اولِ ساعت کاری است. فقط چند دقیقهای از هفتِ صبح گذشته و من دارم قدم میزنم توی بخشها؛ یک مرد اما سراسیمه وارد میشود. از همکارانم احوالِ مدیر انتقال خون را میپرسید و مدام میگفت: «مدیر کجاست؟!»
آرام جلو رفتم. گفتم: «بفرمایید.» نگاهم کرد و با مکثی که نشان میداد دارد دقت میکند به چهرهام، گفت: «شما مدیر هستید؟!»
جواب دادم: «بله»
منتظر ماندم. سکوت کرد. فشار لبها، خون دویدنِ توی صورتش و رگهایی که از زیر پوست زده بودند بیرون، نشان از بغضی داشت که زور میزد نگهش دارد. و یک کلمه گفت: «همسرم!»
و باز سکوت و باز بغض...
گفتم: «چی شده آقا؟!»
مکثی کرد و گفت: «سرطان خون داره، خون میخواد!» و چشمش راه گرفت به این طرف آن طرف و زور میزد کلمهای یادش بیاید. کمکش کردم: «پلاکت؟»
گفت: «آهان، آهان، آقای دکتر نکنه پلاکت کم باشه؟ من دو تا بچه کوچیک تو خونه دارم، نکنه...!» نتوانست ادامه بدهد و نشست روی صندلی.
گفتم یک لیوان چایی بیاورند و با قند به او دادم. بهش اطمینان دادم: «اصلاً نگران نباش، اصلاً، اصلاً، اصلاً ...!» این را سه بار گفتم تا خوب به عمق دلش بنشیند. ادامه دادم: «شما برو خونه و به بچههات برس؛ مادرشون که نباشه، سخته! نگران هم نباش؛ مردم خون میدن، هر چقدر هم مریضت نیاز داشته باشه، زود به زود میرسه»
رگههایی از اطمینان ریخت توی چهرهی تکیده و غمزدهاش. ادامه میدهم: «هیچ مریضی اینجا معطل پلاکت و خون نمیمونه، از بس مردم خوبن، از بس مردم به فکر هستن؛ اصلاً نگران نباش، برو به بچههات برس...» و برای اینکه خیالش راحت شود شماره تلفنم را به او دادم.
خیالش را که راحت کردم و فرستادمش خانه، رفتم سراغ بازدید صبحگاهی از بخشها. یک لحظه به فکرم افتاد چرا وقتی با او حرف میزدم صدایم میلرزید، چرا گلویم سنگین شده بود؟ انگار بغض مسری بود و به من هم سرایت کرده بود. پایم سنگین شده بود، میرفتم توی اتاقها و بخشها و با خودم میگفتم: «خدایا کمک کن!»
وارد بخش اهدای خون شدم. چهار تا جوان خوابیده بودند روی تختهای بخش اهدا و در حین خون دادن با هم گف و گفت و خنده میکردند، رفیق بودند لابد. نگاهم رفت روی ساعت دیواری. ربع ساعت مانده بود به هشت صبح. بغض رفت و یک شادی محسوس ریخت توی وجودم. مثل همیشه دستم را روی سینه گذاشتم و با عشق به جوانها گفتم: «ممنونم، ممنونم، قدم روی چشم ما گذاشتین!»
راوی: دکتر سیدمحدرضا آقایی میبدی؛ رئیس سازمان انتقال خون استان یزد
✍️ #احمد_کریمی
اگر دوست داشتید عضوی از باشگاه اهداکنندگان خون یزد باشید👇
@yazdbtc
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید میگفت «آقای کریمی من دیگه روی تُشک نخوابیدم از وقتی بچههام رفتند جبهه! به شوهرم هم گفتم که نمیدونم پسرهام کجا توی کدام بیابان و روی کدام سنگ و خاک خوابیدهند؛ و او هم مثل من روی زمین میخوابید...!»
میگفت «دیگه توی خونه بیرون نمیرم!»
میگفت «تحمل دیدن بعضی از دخترها با اون آرایش و رخت و لباس رو ندارم!»
میگفت و من جگرم میسوخت. از پنج پسری که از شمال غرب تا جنوب غرب توی جبهه بودند، منصورش شهید شد...
او پیکر بچهاش را دیده، تشییع کرده، خاک کرده اما هنوز منتظر است...!
پینوشت:
روز تکریم مادران و همسران شهداست... حواسمان بهشان باشد.
این کلیپ به متن خاطره من ربطی ندارد، گذاشتم ببینید و بسوزید!
✍ #احمد_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصل غافلگیری! توی فیلمهایی که میبینیم و یا داستانهایی که میخوانیم یا حتی روایتهایی که میخوانیم و تماشا میکنیم این را خیلی دوست دارم. نه اینکه من دوست داشته باشم، اصلاً نقطه قوت اینها توی غافلگیر کردن مخاطب است! چیزی شبیه کتاب «مغازه خودکشی» چیزی شبیه فیلمِ «پوست شیر» یا خیلی از کتابها، فیلمها و ...
یک جایی آدم توی این کتابها، فیلمها و یا چیزی شبیه همین گزارشی که از بیستوسی گذاشتهام میایستد و به احترامِ فکر و اندیشه و قلم و تصویری که ماجرا را نوشته و نشان داده دست میزند!
شبیه همین کاری که در بدون تعارفِ دیشب شکل گرفت. تا جایی از گزارش که مادرها داشتند غمهای قرض و بدهکاری به همراه دوری از بچههایشان را میگفتند دلم توی آتش و درد بود. به علی آقای رضوانی احسنت گفتم که نزدیک به روز مادر خوب جایی رفتی و دست گذاشتی روی خوب موضوعی! از آن هوشیاریهایی که سید ابراهیم توی ریاست جمهوری استفاده میکرد و چقدر دل بود که همراهش میشد. اما از آن جایی که مسئولین زندان به همراه چند نفر دعوت شدند و ناگهانی خبر آزادی این مادرها را دادند، به معنای تمامِ کلمه غالفگیر شدم!
اصل غافلگیری! یک حرکت فوقالعاده از مجموعهی آدمهای دستاندرکار، خیرین و بدون تعارفِ بیستوسی که نه تنها مخاطب را ریخت به هم، بلکه خانمهای آزاد شده را تا پای سکته پیش برد! و چه خیر و خوبی و ارزشی بهتر از آنکه مادری را به آغوش گرم خانوادهاش، پیش بچههایش و سر زندگیاش برگردانی؟!
رضایت خدا مبارکتان باد...
#روز_مادر_مبارک
✍ #احمد_کریمی
✨کلهام آن قدر بوی قرمهسبزی میداد که مدام توی سایتشان بودم! هر خبر و مطلبی میگذاشتند، جفتپا از پشت تکل میرفتم روی مچِ پایشان! مخصوصاً مطالبِ مرتبط با حضرت فاطمه سلاماللهعلیها. توی این ماجرا همیشه کمترین نظراتِ زیر مطالب برای آنها بود، بیشترینش برای ما. جوابی نداشتند بدهند، قفل میکردند آدمهایشان و ما شیعهها بودیم که جواب تو جواب، اینها را میپوکاندیم به هم! نه اینکه سُنی باشند، نه! وهابی بودند و برای همین تنمان خارش میکرد ولشان نکنیم!
✨سال هشتاد و هشت که رسید و خوردیم به انتخابات ماجرا جالبتر شد. یک ایمیل داشتم که طبیعتاً با اسم خودم بود و اسم من برای اینها ایجاد حساسیت نمیکرد؛ احمد؛ توی خبرنامهشان عضو بودم و ایمیلهای اعتقادی انها برای من هم ارسال میشد. میرحسین موسوی که زد توی جادهی انحراف و ایستاد توی سینهی نظام، آتش فتنه شعله کشید. دهه شصتیها بیشتر یادشان هست که ماجرا چطور شروع شد، ادامه پیدا کرد و به کجا رسید و ختم شد.
✨توی اوج درگیریهای عناصر فتنه با نظام، سایتِ وهابیِ مورد نظر که هنوز میرفتم توی آن و سرِ حقانیت شیعه درگیر میشدم، شروع کرد به فرستادنِ عکسنوشته، پوستر و لیست شعارهایی که باید توی خیابان میدادند. یک بسته کاملِ و آماده از تصاویری که باید توی آشوبهای خیابانی سر دست میگرفتند و شعارهایی که باید علیه جمهوری اسلامی میدادند. راستش من واکنشی به ایمیلها نشان ندادم. هر چند توی آن وضعیت، آن قدر ناراحت و عصبیِ اتفاقاتِ توی جامعه بودم که حد نداشت. جالب این بود که حتی آدرسها و مکانهای تجمع و درگیری در هر استان و شهر را میفرستادند؛ ساعت میدادند؛ ترغیب میکردند همه بروند؛ و در مجموع یک کارِ دقیق و برنامهریزی شده داشتند، هر چند حال به هم زن و چِندش...!
