پسرفاطمه(عج)
🔴 #تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی خدمت آقا امام زمان عج(قسمت پنجم) 🌸آقا سپس فرمود: «رفقایت را صدا
🔵 #تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی خدمت آقا امام زمان عج..🌹
(قسمت ششم)
🌸سپس آقا فرمودند:
«علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) مینشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»
♦به محمودآقا گفتم: تورانندگی کن.
آقا خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم
⭕ حاج محمود پشت فرمان نشست.
🌺آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند».
🔴عجیب اینکه در این حال هیچ کدام از مسافران و راننده ها حواسمان نبود که آب و بنزین که تمام شده،پس ماشین چه جوری حرکت کند؟!
❄️حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه شان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.
🚖ماشین بدون این که در شن ها فرو رود، به سرعت راه خود را می پیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همان طور که آقا فرموده بودند دو کوه🏔 دیگر ظاهر شد.
🌹آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند».
🔻من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.
🌺آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت می کردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و راننده ها را می دانستند و همه را به اسم، نام می بردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ میگفتند.
🔻وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند:
🔵«الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید.
✨من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب انشاءالله به جریه برسیم».
✅وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند:
«آب که ندارید؟»
🔹عرض کردم: خیر، آبی نداریم.
🌹حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند:
🌹«آن درخت را که می بینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشکهایتان هم پر کنید ،من همین جا نماز میخوانم، من وضو دارم.»
✍ادامه دارد..
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
🔵 #تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی خدمت آقا امام زمان عج..🌹 (قسمت ششم) 🌸سپس آقا فرمودند: «علی اصغر
🔵 #تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی خدمت امام زمان عج (قسمت هفتم)
✅وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایینتر بود.
💦به راحتی دستمان به آب میرسید و توانستیم مشکهایمان را پرکرده،آب بنوشیم و وضو بگیریم.
✅خلاصه بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند:
🍀«همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند»
🔰بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمیخواهم».
✅مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم که بخورند..
💠آن گاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید کردند.
✅آن گاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما انشاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتی هایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاری ها برطرف شد.
🔻در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبت هایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیتالله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.
☀️حضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض میکردم، میفرمودند:
🌹«همه این ها از برکات ما اهل بیت است»🌹
🔷در این حین عرضه داشتم: «در جادههای ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوهخانه، آب، روشنایی و میوه است. اما اینجا هیچ چیز نیست».
🌺حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همه آن ها از برکات ما اهل بیت است»🌹
⚫️ و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم‼
🔹ماشین همچنان راه خود را با قدرت می پیمود تا این که اول مغرب ،همان طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم.
✍ادامه دارد ...
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
🔵 #تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی خدمت امام زمان عج (قسمت هفتم) ✅وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دی
#تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی
قسمت هشتم
💢 آن آقا همچنین فرمودند: «من می دانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول میدادم».‼
ما دیدیدم نمی توانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یک باره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیده مند می باشند به همین خاطر قرآن کوچکی که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم.❗
⭕آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم میخوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا که مرا به قرآن قسم دادی میآیم».🌹
♦سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) مینشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»
♦به محمودآقا گفتم: تورانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم.
ادامه دارد ...
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی قسمت هشتم 💢 آن آقا همچنین فرمودند: «من می دانم پولی که همراه داری
#تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی
قسمت نهم
⭕ حاج محمود پشت فرمان نشست
آقا به من فرمودند: 🔻«بگو ماشین را روشن کند».
♦در این حال هیچ یک از مسافران و راننده ها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند.
حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه شان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم.
⭕ ماشین بدون این که در شن ها فرو رود، به سرعت راه خود را می پیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همان طور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد.
🌹آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند».
🔻من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.
♦آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت می کردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و راننده ها را می دانستند و همه را به اسم، نام می بردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ میگفتند.♦
🔻وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند:
🔴«الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب انشاءالله به جریه برسیم».
ادامه دارد ...
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی قسمت نهم ⭕ حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: 🔻«بگو ماش
#تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی
قسمت دهم
⭕ وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند:
🌹«آب که ندارید؟» 🌹
عرض کردم: خیر، آبی نداریم.
🌹حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند:
🌹«آن درخت را که می بینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشک ها را هم پُر کرده، ماشین تان را هم آب کنید. من همین جا نماز میخوانم، من وضو دارم.»🌹
ادامه دارد ...
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی قسمت دهم ⭕ وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: 🌹«آب که ندارید؟»
#تشرف آیت الله شیخ اسماعیل نمازی
قسمت یازدهم
وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایینتر بود. به راحتی دستمان به آب می رسید و می توانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.
خلاصه بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند:
⭕ «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند»
بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمیخواهم».
مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم که بخورند.
ادامه دارد ...
✅ @montazar
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ زائر کربلا بود.
دلش بیتاب دیدن #امام_غایب.
کنار ضریح ششگوشه از خدا توفیق تشرف خواست.
لحظهای بعد، سیّدی بزرگوار دید؛
ماهتر از ماه،
خورشیدتر از خورشید.
پرسید: شما؟!
شنید: مظلومترین فرد عالَم!
با خودش گفت:
«شاید اشتباه شنیدهام؛
حتماً عالِم بزرگواری است، دلآزرده از قدرنشناسی مردم».
به خودش که آمد، دیگر آن آقا را ندید.
