#داستان
#محرم_مهدوی
#شب_سوم_محرم
🌿سه ساله کربلا
سلام کوچولو های کربلایی🕌
من ذوالجناحم، اسب سفید 🦄و بسیار زیبایی که همه آرزوی داشتن من، تو سرشون بود.
اما من فقط و فقط دوست داشتم؛ با ارباب ✨حسينم باشم. آخه ایشون خیلی خیلی مهربون بودن.
یه روز که ✨ارباب حسينم می خواستن به مسافرت برون؛ منم حسابی خودم رو آماده کردم که همراهشون باشم.
آخه ميدونيد این مسافرتی بود که بازگشتی نداشت.
ارباب ✨حسین مهربونم این رو می دونستن.
حتما می پرسید از کجا⁉️
خب من می دیدم که فرشته های خداوند✨ پیش ایشون میان و خبرهای مهمی رو بهشون میدن👌 یکی از خبرها این بود.
ارباب حسین مهربونم☀️ باید برون و مردم شهر کوفه رو از دست ظلم و ستم آدم های بد👹👺 نجات بدن چون مردم خیلی نامه به ایشون نوشته📝 بودن تا به کمکشون برن.
به امر خدای توانا بار سفرمون رو بستیم و حرکت کردیم.
ارباب حسينم☀️ خانواده شون رو هم با خودشون به این سفر آورده بودن
دختر کوچولوی ايشون حضرت رقیه(سلام الله عليها)✨ نام داشتند. ایشون سه سالشون بود. توی مسیر خیلی شیرین زبونی می کردند. گاهی روی من سوار می شدن، گاهی تو بغل آقام امام حسین مهربون☀️ بودن گاهی با پاهای قشنگش پیاده می آمدند
خلاصه بچه ها....
رفتیم و رفتیم تا به جایی رسیدیم که بهش می گفتن کربلا.
آدم های بد و ستمگر👹👺 ارباب حسین(علیه السلام)✨ و همراهانشون رو محاصره کردن. اونها👹 می خواستند هیچ کار خوبی تو دنیا نباشه و همیشه کارهای زشت و بد انجام بدن
#ادامه_داستان_در_پست_بعد
#ادامه_داستان_سه_ساله_کربلا
اما امام عزیزمون می خواستن، مردم کارهای خوب و قشنگ 💚 رو یاد بگیرن. برای همین مقابل آدم های بد👹 ایستادن. دونه دونه یارانشان برای مقابله با اون آدم ها رفتند و شهید شدند😔
دیگه کسی نمونده بود کنار آقام حسین مهربون☀️ باشه. من 🦄 بودم و ارباب حسينم
✨ارباب حسينم یه دستی به سر و روی من کشیدن. تنهای تنها بودن. سوار من شدند. وقتی می خواستیم حرکت کنیم،
دختر شیرین زبون✨ امامم اومد جلوی من 🦄 رو گرفت.
گفت: ذوالجناح 🦄 برای چی می خوای بابام و ببری❓
✨ارباب حسينم دخترشون رو در آغوش گرفتند. فرمودند: رقیه جان✨ تو نور چشم من هستی. برای من خیلی سخته که دارم از تو جدا میشم گریه نکن دخترم من باید برم تا همیشه نام و یاد پیامبر مهربان و پدرم امیرالمونین زنده بمونه👌
اون لحظه خیلی سخت بود. انگار تمام عالم رو غم و غصه گرفت. یه خانم مهربونی بود
همه بهشون عمه زینب می گفتن .
عمه زینب اومدن و رقیه سه ساله رو بغل کردن تا ما تونستیم حرکت کنیم و به جنگ آدم های بد بریم. به سمت دشمن رفتیم. ارباب حسین خیلی از آدم های بد رو کشتن. بقیه هم می ترسیدن به ایشون نزدیک بشن .تا اینکه تعداد زیادی از اونا با هم حمله کردند و ارباب حسینم رو به شهادت رسوندن😢
حالا من مونده بودم وقتی رقیه سه ساله رو دیدم چی بگم. فقط با شرمندگی سرم رو پایین انداختم😓
بعد آدم های بعد به طرف خیمه ها حمله کردند . الهی بمیرم، دختر کوچولوی ارباب حسینم خیلی ترسیده بود. دیگه عصر شده و آسمون سرخ سرخ بود ☀️خورشید خانم با ناراحتی داشت می رفت چون دیده بود رقیه سه ساله در غم از دست دادن باباش چقدر گریه کرده بود
🤲الهی به حق حضرت رقیه سلام الله علیها عجل لولیک الفرج🤲
@montazer_koocholo
#محرم_مهدوی
رقیه سه ساله
مامان که مهربونه😊
قصه برام می خونه📋
قصه ی دشت بلا
سه ساله کربلا
دختری دل شکسته💔
با دست و پای بسته😞
زیبا گل یاسمن🌻
اسیر دست دشمن😱
رقیه سه ساله
یه دنیا غصه داره😭
چند روزیه گذشته
باباشو اون ندیده
تنگه دلش یه دنیا ❣
برای روی بابا
اشکای دونه دونش
نشسته روی گونش😭
عمه اونو می بینه
کنار اون می شینه
می گه عزیز دلم😍
آروم بگیر دخترم🤫
بابا که مهربونه
الان تو آسمونه
شهید راه خداست
اما دلش پیش ماست
ای گل زیبای من🌹
بخواب تو آغوش من
آروم بگیر لالایی
دردونه ی بابایی👌
☑️ @montazer_koocholo
28.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بچه_های_بهشت
#انیمیشین_حضرت_مسلم ابن عقیل ✅قسمت پنجم(قسمت پایانی)
🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم_مهدوی
🏴روز سوم محرم: حضرت رقیه سلام الله علیها
@montazer_koocholo
#محرم_مهدوی
صدای طبل و زنجیر🥁
می آید از خیابان
غمی 😞نشسته امشب
به قلب پیر و جوان
صدای واحسینا
پیچیده در هر کجا
زنده شده دوباره
خاطره ی کربلا
گردیده یک عالمی🌑
در سوگ او سیه پوش
مردم همه عزادار
با اشک 😭و غم هم آغوش
آمد محرمُ باز
صدای اشک و ناله
روئیده در کربلا
گل های سرخ🌷 لاله
✍ اکرم خیبری
@montazer_koocholo
#داستان
#محرم_مهدوی
#شب_چهارم_محرم
✨جناب حُر ، آزادمردِ کربلا ✨
🍃سلام بچه ها
به روز چهارم محرم رسیدیم😔
میخوایم داستان امروز رو از زبان حضرت رقیه سلام الله علیها براتون بگیم پس هم با ما همراه باشید
من رقیه سه ساله کربلا، دختر دردونه بابام سید الشهدا☀️ هستم.
براتون بگم که ما به همراه کاروان بابا حسینم☀️ حرکت کردیم تا به کوفه بریم. آخه مردم به بابا حسینم☀️ نامه📨 نوشتن که به کوفه برود و آنها را از چنگال حاکمان ظالم و ستمگر👹 نجات بده.
اونها می دونستن بابای من چه قدرتی💪 داره توی راه ما بچه ها می خندیدیم. صدای خنده مون همه جا را پر کرده بود🙂 عمه زینب✨ هم لبخند روي لبش بود.
همین طور که می رفتیم، یکی از بچه ها صدا زد، نخلستان🌴 نخلستان های🌴 کوفه... رسیدیم. همه خوشحال شدند. بچه ها که از خوشحالی بالا و پایین می پریدند
من هم همین طور. کمی که نزدیک تر رفتیم، عمه زینب✨ فرمودن: عزیزان من، اینها نخلستان🌴 نیست...جلوتر که رفتيم، دیدیم آدمای بد با شمشیرهاشون🗡⚔🗡 اومده بودن که جلوی بابا حسینم را بگیرن😔
همه ی اون آدم ها تشنه🌊 بودن. حتی اسب هاشون🐎 هم تشنه بودن. بابا حسینم☀️ به عمو عباسم💫 فرمودن که برای آنها آب💧 بیار عمو عباسم💫 رفت و برای اونها آب💧 اورد.
