eitaa logo
پسرفاطمه(عج)
6.1هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
13.9هزار ویدیو
82 فایل
﷽ ❤ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ‍ ⚠️ تبادل فقط باکانالهای مذهبی وآموزشی بالای 2 کا ادمین نظرات ، پیشنهادات و تبادل ⬅️ @SeydAli_Alavi تبلیغات ارزان ⬅️ @tabtarefe
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیا حسن روحانی دیوانه شده است؟ 🔹پس از اعلام آمادگی #حسن_روحانی برای ملاقات با ترامپ در آمریکا، مهمترین سوال افکار عمومی این است، مگر خودت نگفتی مذاکره با آمریکا دیوانگی است؟ بابا یکی اینو ترور کنه ما راحت بشیم 😳. ✅ @montazar
🔴جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد...... ⏪لیبرااها و غربزده ها چه در سر دارند که عمارهای انقلاب باید در بند باشند؟ تحرکاتی این روزها از لیبرالها درحال وقوع است تازه میفهمیم #حسن_عباسی در این مقطع حساس زمانی چرا نباید باشد ✅ @montazar
4_5812226671553545604.mp3
6.87M
🌺 صداى گريه مياد 😭 🎤🎤 حاج محمود کریمی ◾️ #محرم ◾️ @montazar 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۷۷ آمده ايم، اين ها سهميه شماست! ابراهيم طوري حرف مي زد که طرف مقابل .اصاً ا
۷۸ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم .وکله پاچه را به آن ها داديم چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند. ابراهيم را کامل .مي شناختند. آن ها خانواده اي بسيار مستحق بودند. بعد هم ابراهيم را رساندم خانه شان ٭٭٭ .بيست وشش سال از شهادت ابراهيم گذشت. در عالم رويا ابراهيم را ديدم !سوار بر يك خودرو نظامي به تهران آمده بود از شــوق نمي دانستم چه كنم. چهره ابراهيم بســيار نوراني بود. جلو رفتم و همديگر را در آغوش گرفتيم. از خوشحالي فرياد مي زدم و مي گفتم: بچه ها !بيائيد، آقا ابراهيم برگشته ابراهيم گفت: بيا ســوار شــو، خيلي كار داريم. به همــراه هم به كنار يك .ساختمان مرتفع رفتيم .مهندسين وصاحب ساختمان همگي با آقا ابراهيم سام واحوالپرسي كردند :همه او را خوب مي شناختند. ابراهيم رو به صاحب ساختمان كرد وگفت من آمده ام ســفارش اين آقا ســيد را بكنم. يكي از اين واحدها را به نامش .كن. بعد شخصي كه دورتر از ما ايستاده بود را نشان داد .صاحب ساختمان گفت: آقا ابرام، اين بابا نه پول داره نه مي تونه وام بگيره !من چه جوري يك واحد به او بدم؟ مــن هم حرفش را تأييد كردم وگفتم: ابرام جــون، دوران اين كارها تموم !شد، الان همه اسكناس رو مي شناسند ابراهيم نگاه معني داري به من كرد وگفت: من اگر برگشــتم به خاطر اين !بود كه مشكل چند نفر مثل ايشان را حل كنم، وگرنه من اينجا كاري ندارم بعد به سمت ماشــين حركت كرد. من هم به دنبالش راه افتادم كه يكدفعه !تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم از علمائــي كه ابراهيم به او ارادت خاصي داشــت مرحوم حاج آقا هرندي .بود .اين عالم بزرگوار غير از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشي بود اواخر تابســتان 1361 بود. به همراه ابراهيم خدمت حاج آقا رفتيم. مقداري .پارچه به اندازه دو دست پيراهن گرفت .هفته بعد موقع نماز ديدم كه ابراهيم آمده مسجد و رفت پيش حاج آقا من هم رفتم ببينم چي شــده. ابراهيم مشــغول حســاب ســال بود و خمس !اموالش را حساب مي كرد خنده ام گرفت! او براي خودش چيزي نگه نمي داشت. هر چه داشت خرج .ديگران مي كرد !پس مي خواهد خمس چه چيزي را حساب كند؟ .حاج آقا حساب ســال را انجام داد. گفت 400 تومان خمس شما مي شود :بعد ادامه داد من با اجازه اي كه از آقايان مراجع دارم و با شناختي كه از شما دارم آن را .