🌱 او مرزها را شکست!
⬅️ به هر هفت نفرشان نگاه کردم. توی یک قاب کنار هم جمع شدهاند. فکر نکنید دست در گردن هم انداخته باشند. نه! خودمان خواستیم همه را توی یک نگاه، کنار هم ببینیم. با فتوشاپ جمعشان کردیم. دور عکس امام. او همه را یک جا جمع کرد.
⬅️ هر کدامشان دورانی داشتند. قدیمیترینشان پسر عموی پدری است. علیه صدام اعلامیه پخش کرده بود. بعثیها دستگیرش کردند. دیگر خبری از او نشد. مثل دو تا عموی جوانم. صدام با امام خمینی سر لجبازی افتاده بود. ایرانیهای مقیم عراق را اخراج کرد. میترسید جوانهای ایرانی علیهاش شورش کنند. بالای بیستسالهها را از خانوادههایشان جدا کرد. مثل آب رفتند توی زمین. هیچ ردی ازشان نماند. خوب شد مادربزرگم از دنیا رفته بود. وگرنه دق میکرد.
باقی بچههای قدونیم قد هم، اجازه ردشدن از مرز گرفتند. به چند سال نکشیده توی کربلای چهار، عموی بزرگم مفقودالاثر شد. چهل روز نشده، خبر شهادت دایی تهتغاریم از کربلای پنج آمد.
⬅️ فکر میکردیم جنگ تمام شود دور هم با خیال راحت زندگی میکنیم. خیالمان خام بود. داعش از راه رسید. عکس پسرعمهام به آن قاب اضافه شد. بیخبر از همهجا، چهل روز بعد، با تلفن از شهادت عموی تهتغاریام مطلع شدیم. حلب سوریه، سرزمین جدیدی بود که به زندگیمان اضافه شد.
⬅️ عکس هر هفت نفرشان را در یک قاب، دور عکس امام خمینی جمع کردیم. او مرزها را شکست. خانواده ما یکی از هزار داستان پر ماجرای این دنیاست که دوست دارد این قاب را وسط مسجدالاقصی بین صفوف نماز جماعت سر دست بگیرد.
امام این رویا را در دلمان زنده کرد.
#رحلت_امام
#نیمه_خرداد
✍️ کوثر شریفنسب
🔻🔻 محفل نویسندگان منادی 🔻🔻
╔═ 💠 ═══════╗
🆔️ @monaadi_ir
╚════════════════════