✨همهی اینها گذشت تا رسید به عاشورای سال هشتاد و هشت و حملهی فتنهگرها به مراسمهای عزاداری و اتش زدنِ حسینیه و ...! و من از همان روز خیالم یک جورهایی راحت شد! هر چند ناراحتِ این توهین و تعرض بودم اما فهمیدم فتنه، گور خودش را با این کار کند و تمام خواهد شد...
✨و نهم دیماه هشتاد و هشت شد نقطهی پایانِ رذالتِ اینها؛ مردم ریختند بیرون و بساطشان را جمع کردند و فتنهی 88 را کردند توی سطل زبالهی تاریخ؛ من اما این بار رفتم سراغ همان سایتِ وهابی و ایمیلهایی که برایم میآمد. یک متنِ دماغسوز نوشتم برای منبع ایمیلها و فرستادم تا جگرشان حال بیاید؛ دماغشان یحتمل بدجور سوخته بود که بعد از تمام شدن فتنه، سایتشان هم کمکم به هوا رفت؛ هر چند میدانم اینها توی رنگ و لعابهای دیگری باز هم سراغمان آمدند و خواهند آمد...
✍ #احمد_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
✨«زندگی زیر پرچم داعش» در سوریه، یکجوری میشود فردای نابودی جمهوری اسلامی در ایران!
کمی پیاز داغ ماجرا را البته تفت دادهام که دستتان بیاید چه میخواهم بنویسم؛ و این یک واقعیتِ کاملاً پیشبینی شده است که در سوریه تجربه شد؛ و نه تنها یک بار و محدود، که دو بار و به صورت تمام و کمال!
✨یک بار داعش و جریانهای تکفیری به صورت موقت و چند ساله حکومت کردند ولی هنوز حکومت بشار اسد نفس میکشید و نهایتاً به کمک ایران حاکمیت خود را اعاده کرد؛ دومین بار اما حکومت از هم پاشید و ماجرای تجزیهی سوریه به سرعتی باورنکردنی اتفاق افتاد. البته تجزیه تا الانی که ظاهر ماجرا نشان میدهد.
✨حالا چرا فردای جمهوری اسلامی در ایران، شبیه همین سوریه کنونی میشود؟! چون دشمن یکیست، هدفش یکیست و هیچ حاکمیتِ برنامهدارِ قدرتمندِ مستقلِ همراه با عِده و عُدهای وجود ندارد که ایران یکپارچه را مدیریت کند؛ بنابراین مثل روز روشن است که ایرانِ بعد از جمهوری اسلامی قرار است چه باشد! چیزی به مراتب بدتر از سوریهی کنونی.
✨این کتاب به خوبی اما توهم آزادیِ پس از نابودی حکومت بشار اسد را دارد برای مخاطبش توصیف میکند؛ مثل همین بخش اول کتاب که یک نفر از مخالفان حکومت روایت کرده و بعد از ساقط شدن جریان حاکمیت سوریه میفهمد که چه بلایی سرشان آمده.
✨این کتاب، روایتِ بیداریِ بعد از مسلط شدن دشمنیست که در لباس دوست خودش را ارائه کرده و روایت مردمی که دیر بیدار شدهاند.
تقدیمش کنید به همهی آنهایی که وسط خیابان دنبال نابودی جمهوری اسلامی بودند...
✍ #احمد_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
🔸بهش میگوییم مسافرتهای «بزن در روئی!» یا «ضربتی!» و این بار هم ناگهانی جور میشود. عصر چهارشنبه میزنیم به دل جاده، جمعه آخر شب هم برمیگردیم خانه. و مقصد کجاست توی این یکی دو روز؟ عراق! یک سفرِ خارجیِ چند ساعته که به هر کسی از این ماجرا بی خبر باشد بگویی، رسماً اسمت را میگذارد دیوانه!
🔸مدتی هست از این مدل سفرهای ضربتی دارد توی کشور باب میشود. آدمهایی که وقت و پول کافی برای سفرهای گرانِ ده پانزده روزه و پانزده بیست میلیونی ندارند، خوراکشان این سفرهای آخر هفته به کربلا و نجف است.
🔸و من وسط شلوغیهای خسته کننده و آزار دهندهی زندگی، دنبال یک چیزِ خیلی حالخوبکنم توی این سفرها. از آن کارهایی که فقط توی حرم حضرت حسین و حضرت علی علیهماالسلام جواب میدهد؛ نه حداقل برای من توی حرمهای دیگرِ اهلبیت که عاشق رفتن به آنجاها هم هستم.