مي بخشم امــا ابراهيم اصرار داشــت كه اين واجب دينــي را پرداخت كند. بالاخره .خمس را پرداخت كار ابراهيــم مرا به ياد حديثي از امام صــادق انداخت كه مي فرمايد كســي كه حق خداوند)مانند خمس(را نپردازد دو برابــر آن را در راه باطل« صرف خواهد كرد بعــد از نماز با ابراهيم به مغازه حاج آقا رفتيم. به حاجي گفت: دو تا پارچه .پيراهني مثل دفعه قبل مي خوام .حاجي با تعجب نگاهي كرد وگفت: پســرم، تــو تازه از من پارچه گرفتي .اين ها پارچه دولتيه، ما اجازه نداريم بيش از اندازه به كسي پارچه بدهيم ابراهيم چيزي نگفت. ولي من قضيه را مي دانستم وگفتم: حاج آقا، اين آقا !ابراهيم پيراهن هاي قبلي را انفاق كرده بعضي از بچه هاي زورخانه هستند كه لباس آستين كوتاه مي پوشند يا وضع !ماليشان خوب نيست. ابراهيم براي همين پيراهن را به آن ها مي بخشد حاجي در حالي كه با تعجب به حرف هاي من گوش مي كرد، نگاه عميقي :به صورت ابراهيم انداخت وگفت اين دفعه براي خودت پارچه را مي بُرم، حق نداري به كسي ببخشي. هركسي .كه خواست بفرستش اينجا 💕join ➣ @montazar 🔹نشر_صدقه_جاریست🔹 ❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆
▫️اگر ۳۱۳ نفر، تزکیه نفس کنند، امام زمان #ظهور میکنند؛ ▫️آیا ۳۱۳ نفر پیدا نمیشن که مولا صاحب الزمان رو از زندان غیبت و غربت و تنهایی نجات بدن ؟ (امام مهدی هم مثل امام کاظم) ▪️شرم آور نیست که میلیون ها نفریم اما ۳۱۳ نفرمون آدم نیستیم !؟ ▫️امام کاظم علیه السلام: إِنِّي لَأَقُولُ لَكَ قَوْلًا قَدْ كَانَتْ آبَائِي ع تَقُولُهُ لَوْ كَانَ فِيكُمْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ لَقَامَ قَائِمُنَا 💬 "من چيزى به تو مى گويم كه پدرانم آن را مى گفتند، اگر در بين شما به تعداد افراد جنگ بدر (313 یار واقعی) وجود داشت قائم ما قيام می کرد... 📚مشکات الانوار ص64 ♦️حضرت قائم آل محمد ۱۱۸۵ سال است منتظر ماست، آیا بس نیست ... !؟ 💎پس بچسبیم به تزکیه نفس و ترک گناه و کسب محاسن اخلاق و دعای زیاد برای فرج و ... ✅ @montazar
4_532579900368922840.mp3
9.55M
🍂 #کربلایی_حمید_علیمی 🍁 ز شرار غم میسوزم ز تمامی وجود ✅ @montazar
ارباب ...🙏 #صدای_قدمت_می_آید هنگامه اوج ماتمت می آید ما در تب داغ و غم تو میسوزیم چندروز دگر محرمت می آید. ✅ @montazar
12427 چایی‼️ یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...، بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...! ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟ گفت الحمدلله جام خوبه ارباب این باغ و قصر رو بهم داده دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن. گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟ گفت : شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ، صدا زد آقا مشهدی علی خوش آمدی .. مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ... این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ... میگفت دیدم مشت علی گریه کرد . گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟ گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ... عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید... چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود... 👤 @montazar
28.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️ حال مملکت خوب نیست! #رائفی_پور #علی_اکبر_رائفی_پور #استاد_رائفی_پور ✅ @montazar
اما گوش هیچ دولتی به حرفا بدهکار نبود #برجام #مذاکره #امریکا #لیبرال #منافق ....جنگ برده شد باخت! ✅ @montazar
