#داستان
#محرم_مهدوی
#شب_چهارم_محرم
✨جناب حُر ، آزادمردِ کربلا ✨
🍃سلام بچه ها
به روز چهارم محرم رسیدیم😔
میخوایم داستان امروز رو از زبان حضرت رقیه سلام الله علیها براتون بگیم پس هم با ما همراه باشید
من رقیه سه ساله کربلا، دختر دردونه بابام سید الشهدا☀️ هستم.
براتون بگم که ما به همراه کاروان بابا حسینم☀️ حرکت کردیم تا به کوفه بریم. آخه مردم به بابا حسینم☀️ نامه📨 نوشتن که به کوفه برود و آنها را از چنگال حاکمان ظالم و ستمگر👹 نجات بده.
اونها می دونستن بابای من چه قدرتی💪 داره توی راه ما بچه ها می خندیدیم. صدای خنده مون همه جا را پر کرده بود🙂 عمه زینب✨ هم لبخند روي لبش بود.
همین طور که می رفتیم، یکی از بچه ها صدا زد، نخلستان🌴 نخلستان های🌴 کوفه... رسیدیم. همه خوشحال شدند. بچه ها که از خوشحالی بالا و پایین می پریدند
من هم همین طور. کمی که نزدیک تر رفتیم، عمه زینب✨ فرمودن: عزیزان من، اینها نخلستان🌴 نیست...جلوتر که رفتيم، دیدیم آدمای بد با شمشیرهاشون🗡⚔🗡 اومده بودن که جلوی بابا حسینم را بگیرن😔
همه ی اون آدم ها تشنه🌊 بودن. حتی اسب هاشون🐎 هم تشنه بودن. بابا حسینم☀️ به عمو عباسم💫 فرمودن که برای آنها آب💧 بیار عمو عباسم💫 رفت و برای اونها آب💧 اورد.
دیدم یه پیرمردی👴 بینشون بود که توان آب خوردن نداشت. بابا حسین☀️ با دستای خودشون به اون پیرمرد آب💧 داد.
حتی بابا حسین☀️ فرمودن: به اسب هاشون🐎 هم آب بدن. آنها خیلی آب💧 خوردند تا اينکه سیراب شدن.
#ادامه_داستان_در_پست_بعد
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
فرمانده آدم بدا شخصی به نام حر بود.
بابا حسینم☀️ به حر فرمود: به جنگ با ما اومدی ای یا اومدی به ما کمک کنی⁉️ حر گفت: اومدم تا جلوی حرکت شما به کوفه رو بگیرم❌ بابا حسینم☀️ برای اینکه حر را یاد مادرشون حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ بندازن، تا دست از کار زشتش برداره، فرمود: ای حر، ان شاالله مادرت در عزای تو گریه کنه
آخه بابا حسین☀️ می خواست حر راه درست رو انتخاب کند. حر گفت: اگر کسی دیگری این حرف را می زد، من هم همین را بهش می گفتم. اما مادر شما حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ هستن. من ایشون را خیلی دوست دارم...❤️
وقتی بابا حسینم دید حر جلوی ايشان را گرفته، فرمود: پس اجازه بده ما به مدینه برگردیم. حر گفت: ابن زیاد👹 به من گفته که نگذارم شما به مدینه هم برگردید❌
خلاصه همراه بابا حسینم☀️ حرکت کردیم. رفتیم تا به دشت خیلی بزرگی رسیدیم
بابا حسینم☀️ فرمود: کسی میدونه اینجا کجاست❓یکی از یارانش گفت: اینجا "نینواست". یکی دیگه گفت: اینجا "غاضریه" است.
بابا حسینم فرمود: اینجا کربلاست. خدایا از کرب و بلا به تو پناه می برم 🤲
بارها رو بازکنید وعده گاه ما همین جاست همگی از اسب هاشون🐎 پیاده شدند. مثل همیشه عمو عباس مهربون✨ ما رو بغل کرد و از اسب ها🐎 و شترها🐫 پیاده کرد. زانوانش که پر قدرت بود رو گذاشت تا عمه زینب☀️ هم بتونن راحت تر پیاده شن. عمو عباس قوی و قدرتمند✨ مراقب همه چیز بود.
#ادامه_دارد
#محرم_مهدوی
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
ما خیمه هامون⛺️ رو در گوشه ای بر پا کردیم. سپاه حُر هم که به دنبال ما می آمدن در گوشه ای دیگر پیاده شدن و خیمه هاشون⛺️ را بر پا کردن
ما بچه ها در پناه عمو عباس✨ بازی می کردیم. یکدفعه دیدیم، حُر به سوی خیمه بابا حسينم☀️ میاد.
حُر با خودش گفته بود چرا مقابل بابا حسين مهربانم ایستاده⁉️ ایشون که خودش حقه اشتباهی نکرده. ایشون که پسر حضرت فاطمه(سلام الله عليها)☀️ هست. ایشون که فقط برای رضای خدا کار می کنه.
اما حاکمان ظالم و ستمگر👹 فقط و فقط برای رسیدن به پول و مقام💰💷 ظلم و ستم می کنن و باطل هستن.
برای همین از کاری که کرده بود پشیمان شد. ديديم کفش هایش را دراورده و دور گردنش انداخته و نزدیک بابا حسينم اومد. از بابا حسین☀️ خواست که او را ببخشه. اشک در چشمان حُر 😔 جمع شده بود.
گفت: یا ابا عبدالله☀️ من کسی هستم که در بیابان بی آب و علف راه را بر شما بستم. من شما را اذیت کردم. اما الان از کار خودم پشیمونم. من نمی دونستم که دشمنان👹 شما اینقدر پست و پلید هستن. از شما می خواهم من را ببخشید.
حُر سرش پایین😔 بود. بابا حسینم☀️ با مهربانی با جناب حُر صحبت کرد و او را بخشید. جناب حُر نفس راحتی کشید. لبخند بر لبانش آمد و یکی از بهترین سربازان بابا حسینم شد... ظهر عاشورا، اولین کسی که از بابا حسینم☀️ اجازه گرفت که به میدان رزم بره، جناب حُر بود.
#ادامه_در_پست_بعد...👇
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
جناب حُر به بابا حسینم✨ گفتن: وقتی حاکم ستمگر، ابن زیاد ملعون من رو به جنگ با شما فرستاد، از قصر که خارج شدم صدایی شنیدم که گفت: ای حُر تو به سوی خوبی ها میری... با خودم گفتم؛ جنگ با پسر حضرت زهرا سلام الله علیها مگه خوبی هستش؟!!🤔
بعد گفت: یا ابا عبدالله خوشحالم که در کنار شما که حقید هستم☺️ بابا حسینم فرمودن: ای حُر ؛ تو به خوبی ها رسیدی. بعد جناب حُر به میدون رفت و با لشکریان دشمن شجاعانه جنگید🗡⚔
با صدای بلند می خوند:
✨من حُرم ... از شیر هم شجاع ترم....
✨یار حسین... پسر حیدرم...
جناب حُر خیلی از آدم های بد وظالم رو از بین برد تا اینکه خودش به مقام شهادت رسید و اولین شهید دشت کربلا شد😔
بابا حسینم، سر جناب حُر رو روی زانوشون گذاشتن و دست مبارکشون رو به روی صورت جناب حُر کشیدن و فرمود: ای حُر ؛ تو آزاد مرد هستی و نامی که مادرت برای تو انتخاب کرده برازنده تو هستش👌 پایان
🌿بچه های نازنین، ان شاءالله ما هم بتونیم مثل جناب حُر یار خوبی برای امام زمانمون باشیم🤲
@montazer_koocholo
31.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محرم_مهدوی
#انیمیشن_ناسور
#ناسور
📺انیمیشن ناسور_قسمت اول
👌بچه ها جون پیشنهاد می کنیم این کارتون زیبا در مورد واقعه کربلا رو حتمااااا حتمااااا ببینید و برای دوستانتون هم ارسال کنید.
@montazer_koocholo
عبدالله بن حسن ع.mp3
19.97M
#عبد_الله_بن_حسن
#محرم_الحرام
#نوجوانان_حسینی
🌹#عبد_الله_بن_حسن🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_شرح
🎶تدوین : _
📚منبع :تبیان
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|نماهنگ بسیار زیبا ویژه محرم
⚜نِعمَ الاَمیر⚜
🏴هدیه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا
🌀کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
━━━🕊✨🌺✨🕊━━
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_صوتی
#محرم_مهدوی
🏴روز پنجم محرم: عبدالله بن الحسن علیه السلام
🥀بچه ها جون یکی از شهدای کربلا عبدالله بن الحسن هستن، ایشون فرزند کوچک امام حسن مجتبی علیه السلام بود که در روز عاشورا...
👌اگه دوست دارید در مورد این بزرگ مردِ کوچک بیشتر بدونید حتما داستان امروز رو گوش بدید
@montazer_koocholo
حضرت قاسم ع.mp3
25.03M
#یا_حسن_بن_علی
#السلام_علیک_قاسم_بن_حسن 🏴
#مرگ_شیرین_تر_از_عسل
🌹#حضرت_قاسم_ع🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_ضحی
🎶 تدوین : _
📚منبع : تبیان
@montazer_koocholo
#داستان
#محرم_مهدوی
#ششم_محرم
سلام بچه هاااا
عزاداری هاتون قبول🏴 اینم از داستان ششمین روز محرم 👇
✨کلاه خود و پسران امام حسن مجتبی علیه السلام✨
من یک کلاه گنبدی شکل از آهن، فولاد یا فلزهستم. اسمم کلاهخوده، اما با بقیه کلاهخودها فرق دارم.
فرقم اینه که قسمتم شد توی کربلا🕌 باشم.
روی سر نوجوان سیزده ساله ای که چهره اش مانند خورشید☀️ می درخشید.
پسر امام مجتبی امام دوم شیعه ها کریم آل طاها حضرت قاسم بن الحسن المجتبی (علیه السلام)❤️
دو تا از پسرهای امام حسن(علیه السلام)☀️ توی کربلا🕌 حضور داشتند.
✨حضرت عبدالله و حضرت قاسم (عليهماالسلام)✨
🌌 شب عاشورا عمو حسین از برادرزاده ی شجاعش پرسید، مرگ برای تو چگونه هست❓
این نوجوان شجاع و با شهامت فرمودن: عمو جان؛ از عسل 🍯 هم برای من شیرین تره.
وقتی حضرت قاسم(علیه السلام) دید که حضرت علی اکبر(علیه السلام) و خیلی از افراد دیگه شهید شدند، با خودش فکر کرد که الان نوبت منه تا از امامم و عمو حسينم☀️ اجازه بگیرم که به میدان برم.
برای همین با خوشحالی بلند شد و من را روی سرش گذاشت و به سوی عموش☀️ شتافت. نزد عمو حسین که رسید، من را از سرش برداشت و در دستش گرفت. فرمود: عموجان؛ دلم گرفته، سینه ام تنگ شده .
عمو عباسم☀️ پسر عموم علی اکبر☀️ همه عزيزانم برای یاری حق رفتن و شهید شدن. اجازه بدید من هم به میدان برم.
امام حسین علیه السلام☀️ حضرت قاسم را در آغوش گرفتن و او را بوسیدن. من شاهد این بودم که اشک از چشمان امامم جاری شد😢 و به یادگار برادر اجازه نداد به میدان بره
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇
#ادامه_داستان_کلاه_خود_و_پسران_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
امام حسین(علیه السلام) برادرزاده اش را خیلی دوست داشت❤️ حضرت قاسم(علیه السلام)☀️ بسیار شجاع بود. دوست داشت در راه حق با دشمنان بجنگد.
برای همین خیلی به عمو حسينش اصرار کرد. اما عمو حسین اجازه نداد. قاسم سیزده ساله غمگین شد😔رفت و گوشه ای نشست. با خودش گفت: خدایا چه کنم که عمو حسينم☀️ راضی بشه
یاد پدرش افتاد. زمانی که امام حسن مجتبی(علیه السلام)☀️ داشتن از دنیا می رفتن، بازوبندي را به پسرشون دادن.
فرمودن: قاسم جان، زمانی می رسه که عمو حسينت در کربلا به کمک تو نیاز داره. تو نماینده ی من☀️ در کربلا باش.
حضرت قاسم(علیه السلام) بازوبند را از بازوش باز کرد. سریع پیش عمو حسينش☀️ دوید. بازوبند را به عمو حسین☀️ داد.
عمو حسین☀️ اون را باز کرد. دید دست خط برادر عزیزش هست. نوشته شده:
✨داداش حسین من در کربلا نیستم تا تو را یاری کنم اما قاسمم هست به او اجازه بده به میدان برود🙏 عمو حسین تا نامه رو دید برادرزاده نورانی اش را در آغوش گرفت . هر دو خیلی گریه کردند. حضرت قاسم علیه السلام با شهامت زره به تن کرد . من را روی سرش گذاشت به سمت میدان رفت چهراه اش مانند ماه تابان🌙 می درخشید. دشمنان از او می ترسیدند. حتی می ترسیدند نزدیکش شوند.
وسط میدان می خواند:
✨من نوه ی رسول خدایم
✨پسر امام حسن مجتبایم
دست هایش را به حالت دعا 🤲 بالا گرفت و فرمودن: خدایا؛ این آدم های بد و ظالم که خودت دوستشان نداری رو سیراب نکن.
حضرت قاسم علیه السلام بسیار شجاعانه جنگید و در راه خدا بسیاری از آدم های بد و ظالم را از بین برد⚔ و در آخر همه آدم های بد به او حمله کردند و یادگار امام حسن مجتبی را به شهادت رسوندند.😢
✋سلام ما به حضرت قاسم علیه السلام یادگار امام حسن مجتبی علیه السلام❤️
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#من_امام_حسین_را_دوست_دارم
#فیلم_سینمایی_ناسورقسمت سوم
✅یاری امام حسین علیه السلام
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_صوتی
#محرم_مهدوی
🏴روز ششم محرم: حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
👌بچه ها امام حسین علیه السلام از قاسم ۱۳ ساله پرسیدن که مرگ رو چجوری میبینه و قاسم در پاسخ گفت شیرین تر از عسل...
@montazer_koocholo
علی اصغر ع.mp3
19.92M
#امان_از_دل_رباب
#یا_علی_اصغر 🏴
#شیرخوارگان_حسینی
🌹#علی_اصغر_ع🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_شمس
🎶تدوین : _
📚منبع : تبیان
@montazer_koocholo