دیدم یه پیرمردی👴 بینشون بود که توان آب خوردن نداشت. بابا حسین☀️ با دستای خودشون به اون پیرمرد آب💧 داد.
حتی بابا حسین☀️ فرمودن: به اسب هاشون🐎 هم آب بدن. آنها خیلی آب💧 خوردند تا اينکه سیراب شدن.
#ادامه_داستان_در_پست_بعد
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
فرمانده آدم بدا شخصی به نام حر بود.
بابا حسینم☀️ به حر فرمود: به جنگ با ما اومدی ای یا اومدی به ما کمک کنی⁉️ حر گفت: اومدم تا جلوی حرکت شما به کوفه رو بگیرم❌ بابا حسینم☀️ برای اینکه حر را یاد مادرشون حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ بندازن، تا دست از کار زشتش برداره، فرمود: ای حر، ان شاالله مادرت در عزای تو گریه کنه
آخه بابا حسین☀️ می خواست حر راه درست رو انتخاب کند. حر گفت: اگر کسی دیگری این حرف را می زد، من هم همین را بهش می گفتم. اما مادر شما حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ هستن. من ایشون را خیلی دوست دارم...❤️
وقتی بابا حسینم دید حر جلوی ايشان را گرفته، فرمود: پس اجازه بده ما به مدینه برگردیم. حر گفت: ابن زیاد👹 به من گفته که نگذارم شما به مدینه هم برگردید❌
خلاصه همراه بابا حسینم☀️ حرکت کردیم. رفتیم تا به دشت خیلی بزرگی رسیدیم
بابا حسینم☀️ فرمود: کسی میدونه اینجا کجاست❓یکی از یارانش گفت: اینجا "نینواست". یکی دیگه گفت: اینجا "غاضریه" است.
بابا حسینم فرمود: اینجا کربلاست. خدایا از کرب و بلا به تو پناه می برم 🤲
بارها رو بازکنید وعده گاه ما همین جاست همگی از اسب هاشون🐎 پیاده شدند. مثل همیشه عمو عباس مهربون✨ ما رو بغل کرد و از اسب ها🐎 و شترها🐫 پیاده کرد. زانوانش که پر قدرت بود رو گذاشت تا عمه زینب☀️ هم بتونن راحت تر پیاده شن. عمو عباس قوی و قدرتمند✨ مراقب همه چیز بود.
#ادامه_دارد
#محرم_مهدوی
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
ما خیمه هامون⛺️ رو در گوشه ای بر پا کردیم. سپاه حُر هم که به دنبال ما می آمدن در گوشه ای دیگر پیاده شدن و خیمه هاشون⛺️ را بر پا کردن
ما بچه ها در پناه عمو عباس✨ بازی می کردیم. یکدفعه دیدیم، حُر به سوی خیمه بابا حسينم☀️ میاد.
حُر با خودش گفته بود چرا مقابل بابا حسين مهربانم ایستاده⁉️ ایشون که خودش حقه اشتباهی نکرده. ایشون که پسر حضرت فاطمه(سلام الله عليها)☀️ هست. ایشون که فقط برای رضای خدا کار می کنه.
اما حاکمان ظالم و ستمگر👹 فقط و فقط برای رسیدن به پول و مقام💰💷 ظلم و ستم می کنن و باطل هستن.
برای همین از کاری که کرده بود پشیمان شد. ديديم کفش هایش را دراورده و دور گردنش انداخته و نزدیک بابا حسينم اومد. از بابا حسین☀️ خواست که او را ببخشه. اشک در چشمان حُر 😔 جمع شده بود.
گفت: یا ابا عبدالله☀️ من کسی هستم که در بیابان بی آب و علف راه را بر شما بستم. من شما را اذیت کردم. اما الان از کار خودم پشیمونم. من نمی دونستم که دشمنان👹 شما اینقدر پست و پلید هستن. از شما می خواهم من را ببخشید.
حُر سرش پایین😔 بود. بابا حسینم☀️ با مهربانی با جناب حُر صحبت کرد و او را بخشید. جناب حُر نفس راحتی کشید. لبخند بر لبانش آمد و یکی از بهترین سربازان بابا حسینم شد... ظهر عاشورا، اولین کسی که از بابا حسینم☀️ اجازه گرفت که به میدان رزم بره، جناب حُر بود.
#ادامه_در_پست_بعد...👇
#ادامه_داستان_جناب_حُر_آزاد_مرد_ِکربلا
جناب حُر به بابا حسینم✨ گفتن: وقتی حاکم ستمگر، ابن زیاد ملعون من رو به جنگ با شما فرستاد، از قصر که خارج شدم صدایی شنیدم که گفت: ای حُر تو به سوی خوبی ها میری... با خودم گفتم؛ جنگ با پسر حضرت زهرا سلام الله علیها مگه خوبی هستش؟!!🤔
بعد گفت: یا ابا عبدالله خوشحالم که در کنار شما که حقید هستم☺️ بابا حسینم فرمودن: ای حُر ؛ تو به خوبی ها رسیدی. بعد جناب حُر به میدون رفت و با لشکریان دشمن شجاعانه جنگید🗡⚔
با صدای بلند می خوند:
✨من حُرم ... از شیر هم شجاع ترم....
✨یار حسین... پسر حیدرم...
جناب حُر خیلی از آدم های بد وظالم رو از بین برد تا اینکه خودش به مقام شهادت رسید و اولین شهید دشت کربلا شد😔
بابا حسینم، سر جناب حُر رو روی زانوشون گذاشتن و دست مبارکشون رو به روی صورت جناب حُر کشیدن و فرمود: ای حُر ؛ تو آزاد مرد هستی و نامی که مادرت برای تو انتخاب کرده برازنده تو هستش👌 پایان
🌿بچه های نازنین، ان شاءالله ما هم بتونیم مثل جناب حُر یار خوبی برای امام زمانمون باشیم🤲
@montazer_koocholo
31.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محرم_مهدوی
#انیمیشن_ناسور
#ناسور
📺انیمیشن ناسور_قسمت اول
👌بچه ها جون پیشنهاد می کنیم این کارتون زیبا در مورد واقعه کربلا رو حتمااااا حتمااااا ببینید و برای دوستانتون هم ارسال کنید.
@montazer_koocholo
عبدالله بن حسن ع.mp3
19.97M
#عبد_الله_بن_حسن
#محرم_الحرام
#نوجوانان_حسینی
🌹#عبد_الله_بن_حسن🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_شرح
🎶تدوین : _
📚منبع :تبیان
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞|نماهنگ بسیار زیبا ویژه محرم
⚜نِعمَ الاَمیر⚜
🏴هدیه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا
🌀کاری از:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
━━━🕊✨🌺✨🕊━━
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_صوتی
#محرم_مهدوی
🏴روز پنجم محرم: عبدالله بن الحسن علیه السلام
🥀بچه ها جون یکی از شهدای کربلا عبدالله بن الحسن هستن، ایشون فرزند کوچک امام حسن مجتبی علیه السلام بود که در روز عاشورا...
👌اگه دوست دارید در مورد این بزرگ مردِ کوچک بیشتر بدونید حتما داستان امروز رو گوش بدید
@montazer_koocholo
حضرت قاسم ع.mp3
25.03M
#یا_حسن_بن_علی
#السلام_علیک_قاسم_بن_حسن 🏴
#مرگ_شیرین_تر_از_عسل
🌹#حضرت_قاسم_ع🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_ضحی
🎶 تدوین : _
📚منبع : تبیان
@montazer_koocholo