🔸بلاتشبیه توی این دو تا حرم است که آدم میتواند مثل کتکخوردهها بنشیند، ضریح را ببیند و درد دل کند با صاحبِ قبرِ شریف. رفتهها لابد میدانند و میفهمند که چه میگویم؟! نشستنِ توی تیررسِ ضریح در حرمهای نجف و کربلا و چشم کشیدنِ منتظرانه و دلجویانه به آن زیباییِ خاص یک حال خوبی نصیب آدم میکند که حد و مرزی ندارد...
🔸در روزهای نزدیک به تولد سیدالشهداء علیه السلام و دیگر عیدهای شعبان، همهی حرم را غرق کردهاند توی نورهای سبز، گلهای طبیعی و پارچهنوشتهای زیبا. آدم سر حال میآید وقتی دو زانو مینشیند روبروی ضریح و فقط چشم میکشد تا نظر لطفی بهش شود...
✍ #احمد_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
🚩میانهی اردیبهشت برای اهل کتاب، شبیه دههی اول محرم است برای هیئتیها! پر است از فعل و فکر برای کتاب! و یکجوری همهچیزشان میشود کتاب؛ میشود دغدغهی تجربهی یک حال و هوای کتابی!
حالا اگر خریدن کتاب وسط شلوغی نمایشگاه کتاب نباشد، یا حتی خرید کتاب از نمایشگاه مجازی کتاب تهران هم نباشد، حداقلش میشود چرخیدن در عنوانهای جدیدِ حوزه نشر.
🚩سال قبل هم نوشتم، امسال هم مینویسم؛ نمایشگاه کتاب تهران نروید!
نروید اگر لیستِ کتابهایِ مهم و جدید برای خریدن ندارید؛ اگر پول درست و درمانی توی کارت بانکی برای خریدن کتاب ندارید؛ اگر خیلی سیاحت کردن توی دریای کتاب برایتان مهم نیست و کتاب خریدن موضوعیت دارد برایتان و نمایشگاه مجازی هم دم دست است؛ اگر نویسنده، پژوهشگر و یا فعالِ حوزه کتاب نیستید؛ اگر...!
🚩همهی این مانور بزرگ کتابی که مبدع آن در کشور، رهبری انقلاب بوده، برای کتابخوان شدن من و شماست. برای پیچیدن بوی کتاب نه فقط در رسانهها که در خانه و زندگی ماست. حتی اگر همهی این مانور فرهنگی بزرگ منتهی شود به رفتن شما به کتابخانه عمومی شهرتان و امانت گرفتن کتاب، به هدفی که برای آن راهاندازی شده، رسیده است...
مهم کتاب خواندن است دوست عزیز؛ چیزی که در زندگی خیلی از ما ایرانیهای صاحب تاریخ و فرهنگ گم شده.
✍ #احمد_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
📢 | #آواز_جنگ
چشموچارتان دارد قیقاج میرود، میدانم! و میدانم که کلافهی اخبار بسیار زیادِ جنگ هستید! همه فکر و حواستان هم به حاشیههای جنگ است؛ اینکه بالاخره قرار است چه بشود...
در علوم انسانی مبحثی داریم با این عنوان که «اخبار را دنبال نکنید!» حالا نه با این غلظت، اما از لازمههای نابود نشدنِ روح و روانتان، همچنین تمرکز بیشتر بر زندگی واقعی باید و باید این ماجرا را مدیریت کنید.
اعتراف کنم به خاطر مشغلهها و فعالیتهایی که دارم، ناگزیر از رصد و پیگیری مجازی هستم. و اعتراف کنم که حریف خودم نمیشوم زمان رصد و پیگیری خبرها را مدیریت کنم.
بنابراین مجبور شدهام خودم را بگذارم توی محدودیتی که جریان زندگی و تمرکز بر کارهای مهمتر از دستم در نرود. این کوچولو که عکسش را گذاشتهام، مدتیست همراه من است و همراه هوشمندم را میگذارم خانه تا دخالتی توی جریان زیست طبیعیم نکند.
به تبع همین، مطالعهی من نه تنها در این موقعیت بسیار خاص، کم نشده که بیشتر هم شده؛ همچنین آرامش و تمرکزم بیشتر از همیشه است. زمان را مدیریت کنیم، ما را هر طور خودش بخواهد مدیریت نمیکند!
✍ #احمد_کریمی
🆔️ @monaadi_ir
📢 | #آواز_جنگ
🔹️ اصفهانییزدی بازی درآوردن، آن هم وسط بزن بزنِ جنگ! این مدل اداره کردن جنگ را فقط ایرانیجماعت بلد است ولاغیر!