🌸💎🌸💎🌸💎🌸💎🌸 ‍ 🔴 علل سقوط جامعه انساني 💠امیرالمومنین علیه السلام فرمود: ⚜ خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه همانا شما در روزگاري هستيد كه 🔶 گوينده حق اندك 🔶 و زبان از راستگويي عاجز 🔶 و حق طلبان بي ارزشند 🔶 مردم گرفتار گناه 🔶 و به سازشكاري هم داستانند 🔶 جوانشان بداخلاق 🔶 و پيرانشان گناهكار 🔶 و عالمشان دورو 🔶 و نزديكشان سودجويند 🔶 نه خردسالانشان بزرگان را حرمت مي نهند 🔸و نه توانگرانشان دست مستمندان را ميگيرند. 📚 خطبه ٢٣٣نهج البلاغه ❣الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج❣ 🌸💎🌸💎🌸💎🌸💎🌸 🌸🍃 @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۷۸ گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم .وکله پاچه را
۷۹ پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم اين بار نَقل همه مجالس توســل هاي ابراهيم به حضرت زهرا3بود. هر جا !مي رفتيم حرف از او بود خيلي از بچه ها داستان ها و حماســه آفريني هاي او را در عمليات ها تعريف .مي كردند. همه آن ها با توسل به حضرت صديقه طاهره3انجام شده بود به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر مي زديم از ابراهيم مي خواستند كه .براي آن ها مداحي كند و از حضرت زهرا3بخواند .شــب بود. ابراهيم در جمع بچه هاي يكي ازگردان ها شروع به مداحي كرد !صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخي كردند و .صدايش را تقليد كردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد آن شــب قبل از خواب ابراهيم عصباني بود وگفت: من مهم نيستم، اين ها !مجلس حضرت را شوخي گرفتند. براي همين ديگر مداحي نمي كنم هــر چه مي گفتم: حرف بچه ها را به دل نگير، آقا ابراهيم تو كار خودت را .بكن، اما فايده اي نداشت !آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نمي كنم .ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم قبل از اذان صبح احساس كردم كسي دستم را تكان مي دهد. چشمانم را به :سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من را صدا زد و گفت .پاشو، الان موقع اذانه من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نمي دونه خستگي يعني چي!؟ البته .مي دانســتم كه او هر ساعتي بخوابد، قبل از اذان بيدار مي شود و مشغول نماز ابراهيم ديگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح .را برپا كرد بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحي !!حضرت زهرا اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه ها را جاري كرد. من هم كه ديشب .قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولي چيزي نگفتم بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم .در فكر كارهاي عجيب او بودم ابراهيم نگاه معني داري به من كرد و گفت: مي خواهي بپرسي با اينكه قسم !خوردم، چرا روضه خواندم؟ :گفتم: خُب آره، شــما ديشب قســم خوردي كه... پريد تو حرفم و گفت .چيزي كه مي گويم تا زنده ام جايي نقل نكن بعــد كمي مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نمي آمد، اما نيمه هاي شــب كمي خوابم برد. يكدفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه :طاهره تشريف آوردند و گفتند .نگو نمي خوانم، ما تو را دوست داريم هر كس گفت بخوان تو هم بخوان ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نمي داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي .ادامه داد 💕join ➣ @montazar 💕 🔹 🔹 ❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام آقا جان 💠تابیایی مطمئنم فصل باران میشود 💠ڪوچہ ها پس ڪوچہ هامان هم چراغان میشود 💠تابیایی هرخیابانی ڪه خلوٺ مانده اسٺ 💠در مسیر دیدن تو راه بندان میشود ❤️چشم به راهیم بیا مولا جان.... 🍃 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃 ✅ @montazar
⭕️ برگ برنده شیعه 🔹 دو محقق غربی به نامهای جفری هالورسون و استیون کرمن در مقاله‌ای که به بررسی تفاوت‌های انقلاب مصر و ایران می‌پردازند، دو اندیشه " مهدویت" و " کربلا" را به عنوان دو برگ برنده معرفی می‌کنند و در تبیین نقش این دو عامل اینگونه می‌نویسند: 🔸 مهدویت: روحیه انقلابی شیعه، برپایه اندیشه مهدویت شکل گرفته که آنها را برای شکل دادن عصر جدید آماده میکند. شیعه حکومت غیر معصوم را نامشروع می‌داند و تنها بر حسب ضرورت، حکومت فقیهان آشنا به احکام الهی را می‌پذیرد. 🔸 کربلا: این حادثه موجب ایجاد اندیشه بنیادین در شیعه گردید که مرگ بهتر از زندگی تحت حکومت ستمگران و قدرت‌های کافر است... چنین اندیشه ای باعث شده که حکومت ایران، کشورهایی مانند اسرائیل و آمریکا و حتی برخی کشورهای همسایه خود را در نقش یزید دانسته و با آن‌ها مقابله نماید. 📚 مقاله‌ " ایران و مصر: یک روایت از دو داستان" @montazar
" ﷽ ✨پرسـ❓ـش و پاسـ🖊ـخ مهـ📿ـدوے✨ 💢حضور امام مهدی علیه‌السلام و امرار معاش آن حضرت در میان مردم چگونه است⁉️ ⬅️درباره معاش آن بزرگوار می‌‎توان گفت: ایشان امام حاضر و زنده است و با بدن جسمانی زندگی می‌‎کند و طبیعی است دارای زندگی عادی و مادی مانند سایر انسان‌ها می‌‎باشند؛ زیرا بدن مادی، نیازهای مادی متناسب خود را می‌‎طلبد و بر این اساس است که خداوند به پیامبرش فرمود: «قل إنما أنا بشر مثلکم؛ بگو: من بشری همچون شما هستم».[۱] ⬅️امام مهدی علیه‌السلام نیز چنین است. درباره حضور آن بزرگوار میان مردم، باید گفت: اینکه حضرت میان مردم حضور دارد، مستند روایات است. از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: چگونه این امت انکار می‌‎کنند که خدای تعالی با حجتش‌‌ همان کند که با یوسف کرد که برادرانش او را دیدند، ولی نشناختند. او (قائم ‌علیه‌السلام) در بازار‌هایشان راه می‌‎رود و بر بساط آنها گام می‌‎نهد، اما آنها [هر چند او را می‌‎بینند] او را نمی‌‎شناسند.[۲] ⬅️همچنین امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌‎فرماید: سوگند به پرودرگار علی! حجت خدا، میان مردم هست و در راه‎ها [کوچه و بازار] گام برمی‎دارد، به خانه‎های آن‌ها سر می‌زند و در شرق و غرب زمین رفت و آمد می‌‎کند. گفتار مردم را می‌‎شنود و بر ایشان سلام می‌‎کند و می‌‎بیند، لکن تا وقت معین و وعده الهی شناخته نمی‌‎شود.[۳] ⬅️به ویژه با توجه به اینکه امام زمان رهبر و مقتدای مردم بوده، سرپرستی امور آنان را به عهده دارد؛ ازاین‌رو، بسیار طبیعی است که میان مردم و دوستان خود برود و ضمن سرکشی، به نیاز‌ها و حاجت‎هایشان رسیدگی کند. البته باز هم اشاره می‌‎کنیم، کیفیت این حضور و نحوه امرار معاش حضرت برای ما روشن نیست. 📚۱. کهف: ۱۱۰. ۲. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۱، ص۱۴۲. ۳. الغیبة، نعمانی، ص۱۴۶، ح۳. ظهـــور نـزديــڪ اســت أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🆔 @montazar
و این رسم_فریبكاران است:‌ نام محمد را بر مأذنه ها می برند، اما جان او را كه علی است، دشنام می دهند. #شهید_سید_مرتضی_آوینی #کتاب_فتح_خون ✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اولین پنجشنبه شهریورماه و ياد درگذشتگان😔 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏 التماس دعا 🙏 🍃در اولین #پنجشنبه شهریور ماه جهت شادی روح تمام مسافران آسمانی #فاتحه ای قرائت کنیم🙏 روحشون قرین رحمت الهی باد 🙏 الهی آمین 🙏 ✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب🏴 گريانِ قلبي مضطرم شبهاے جمعہ مرثيه خوانِ ڪوثرم شبهاے جمعہ ازعرشِ حق تا ڪربلا ذڪر حسين اسٺ زهرا س ڪہ می آيد حرم شبهای جمعہ #صلی_الله_علیڪ_یا_اباعبدالله💔 #بدم_المظلوم_عجّل_الولیڪ_الفـرج ✅ @montazar
