#داستان
#نهج_البلاغه
#یکشنبه
داستان این هفته: #پسرانِ_صدام
اتوبوس 🚌ما در یکی از خیابان های شیک بغداد می رفت که نگاهمان از دور به یک کاخ 🏰بزرگ افتاد.
اقای رضوی_مدیر_کاروان_ که کنارمان نشسته بود گفت: میگویند کاخ پسران صدام است،خدا لعنتشان کند.
خوب که به کاخ خیره شدم بزرگ بود و زیبا ، انگار سرش را لای ابرهای اسمان کرده بود و داشت با ستاره ها حرف میزد.😉
تا کربلا خیلی راه مانده بود، تازه از کاظمین راه افتاده بودیم، دیشب در حرم کاظمین خیلی خوش گذشت.😊 زیارتگاه های عراق پر از خاطرات شیرین است.😍
اتوبوس 🚌از روی پلی که بر روی دجله بود رد شد. دجله خیلی پر اب بود کشتی ها ⛴روی اب در حرکت بودند.
ان کاخ داشت🏰 به ما نزدیک میشد، که راننده راه خود را به سمت یک جاده کج کرد و کم کم از بغداد دور شدیم.
حاج اقا حسنات مدیر کاروان، بلند گو را برداشت ، پشت بلند گو گرفت:
شاید بعضی هایتان این حدیث امام علی علیه السلام را شنیده باشید:
🌟پایان لذت ها و بر جا ماندن تلخی ها را به یاد اورید✨
سپس کمی درباره سرنوشت صدام و پسرانش که مثل خودش بودند صحبت کرد. اقای حسنات گفت و ما با چشم و گوش به او گوش دادیم.
صدام دوتا پسر داشت به نام "قُصَی " و "عُدَی" ، انها ادم های شرور و فسادی بودند.😏
بعضی وقتها سوار ماشین مدل بالا 🚗و قیمتی میشدند و در خیابان های بغداد ویراژ میدادند، کار انها ادم ربایی بودند، انها از شکنجه وازار انسانهای بیگناه هیچ ترسی نداشتند، 😒و همیشه فکر میکردند همه لذت های دنیا برای انهاست،😏اما سرانجام به دام افتادند. یک روزی گروهی تفنگ بدست هر دوی انهارا در خانه شان به رگبار بستند و کشتند.😟
کاش همه مردم مسلمان به صحبت های پیامبر و حضرت علی علیه السلام و معصومین توجه میکردند اونوقت در کشور ها هیچ ظلم و ستمی اتفاق نمی افتاد.☺️
📚 نهج البلاغه حکمت ۴۳۳
@montazer_koocholo