🔹️ نمونهی بارز این اقتصادی چرخاندن جنگ را هم تازگیها شاید فهمیده باشید. همانی که ترامپ به پهپادسازیِ نمیدانم کجای ایالات متحده دستور ساخت پهپاد با قیمتِ تمام شدهی ایرانی را داده اما ارزانِ ارزان، دهها برابرِ قیمت پهپاد ما پایشان درآمده!
🔹️ الان هم همین است. در جنگ با گرانترین ارتشهای دنیا داریم همین کار را میکنیم؛ اصفهانییزدیبازیهایِ دو ریال خرجکنِ هزار تومان کاسب باش!
🔹️ یعنی تا جایی برایمان میلیارد دلار سود نداشته باشد، هزار دلاری خرجش نمیکنیم؛ برای همین کمر اسرائیل از اولِ هفت اکتبرِ طوفان الاقصی تا الان از هشت جهت نامساوی شکسته؛ از وقتی موشکهای یاسین کوچولو، مرکاوای پر فیس و افاده را لوله میکردند. تا الان که داریم با موشک، مراکز بورسی و اقتصادی و نظامی و امنیتی و اطلاعاتی رژیم را خاک میکنیم...
🔹️ خبرش منتشر شده که از هفت اکتبرِ آغازِ طوفان الاقصی تا قبل از وعدهی صادق سه، چیزی حدود دو و نیم میلیارد شِکِل خسارت به رژیم موقت صهیونیستی وارد شده؛ حالا که گیر ما اقتصاد بلدهای جنگ افتادهاند، در سه چهار روز، حدود ۴ میلیارد شِکِل آسیب اقتصادی خوردهاند! و حساب کنید چه بلایی سرشان آمده! حضرت آقا هم روی همین حساب میگویند دشمن را به خاک سیاه مینشانیم :)
✍ #احمد_کریمی
🆔️ @monaadi_ir
📢 | #آواز_جنگ
🔹️ آدم که کانالداری میکند، میشود شبیه کارمند ثبت احوال! دَم به دقیقه چشموچارش توی قسمتِ مشترکین کانال است، دنبال اینکه آن یکی کی بود رفت و اینی که آمد چهطور آدمیست!
🔹️ دو سه روز پیش مثل چرت صبحگاهیِ یک بنده خدایی توی انتخابات ۸۸ وقتی بیدار شدم، اعضای کانالم یکهو صد و خوردهای زده بود بالا! طبیعتاً اگر آدمِ رسانه و کار در این بلبشویِ غیر واقعی نبودم، لابد «من و این همه خوشبختی» را سلول به سلول روح و روانم بندری میرفتند اما...
🔹️ اما با نیمنگاهی به اسمهای افزوده شده به مشترکین الفکاف حدس زدم بسیاری از این اکانتها جعلی باشند! که حالا جزئیات و اینهاش بماند برای یومتبلیالسرائر! ولی امروز که این عکس و توضیحاتش را دیدم، یکجورهایی دستم آمد که ای دل غافل...! شاید میهمانانی داشته باشم از سرزمینی که به زودی فتح میشود، آن هم به دست خودِ ایرانیمان...
🔹️ این آدمهای توی عکس سربازهای اسرائیلی در دنیای مجازی و همین ایتای خودمان هستند که دارند کوچکترین عکس و مطالب ما را رصد میکنند. برای گرفتن گرای مناطق مهم تا زامبیهایِ ارتششان به آنجا حمله کنند!
🔹️ فعلأ که تا فرصت زندگی دارند خوش باشند و حالِ موشکهای ایرانی را ببرند اما، یادتان باشد این جکوجانورها دارند من و شما را میپایند تا هر طوری شده بهمان ضربه بزنند.
✍ #احمد_کریمی
🆔️ @monaadi_ir
📢 | #آواز_جنگ
📍 | #آتش_بس
🔹️ فقط از پسر یه شاه بر میاد کارهای بزرگ بزرگ! آسوده بخواب مظفرالدینشاه!
🔹️ پ.ن: رضا پهلوی پس از اعلام آتشبس، ترامپ و نتانیاهو را آنفالو کرد!
✍ #احمد_کریمی
🆔️ @monaadi_ir
24.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 | #آواز_جنگ
📍 | #یزد
🔻 ما یک بینهایتِ اشک و غم و داغِ سینهایم که روزی سیل میشویم و میشوییم قدس شریف را از کفارِ صهیونیست!
🔻 یک قابِ جگرسوز از وداع فرزندان شهید #حسین_کمالی
✍ #احمد_کریمی
🆔️ @monaadi_ir