چرا_یک_عده_نمیخواهند_در_مجلس_امام.mp3
7.54M
#صوت ⚫️چرا یک عده نمیخواهند در مجلس امام حسین ع خرج کنیم #نشر_حداکثری_صدقه_جاریه_است #بفرستید_برادیگران @montazar ┄┅┅✿💠❀💖❀💠✿┅┅┄
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۷۹ پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم اين
۸۰ آذر ماه 1361 بود. معمولاً هر جا كه ابراهيم مي رفت با روي باز از او استقبال .مي كردند. بسياري از فرماندهان، دلاوري و شجاعت هاي ابراهيم را شنيده بودند .يكبار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت كرديم. صحبت ما طولاني شد !بچه ها براي حركت آماده شدند. وقتي برگشتم فرمانده ما پرسيد: كجا بودي؟ .گفتم: يكي از رفقا آمده بود با من كار داشــت. الان با ماشــين داره مي ره .برگشت و نگاه كرد. پرسيد: اسمش چيه؟ گفتم: ابراهيم هادي !يكدفعه با تعجب گفت: اين آقا ابراهيم كه مي گن همينه؟ !گفتم: آره، چطور مگه؟ همينطور كه به حركت ماشــين نگاه مي كرد گفــت: اينكه از قديمي هاي جنگه چطور با تو رفيق شــده؟! با غرور خاصي گفتم: خُب ديگه، بچه محل .ماست .بعد برگشت و گفت: يكبار بيارش اينجا براي بچه ها صحبت كنه .مــن هم كاس گذاشــتم و گفتم: ســرش شــلوغه، اما ببينم چي مي شــه روز بعــد براي ديدن ابراهيم به مقــر اطاعات عمليات رفتم. پس از حال و احوالپرسي و كمي صحبت گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت .كنم. بعد هم با يك تويوتا به سمت مقرگردان رفتيم ،در مسير به يك آبراه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد مي شديم گير مي كرديم. گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير مي كني ،گفت: وقتش را ندارم. از همين جا رد مي شيم. گفتم: اصاً نمي خواد بيايي .تا همين جا دستت درد نكنه من بقيه اش را خودم مي رم .گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو مي خوام ببينم. بعد هم حركت كرد با خودم گفتم: چه طور مي خواد از اين همه آب رد بشه! تو دلم خنديدم و گفتم: چه حالي مي ده گير كنه. يه خورده حالش گرفته بشــه! اما ابراهيم يك !الله اكبر بلند و يك بسم الله گفت. بعد با دنده يك از آنجا رد شد به طرف مقابل كه رسيديم گفت: ما هنوز قدرت الله اكبر را نمي دانيم، اگه .بدانيم خيلي از مشكات حل مي شود ٭٭٭ گردان براي عمليات جديد آمادگي لازم را به دســت آورد. چند روز بعد !موقع حركت به سمت سومار شد. من رفتم اول سه راهي ايستادم ابراهيم گفته بود قبل از غروب آفتاب پيش شــما مي آيم. من هم منتظرش .بودم. گردان ما حركت کرد. من مرتب به انتهاي جاده خاكي نگاه مي كردم .تا اينكه چهره زيباي ابراهيم از دور نمايان شد ،هميشه با شلوار كردي و بدون اسلحه مي آمد. اما اين دفعه بر خاف هميشه با لباس پلنگي و پيشاني بند و اسلحه كاش آمد. رفتم جلو و گفتم: آقا ابراهيم اسلحه دست گرفتي!؟ خنديد و گفت: اطاعت از فرماندهي واجبه. من هم چون فرمانده دستور داده ،اين طوري آمدم. بعد گفتم: آقا ابراهيم اجازه مي دي من هم با شما بيام؟ گفت: نه .شما با بچه هاي خودتان حركت كن. من دنبال شما هستم. همديگر را مي بينيم چند كيلومتر راه رفتيم. در تاريكي شــب به مواضع دشــمن رســيديم. من .آرپي جي زن بودم. براي همين به همراه فرمانده گردان تقريباً جلوتر از بقيه راه بودم .حالت بدي بود. اصاً آرامش نداشتم! سكوت عجيبي در منطقه حاكم بود 💕join ➣ @montazar 🔹 🔹 ❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا