قدم زدن در کوچه پس کوچه های نجف..💔
تنها مکانی که نمیتونم ذره ای از احساس غیرقابل وصفش رو شرح بدم ؛
خونه های خیلی کوچیک
و ظاهرا داغون که متعلق به ثروتمندترین مردم دنیاست :)🌱
#اربعینتجلیِتولی
ادامه دارد..
•
•
نجف ، از نظر مردم دنیا بین
شهر فقره..
حداقل برداشت من از مطالعه زندگی نجف نشین ها اینطوره ؛
داستانی که چهارشنبه گفتم رو خوندید؟!
ناز این دلبر طناز ، خریدن دارد💚
ان شاءالله ما هم روزی.....
نگید محاله ؛ آقا بخوان جور میشه.
یادتونه در قانون پایستگی نعمت
گفتیم خدا هر نعمتی بده
یه نعمت دیگه میگیره؟!
نعمت نجف نشینی :)))💛
خیلی ها طلبیده شدن نجف اما نتونستن بمونن. حتی از علما...
آیت الله شاهرودی با خانواده راهی نجف میشن با کلی پول. اما نمیشه.
خواست این اقا چیز دیگه ست..
آقای شاهرودی که اون موقع جوون بودن میان منزل به همسرشون میگن جمع کن برگردیم قم👩🦯 همسرشون اما :)))
میگن من حاضرم خودم و بچه هام نون خشک بزنیم تو آب بخوریم اما اینجا بمونیم. تا مدتی هم همین کار رو میکردن...
میمونن و اون جوون میشه آیت الله شاهرودی!
ماجرای همسر علامه طباطبایی
رو براتون گفتم؟!
کلیک کن اینجا بخون 🌱
مُنیل🌱
همیشه به جایگاه همسر علامه غبطه میخورم. با خودم فکر می کنم وقتی که مشغول جارو زدن منزل بودن یا وقتی برای علامه چایی می ریختن میدونستن در آسمان ها انقدر معروفن؟!
میدونستن این صبر و تحمل ها
فقر ، فوت بچه ها ، دوری خانواده ، هوای گرم و خیلی سختی هایی که قطعا متحمل شدن و هنوز کسی به رشته تحریر در نیاورده، در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثره؟! کاش کتابی از زندگینامه شون چاپ شده بود ؛
کاش کلاس آموزشی داشت ؛
کلاس اخلاق و اخلاص و عشق ؛
کلاس چگونه بدون قلم به دست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم ؟!
.
.
همه ی این ها چند واحد میشود ؟!
چقدر واحد پاس نکرده ام ،
خدا میداند !
+ مراقب باش که یه غم اونقدر بهت
غلبه نکنه که نا امید بشی و جوری رفتار کنی که انگار خدا تا حالا هیچ وقت غم و اندوهت روبرطرف نکرده...
+ توی شازده کوچولو یه قسمت بی نظیر داره که میپرسه :
« - اگه بیفتم چی؟!
و اونم جواب میده:
+ عزیزِ من اگر پرواز کنی چی؟!»
خواستم بگم که فردا صبح برو سمت همون چیزی که ازش میترسی! برو دنبال همون چیزی که شبا بهش فکر میکنی!
برو دنبال چیزی که با تموم قلبت سالهاست میخوایش!
برو؛ چون اگه پرواز کنی خیلی قشنگه..!
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🤍•
+ کسی که با همسرش مهربان نیست ،
شیعه امیرالمؤمنین نیست !!!
مُنیل🌱
•🤍• + کسی که با همسرش مهربان نیست ، شیعه امیرالمؤمنین نیست !!!
ابن ابي الحدید ادیب و متکلم بزرررگ اهل سنته!
میگه شیعیان چندتا نشونه دارن ؛
انگشتر در دست راست ، بسم الله الرحمن الرحیم بلند گفتن ، امانتداری و فتوت !
اگر فردی دیدی اهل بخشش و جوانمردی نیست از منطق تشیع خارج شده!
+ حالا منو شما شیعه هستیم یا نه ؟!
+ ما آزادتریم یا انسانی در ۳۰۰ یا ۷۰۰ سال پیش؟همیشه از خودم میپرسم شیخ انصاری چطور تمام زندگیاش را رها کرد و قدم در سفری گذاشت که نه مقصدش معلوم بود و نه مسافتش و نه مدت زمانش؟! شیخ مرتضی از دزفول به بروجرد رفت، از آنجا به اصفهان، از آنجا به کاشان... صاحبدل فرزانهای را گوشهای از کویر پیدا کرد و سه سال همانجا ماند تا بیاموزد.همانطور که سعدی، همانطور که غزالی، همانطور که مولوی، همانطور که ملاصدرا. آزاد و رها، هزاران فرسخ را بدون معلوم کردن هدف طی میکردند؛ بدون ویزا، بدون بیمه، بدون اینکه در دسترس باشند، بدون رزرو بلیط و هتل... بدون محاسبه جایگاه و سود و زیان و بدون دغدغهی بازنشستگی و حساب بانکی. حالا ما بیمه و حساب بانکی و امکان رزرو اینترنتی بلیط و هتل و فاند و گرنت و... را داریم، ولی مثنوی معنوی، اسفار اربعه، رسائل و مکاسب، بوستان و گلستان، کیمیای سعادت و هیچ چیز دیگری شبیه به آن نداریم. گمان میکنیم آزادتریم، ولی گویی مدرنیته بزرگترین زندان تاریخ بشر را ساخته؛ زندانی با خوراک نیهیلیسم.
* نیهیلیسم:هیچ انگاری.
+ بچه ها این روزا تو مدرسه و دانشگاه و فضای مجازی ،
خیلی داریم ملامت میکنیم ؛
خیلی داریم سرزنش میکنیم...
حتی تو دلمون
بترسیم
از فرمایش معصوم که
-نمیمیریدتامبتلاشوید..!!!
بعد از ۳ ساعت و نیم حوالی ۹ صبح وارد طریق شدیم وقصد داشتیم به توصیه دوستم موکب ۱۱۰ استراحت کنیم.
هوا به شدّت گرم بود و با ایستادن در برابر مهپاش احساس ناب بهشتی داشتم :) اما وسط اون کیف کردنه یهو بغضم گرفت..
این چه عقوبتی ست
که درمیان ِاین همه رهگذر
به فرموده ی روایت :
شما را ببینیم ولی نشناسیم؟!
هیچ وقت دوست نداشتم کسی اشکمو ببینه. شاید کار امام بود مرد موکب دار که مشغول چیدن صندلی بود اصرار داشت مهمان موکبش باشیم و از همراهم جدا شدم. حال زائر ها خریدنی بود :)
عده ای از فرط خستگی بیهوش شده بودن. خانومی خریدهاشو باز کرده بود به همراهش نشون میداد و از سود زیادش میگفت. جورابم رو درآوردم و به ۸ تاولی که به تقارن در هر دو پا در روز اول زده بود نگاه کردم و دوباره پوشیدم. مدام روضه های مقتل در ذهن مرور میشد. چشمامو بستم و فکر میکردم...
به امام ، به وظیفه امروزم ، به برنامههایی که امام توقع داشتن انجام بدم و هنوز درجا میزدم، به هدفم ، به چشم و گوش گناهکارم که تا به حال لیاقت دیدن و شنیدن صدای امام رو پیدا نکردن. به سید بحرالعلوم و تشرفات، به بهجت و مرعشی و بروجردی..
خانوم اصفهانی که کنارم نشسته بود مشغول صحبت با دختر ۱۶ ساله عرب زبان بود که اون روز ، روز هجدهم سفرشون بود و هیچ کدوم زبان هم رو بلد نبودن اما سعی داشتن صحبت کنن🤦🏻♀ گاهی که گیرپاژ میکردن خانوم ایرانیه صدام میکرد و دست و پا شکسته براشون ترجمه میکردم😅
بیست دقیقه ای گذشت و حدس زدم حمام دایی هم تمام شده باشه. همون موقع تماس گرفتن و راهی شدیم. قرار شد تا موکب ۱۱۰ توقف نکنیم که زودتر برسیم و بتونیم تا عصر استراحت کنیم.
عمود هفتاد و پنج شش بودیم که با اصرار یک کودک شیرینزبون به منزلشون دعوت شدیم. دست داییمو گرفته بود میگفت باید بیاین😅 و تا به مقصد نرسیدیم و مطمئن نشد نرفت :)))))
آقایون در مضیف بودند و خانوم ها در منزل. یک سالن تقریبا ۱۵ متری با دو اتاق ۹ متری. سالنشون فرش نداشت و ازاین مشماهای توکابینتی با چسب پهن چسبونده بودن. اتاقی که وسایل خود خانواده داخلش بود هم همینطور. اتاق دوم موکت و فرش و پشتی داشت که برای زائرها بود :)
دو خانوم تقریبا ۶۰ ساله ( هَوو ) که خستگی آمیخته با محبت در چشمانشون موج میزد خوشآمد میگفتن و حواسشون بود به همه زائر ها سریع رسیدگی بشه :) دخترها و عروس ها و نوه در آشپزخونه مشغول بودند ؛
شاید در عکس مشخص نباشه(عمق) اما دو برابر غذای رستوران های ایران بود😅 دوست نداشتم غذا دست خورده بشه و اگه نمیخوردم هم ناراحت میشدن .تمام تلاشم رو کردم ¼ ش تمام شد😅
اولین بار بود که وارد منزل یک عراقی میشدم و حقیقتا فکر نمیکردم تا این حد مهماننواز باشن. تک تک خانوم های خونه چندین بار میومدن و تشکر میکردن از اینکه مهمونشون شدیم و من هردفعه بیشتر شرمنده میشدم🥲
ته دیگ و آب خورشت و اضافی غذای مهمون ها شد ناهار دخترها و عروس ها.
پ.ن
چون حوله خیس بود انداخته بودن رو کلاه که خشک بشه بعد بزاریم داخل کیف.
#اربعینتجلیِتولی
ادامه دارد...