تازه فهمید دعایی كه زیر قبه کرده بود مستجاب شده!
📚 شيفتگان حضرت مهدى علیه السلام، ج 3، ص160. #تشرف مرحوم سید اسماعیل شرفی
✅ @montazar
پول تبرکی.MP3
3.88M
✨ پول تبرّکی
✅ ماجرای تشرف عالم سالک حاج شیخ جعفر توسلی (ره) محضر مبارک حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف
🎤 مصاحبه با شیخ أبوتقی الکوفی
🏷 #امام_زمان علیه السلام
#شیخ_جعفر_توسلی #تشرف
#ارسالی_اعضا🌺
✅ @montazar
پول تبرکی.MP3
3.88M
✨ پول تبرّکی
✅ ماجرای تشرف عالم سالک حاج شیخ جعفر توسلی (ره) محضر مبارک حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف
🎤 مصاحبه با شیخ أبوتقی الکوفی
🏷 #امام_زمان علیه السلام
#شیخ_جعفر_توسلی #تشرف
#ارسالی_اعضا💐
✅ @montazar
📜 تشرف سيد بحرالعلوم در مسجد سهله
☑️ عالم جليل آخوند ملا زين العابدين سلماسی (ره) فرمود:
▪️ روزی در مجلس درس فخر الشيعه، آية اللّه علامه بحر العلوم (ره) در نجف اشرف نشسته بوديم، كه عالم محقق جناب ميرزا ابوالقاسم قمی -صاحب كتاب قوانين - برای زيارت علامه وارد شدند.
آن سـال، سـالی بود كه ميرزا از ايران برای زيارت ائمه عراق (ع) و حج بيت اللّه الحرام آمده بودند.
كسانی كه در مجلس درس حضور داشتند كه بيشتر از صد نفر بودند، متفرق شدند.
فقط من با سه نفر از خواص اصحاب علامه، كه در درجات عالی صلاح و ورع و اجتهاد بودند، مانديم.
محقق قمی رو به سيد كرد و گفت:
شما به مقامات جسمانی (به خاطر سيادت) و روحانی و قرب ظـاهـری (مـجـاورت حـرم مـطـهـر اميرالمؤمنين (ع)) و باطنی رسيدهايد. پس از آن نعمتهای نامتناهی، چيزی به ما تصدق فرماييد.
▪️ سـيد بدون تامل فرمود:
▫️ شب گذشته يا دو شب قبل [ترديد از ناقل قضيه است] برای خواندن نماز شـب بـه مسجد كوفه رفته بودم. با اين قصد، كه صبح اول وقت به نجف اشرف برگردم، تا درسها تعطيل نشود. [سالهای زيادی عادت علامه همين بود.]
وقـتـی از مـسـجـد بـيرون آمدم، در دلم برای رفتن به مسجد سهله شوقی افتاد، اما خود را از آن مـنـصـرف كردم، از ترس اين كه به نجف اشرف نرسم، ولی لحظه به لحظه شوقم زيادتر می شد و قلبم به آن جا تمايل پيدا می كرد.
در هـمـان حـالـت ترديد بودم كه ناگاه بادی وزيد و غباری برخاست و مرا به طرف مسجد سهله حركت داد.
خيلی نگذشت كه خود را كنار در مسجد سهله ديدم. داخل مسجد شدم، ديدم خالی از زوار و مترددين است جز آن كه شخصی جليل القدر مشغول مناجات با خدای قاضی الحاجات است آن هـم با جملاتی كه قلب را منقلب و چشم را گريان می كرد.
حالم دگرگون و دلم از جا كنده شد و زانوهايم مرتعش و اشكم از شنيدن آن جملات جاری شد.
جملاتی بود، كه هرگز به گوشم نـخـورده و چشمم نديده بود، لذا فهميدم كه مناجات كننده، آن كلمات را نه آن كه از محفوظات خود بخواند، بلكه آنها را انشاء میكند.
در مـكان خود ايستادم و گوش میدادم و از آنها لذت میبردم، تا از مناجات فارغ شد.
آنگاه رو به من كرد و به زبان فارسی فرمود:
🔸 مهدی بيا.
▫️ پيش رفتم و ايستادم.
دوباره فرمود كه پيش روم.
باز اندكی رفتم و توقف نمودم.
برای بار سوم دستور به جلو رفتن داد و فرمود:
🔸 ادب در امتثال است.
[يعنی تا هر جا كه گفتم بيا. نه آن كه به خاطر رعايت ادب توقف كنی.]
▫️ من هم پيش رفتم تا جايی رسيدم كه دست ايشان به من و دست من به آن جناب میرسيد.
ايشان مطلبی را فرمود.
🔘 آخـوند ملا زين العابدين سلماسی میگويد:
▪️ وقتی صحبت علامه (ره) به اين جا رسيد، يك باره از سخن گفتن دست كشيد و ادامه نداد و شروع به جواب دادن محقق قمی راجع به سؤالی كه قبلا ايشان پرسيده بود كرد.
آن سؤال اين بود، كه چرا علامه با آن همه علم و استعداد زيادی كه دارند، تـالـيفاتشان كم است.
ايشان هم برای اين مساله دلايلی را بيان كردند، اما ميرزای قمی دوباره آن صحبت حضرت با علامه را سؤال نمود.
سيد بحرالعلوم (ره) با دست خود اشاره كرد كه از اسرار مكتومه است.
⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه
#تشرف #مسجد_سهله
#ارسالی_اعضا 💐
✅ @montazar