیز میکند. برای من یک نگو نشان بده خوب بود از آیه شریفه «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها ... »
۳. حرف برایان در روایت آخر؛
«به هر حال پیدا کردن حقیقت هزینه داره،دوروبر هر چیز هزینهداری هم دزد هست!»
#چند_از_چند