📚 کتابِ خَش
صدای قهقههی اعضای سرا، در سرم پیچید. بحث سر بعضی از کلمات و جملاتی بود که در میبد و یزد رواج داشت و برای مهمانهایی که از شهرهای اطراف میآمدند عجیب و غریب بود. یکی گفت: "دوستم که آمده بود یزد تا در بیمارستان از مادرش بعد عمل قلب مراقبت کند با پرستاری مواجه شده بود؛ پرستار از او میپرسد، شما پادار هستِد؟ و او با خنده نگاهی به پاهایش میکند! پرستار دوباره میپرسد، شما پادارِت؟ اینبار با تعجب جواب میدهد، بله پا دارم! پرستار با خندهای شیرین جواب میدهد، منظورم اینکه همراه مریض هستین؟"
یکی دیگر از بچهها گفت: "چند وقت پیش، یکی از فامیلهای تهرانیمان آمده بود یزد و بعد از گردش در شهر، با کلی خنده گفت: "شما یزدیها چه اسمهای عجیبی دارین! وقتی از او پرسیدیم چرا؟ جواب داد، در پیادهرو خیابان قدم میزدیم که یه مادر دست بچهاش را گرفته بود و میگفت، شَخشَخ، بیا.
او خیلی خندید ولی ما بیشتر از او؛ برایش توضیح دادیم، شَخشَخ اسم نیست بلکه جایگزینی برای تُندتُند راه برو یا بیا، است."
حالا نگاهی به کتاب #لهجهها_اهلی_نمیشوند میکنم.
"به کدام زبان فکر میکنی؟ به کدام زبان خواب میبینی؟ به کدام زبان لطیفه یا ناسزا میگویی؟"
مثلا من دوست دارم به جای گفتن "میخواهم کتابی را که دوست دارم، به گردنم بیآویزم، و هرجا میروم با خودم بِبِرم." به زبان مادریام که حتی با زبان رسمی کشورم هم فرق دارد بگویم:
"کتابی که خَشه، آدم مُخواد گَل مُلُش کنه، تا هَرجِی مِره، هَمرا خودُش بِبَره."
✍ #فهیمه_میرزایی
#همخوانی_منادی
#لهجهها_اهلی_نمیشوند
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir