eitaa logo
Monabolandian_art
97 دنبال‌کننده
153 عکس
25 ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇮🇶 نام و نام خانوادگی شهید: طالب کعبی تولد: عراق، العماره، ۱۳۴۰/۱/۱. شهادت: عراق، العماره، ۱۳۹۶/۸/۲۳. گلزار شهید: عراق، نجف اشرف، وادی‌السلام. 🍇 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇶 📚 تا وادی‌السلام زیارت‌نامه را خواند و ضریح را در آغوش گرفت. جدا شدن از حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام، برایش خیلی سخت بود. یاد روزهایی افتاد که با همه خطراتی که برای خانواده‌اش داشت، خود را مخفیانه به ایران رساند و عضو سپاه بدر شد تا با رژیم بعثی عراق بجنگد. طالب، بارها در جبهه کرمانشاه مجروح شد و در حمله شیمیایی صدام، ماسکش را به مجروحی بخشید و شیمیایی شد. حالا سال‌ها از آن روزهای پرخون می‌گذرد. طالب به وطنش برگشته. بعد از زیارت حضرت امیر، قدم در طریق گذاشته و با دلی بی‌قرار و جانی پر از عشق، خادم زوار امام حسین علیه‌السلام شده. ظهر اربعین به رسم هر ساله، بعد از زیارت مولایش حسین، بی‌تاب رفتن و بی‌قرار ماندن است؛ و بالاخره در مسیر بازگشت به آغوش حضرت امیر، به آسمان پر خواهد کشید. آخرین تصویر زندگی‌اش چه زیباست؛ برای همیشه در وادی‌السلام و در جوار حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آرام می‌گیرد. ✍🏻زهرا دشتیار ۱۴۰۲/۱۱/۱۶ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 🎙با صدای: فاطمه شعرا 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور 🍇 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🎁🌲 نام و نام خانوادگی شهید: جانی‌بت اوشانا تولد: ۱۳۴۳/۶/۱۵، تهران. شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳، عملیات بدر، شرق دجله. گلزار شهید: آرامستان آشوریان اسلامشهر. ⚰ 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁🌲 📚 هدیه‌ی کریسمس پیرزن به همراه پسرانش ایستاده‌ و جمعیت را نگاه می‌کند. همه جمعند و گل‌های پرپر شده و نقل بر سر دختر جوان و عمویش می‌ریزند. ملیکا محکم‌تر عمو را در آغوش می‌گیرد و با خودش زمزمه می‌کند: «بعد این همه سال صبر کرده‌ای تا امروز که درمان درد یتیمی‌ام شوی؟! آمده‌‌ای که مرهم تمام جراحات قلب من شوی؟! عزیز دلم! خوش‌آمدی. ببین عمو"جان!" این همه خانم آمده تا برایت مادری کنند و تو برایم پدری؛ ممنونم عموی من.» بعد رو به آسمان می‌کند و می‌گوید: «ممنونم مادربزرگ! برای هدیه‌ای که بعد این همه سال به من دادی!» مادربزرگ می‌خندد؛ یکی از پسران، دست روی شانه‌‌ی مادرش می‌گذارد و می‌گوید: «برویم، حالا ملیکایمان تنها نیست؛ جایی دارد که دست بر آن بگذارد و تکیه‌گاهش باشد.» ✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 🎙با صدای: فاطمه گنجی 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور ⚰ 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🕊 نام و نام خانوادگی شهید: مهدی نوروزی تولد: ۱۳۶۱/۳/۱۵، کرمانشاه. شهادت: ۱۳۹۳/۱۰/۲۰، العوینات، عراق. گلزار شهید: گلزار شهدای کرمانشاه. 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 📚شیر سامرا «بعد از شهادت پدرش، مادر هرگز مانع رفتن آقا مهدی نشد...» مریم خانم چادرش را محکم‌تر گرفت. محمدهادی کلافه شده بود و دائم در بغلش تکان می‌خورد. مریم خانم بچه را بغل مادر شوهرش داد و با بغض ادامه داد: «من هم هرگز مانع رفتن آقا مهدی نشدم!» بغضش را قورت داد و گفت: «درد واژه‌ی کوچکی است برای از دست دادن او. اما ما زنده‌ایم تا عاشورا زنده بماند. شهادت سنت مردان خداست. همسرم پرچم حقانیت انقلابی بود که فتنه‌ی ۸۸ ناجوانمردانه از پشت به او خنجر زد و دشمنش در سامرا و حلب و بیروت و وین از رو برایش شمشیر کشید تا از پا بیفتد، اما هرگز از پا نیفتاد و از یک خط مقدم به خط مقدم دیگری می‌رفت.» محمدهادی آرام در آغوش مادربزرگ خوابیده بود. عکس آقا مهدی در قاب، لبخند می‌زد. مریم خانم با صدای لرزان اما محکم ادامه داد: «واژه‌ی پهلوان گنجایش شخصیت او را نداشت. او هرگز نمی‌میرد. رودیست جاری؛ شهید هرگز متوقف نمی‌شود. خدایا عاقبت پسرم را هم ختم به شهادت کن...» همه‌ی حضار در سالن، ایستاده کف می‌زدند... ✍🏻عاطفه قاسمی ۱۴۰۲/۱۰/۲۶ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 🎙با صدای: مریم شهرام‌پور 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور 🌷 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷 نام و نام خانوادگی شهید: حسینعلی محمدی (درویش ازدمیر) تولد: ۱۳۴۳، آلمان. شهادت: ۱۳۶۳/۸/۳۰، سردشت. گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام‌الله علیها، قطعه۲۷، ردیف۹۶، شماره۶. 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 📚حسین، علی، محمد آغوشش، عطر خوشی داشت. عطر گل محمدی! _ دلم برات تنگ شده بود مرد خدا! رفتی که رفتی؟! _ هعی! دست رو دلم نذار حاجی! پدر و مادرم می‌گفتن دیگه حق نداری برگردی ایران! گفتم اگه پاسپورتم رو ندید، پیاده بر‌می‌گردم! _ الحق که درویشی! _ نه! من دیگه درویش نیستم حاجی! حسینعلی‌ام. حسین‌علی محمدی! امام حسین راه نشونم داد شدم شیعه مرتضی علی! محمدی هم که از قبل بوده‌ام؛ اما این کجا و اون کجا؟! _ ببینم! اینهمه نوربالا می‌زنی خدای نکرده شهید میشی‌ها! با نگاهش الهی آمینی گفت و لبخند ملیحی زد. برقِ شعف توی چشمانش را نمی‌شد ندید. _ الوعده وفا! هرکس زودتر شهید شد میاد به خواب اون یکی و سؤالای دوستشو جواب میده. _ حاجی! تو دعا کن من شهید بشم، رو چشمم! و دستانش را گذاشت روی چشمانش. *** چند روز بعد از شهادتش، رفیق خوش‌قولم آمد به خوابم! می‌گفت همنشین رسول خدا شده. جایگاهی که به هرکسی نمی‌دهند! به محض شهادتش به این مقام رسیده بود. چشمانش می‌خندید و همان لبخند ملیح همیشگی، گوشه‌ی لبش بود. از خواب که بیدار شدم عطر گل محمدی سنگر را پر کرده بود... ✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۲/۹/۱۵ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 🎙با صدای: رضوانه دقیقی 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
🇮🇷 نام و نام خانوادگی شهید: محمود تقی‌پور تولد: ۱۳۶۱/۸/۲۵، گرگان. شهادت: ۱۳۹۶/۸/۱۸، دیرالزّور، سوریه. برابر با ظهر اربعین حسینی‌. گلزار شهید: مشهد، بهشت رضا علیه‌السلام، بلوک ۱۵، ردیف۴، شماره ۱۲. 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 📚 پابرهنه تا بهشت از صبح اصرار داشت برویم حرم. به او گفتم: «حاجی، امروز خیلی شلوغیم، اجازه بده فردا بریم.» پرچمِ سبزِ «لبیک یا زینب» را رو به ما باز کرد و گفت: «توی این روز عزیز، کمترین کاریه که می‌تونیم بکنیم. به احترام و یاد اون چند نفری که ارادت داشتن به علی‌اکبر حسین، بریم.» این را که گفت، نتوانستیم مخالفت کنیم. حاضر شدیم. داشت بدون کفش همراهمان می‌آمد. باتعجب به پاهایش زل زدم و گفتم: «آشیخ؟ کفشات کجاست؟! اینجوری می‌خوای بیای؟ زمین داغه، می‌سوزی!» خندید. برق عجیبی توی چشمانش بود. با لحنی آرام و با بغضی غریب گفت: «نذر دارم برادر! دعا کن بی‌بی قبولم کنه.» تا برسیم به حرم، فکرم پیش محمود بود. او که همه چیزش را برای راه دفاع از حرم گذاشته بود حالا نگران راضی بودن بی‌بی از خودش بود! ما باید چه می‌گفتیم؟! به حرم که رسیدیم، کنارش رفتم و گفتم: «دعام کن حاجی، خیلی دعام کن.» ✍🏻فاطمه پیروز ۱۴ ساله ۱۴۰۲/۷/۲۴ 👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان 🎙با صدای: الهام گرجی 🎞تدوین: زهرا فرح‌پور 🦋 🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid