فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕اگر کار بزرگ و مهمی داری
و استرس داری
ومیخوای با قلبی مطمئن اون کارو شروع کنی ...
اگر میخوای کار خوب شروع شدت وسط کار رها نشه ...👆
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا مثلا چی میشه اگه کاری به ازدواج جوونا نداشته باشیم؟🤔
باورش سخته ... خودتون ببینید 🧐
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روشنگری📳 روزهای روشن، برای کی؟ شاه یا مردم؟
❓ میدونستید دوتا زمان شاه داریم؟
☑️زمان شاه واقعی (تصویر پایین)
👇 زمان شاه در شبکههای سلطنت طلب مثل شبکه منوتو و...(تصویر بالا)
#روشفگری
#شاه_بی_عظمت
#شاه_بی_مردم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا عالی چقدر قشنگ جلوی حضرت آقا به روحانی گفت تو مشرکی و ثابت کرد..
در انتخابمون دقت کنیم👌
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 این ملّت بزودی #ظهور را رقم خواهند زد!
🎙 استاد شجاعی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸🍃🌸🍃
ملا احمد نراقی صاحب کتاب 《معراجالسعاده》 در جوانی فرزندی داشت که بسیار دوستش میداشت. روزی فرزندش در بستر بیماری و مرگ افتاد و هیچ درمانی بر او اثرساز نشد. ملا احمد را تاب دیدن جاندادن فرزند نبود. از خانه خارج شد و در راه درویشی دید که عصایی در دست داشت.
ملا گفت: «فرزندم مریض است٬ دعایش کن.» درویش سه بار عصا به زمین کوبید و یک بار حمد و سوره را خواند و گفت: «برو فرزندت خوب شد.»
ملا احمد به خانه برگشت، دید کودکش نشسته و غذا میخورد. در حیرت ماند. 8 ماه گشت آن درویش را در جایی ندید.
بعد از گذشتِ 8 ماه٬ او را دید و گفت: «ای شیخ! نفس قدسی داری، ولی کاش حمد و سوره را درست میخواندی.»
درویش گفت: «حمد و سورهام را پس بده اگر غلط است.» درویش سه بار عصا بر زمین کوبید و حمد و سوره را خواند و گفت: «برو خانه من حمد و سوره غلط خود را پس گرفتم.»
ملا خانه آمد و دید فرزندش از دنیا رفته است. زار گریست و فهمید:
خواندن حمد و سوره به ظاهر نیست؛ به معنی و نفس و باوری است که خواننده در آن میدمد.
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری
🏷 قسمت دوم (آخر):
...
▫️بـه راه افـتـاديـم، تا آن كه نزديك غروب آفتاب، به خيمه های عده ای از بدویها رسيديم و به خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم.
شيخ گفت:
🔸شما از كجا و از چه راهی آمده ايد؟
▫️گفتيم:
🔹ما از سماوه و نهر عاموره میآييم.
▫️از روی تعجب گفت:
🔸سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست.
با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودی اش بحدی است كه اگر كشتی در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد!
▫️بالاخره بعد از این قضيه، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روی زمين خوابيد.
▫️من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم:
🔹بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانی.
▫️تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و به راه افتاد تا ما را به خانه رسانيد.
بـعدها آن شتر صبحها از منزل بيرون میآمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول میشـد، بـدون آن كـه كسی از او مواظبت و نگهداری كند.
غروب هم به جايگاه خود در منزل ما بر میگشت.
و مدتها بر اين منوال بود.
پس از مدتی، روزی بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم، ناگاه شنيدم كه شخصی دو بار و به فارسی صدا میزند:
🔸شيخ محمد اگر میخواهی حضرت حجت(ع) را ببينی به مسجد سهله برو.
▫️و سه مرتبه به عربی صدا زد:
🔸يا حاج محمد ان كنت تريد تری صاحب الزمان فامض الی السهله.
📃 (اگر میخـواهـی حـضـرت حـجـت (ع) را بـبينی به مسجد سهله برو)
▫️برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم.
وقتی نزديك مسجد رسيدم در بسته بود.
متحير شدم و پيش خود گفتم:
🔹ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! ▫️همان وقت ديدم مردی از طرف مسجدی كه معروف به مـسـجد زيد است، رو به مسجد سهله میآيد.
با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولی، كه فضای قـبـل از مـسجد است، رسيديم.
ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد.
من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده و به او نگاه میكردم.
ايشان سر را پايين انداخته، دستها را از عبايش بيرون آورده بود، ديدم خنجری به كمرش بسته است.
ترسيدم و به فكر فرو رفتم.
دستش را بر در گذاشت و فرمود:
🔸خضير (تصغير كلمه خضر میباشد) باز كن.
▫️شخصی جواب داد:
🔹لبيك
▫️و در باز شد.
وارد فـضـای اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم.
ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه میكردم.
داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه كردم، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است.
تـا مـقـداری از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم، كه شيخ حسن، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد:
🔸تو ديشب در مسجد بوده ای؟
▫️گفتم:
🔹نه
▫️گفت:
🔸چه وقت به مسجد آمدی؟
▫️گفتم:
🔹صبح
▫️گفت:
🔸كی در را باز كرد؟
▫️گفتم:
🔹چوپانهايی كه در مسجد بودند.
▫️خنديد و رفت.
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم
🏷 #امام_زمان علیه اسلام
#مهدویت #تشرفات
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 063.mp3
2.47M
زود، دیــــر می شود❗️
صدایی هر روز، تو را می خواند!
صدایِ کسی که راهِ آسمان را میشناسد!
بدون او در هیاهوی زمین، گُم شده ای!
دیر میشود...
او منتظر برگشتن توست
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸🍃🌸🍃
#گريه_و_خنده_ملائكه
روزی پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از جبرئیل پرسیدند آیا ملائکه، گریه و خنده دارند؟
جبرئیل فرمود آری، به سه کس از روی تعجب می خندند و به سه کس از روی ترحم و دلسوزی می گریند.
خنده ملائکه در سه جا است:
1. از کسی که سراسر روز را به سخنان چرند و پرند و یا کارهای بیهوده می گذارند و چون شب شود، نماز عشاء خوانده و باز به بیهودگی خود ادامه می دهد، ملائکه می خندند و می گویند ای بی خبر، از صبح تا شب سیر نشدی، حالا سیر می شوی؟
2. دهقانی که بیل و کلنگ خود را برداشته و به بهانه تعمیر و اصلاح زمین خود، دیوار مشترک بین خود و شریکش را می ساید تا به سهم خود بیافزاید، ملائکه می خندند و می گویند آن زمین به آن پهناور تو را سیر نکرد، این مختصر تو را سیر می کند؟
3. از زنی که خودش را از نامحرم در زمانی که زنده بود نمی پوشانید، بعد از مرگش وقتی که او را در قبر می گذارند بدنش را می پوشانند تا کسی حجم و اندامش را نبیند، ملائکه می خندند و می گویند وقتی که مورد میل و رغبت بود او را نپوشانیدید، حالا که مورد نفرت و انزجار است او را می پوشانید؟
اما گریه ملائکه در سه جا است:
1. بر غریبی که در راه طلب علم و دانش بمیرد.
2. بر زن و مرد سالخورده ای که آرزوی فرزند کنند و خداوند به آنها عطا فرماید و آنها به این سبب خوشحال شوند و گویند او در آخر عمر، به ما خدمت کند و پس از مرگ جنازه ما را تشییع نماید، پس آن فرزند در زمان حیات پدر و مادرش از دنیا برود و ملائکه قبل از پدر و مادر بر او بگریند.
3. بر یتیمی که نیمه شب بیدار شود و گریان سراغ مادر را بگیرد، غافل از اینکه مادرش مرده است، وقتی دایه صدای او را می شنود با صدای خشن فریاد زند چرا گریه می کنی؟
وقتی کودک بینوا صدای دایه را می شنود، به یاد مرگ مادرش می افتد و با نا امیدی ساکت می شود، پس در چنین جایی است که ملائکه به غربت و بی کسی او گریه می کنند.
#مواعظ_العددية_ص١٤٤
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۲۳۳.mp3
11.32M
#انسان_شناسی ۲۳۳
#آیتالله_ضیاءآبادی
#استاد_شجاعی
☜ برای اینکه عمل خوب شما، قبول شود،
مردود و هدر رفته نباشد،
شما نیاز به یک ابزار دارید که مانند سپر عمل کرده و از کیفیت عملتان محافظت میکند!
• این ابزار چیست؟
• چگونه آنرا کسب کنم؟
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#سامری_درفیسبوک۲ #قسمت_هفدهم🎬: خبر مرگ خاموش حیدر مشتت مانند توپ در بین مریدهای او و احمد همبوشی ص
#سامری_درفیسبوک۲
#قسمت_هجدهم🎬:
با بیانیهٔ احمد همبوشی، اوضاعش بهتر که نشد بدتر هم شد، تعدادی از مریدان حیدرمشتت و حتی مریدان خود احمد همبوشی در پی کشف اصل و نسب و اصالت او بر آمدند و کار به جایی رسید بعضی ها افرادی را مأمور تحقیق نمودند تا به منطقه زیبره بصره بروند و سر از اصالت خانوادگی احمد همبوشی در آورند.
اوضاع برای همبوشی بدتر و وخیم تر از قبل میشد و مردم جواب سؤالات و شبهه هایی که در پی بیانیه های حیدر مشتت در ذهنشان به وجود آمده بود را می خواستند، سؤالاتی که احمد همبوشی برای آن جوابی نداشت.
همبوشی گیج و سردرگم شده بود و نمی دانست با این هجمهٔ سوالات چه کند و چگونه خود را به مردم اثبات کند، پایه های مکتب احمد الحسن به لرزش افتاده بود و همبوشی چاره ای نداشت جز اینکه دوباره برای همفکری و چاره جویی دست به دامان مایکل و موساد شود.
همبوشی تلفن را برداشت و بار دیگر به مایکل زنگ زد و مایکل بعد از چند بوق گوشی را برداشت، انگار منتظر این تماس بود و گفت: دوباره چی شده احمدالحسن ای نائب امام زمان، امام سیزدهم شیعیان؟! حیدر هم که به تدبیر ما از سر راهت برداشته شد دیگه چی می خواهی؟!
همبوشی با لکنت گفت: س...سلام، یه نگاه به فضای مجازی و سایبری بیاندازید، ببینید مردم چه انها که ما را قبول داشتند و چه انها که نداشتند چه غوغایی به پا کردند، من سردرگم شدم، نمی دونم چه کنم؟
مایکل نفسش را محکم بیرون داد و گوشی را محکم تر در دستش فشار داد و گفت: اتفاقا ما لحظه به لحظه شما و فعالیتتان را رصد می کنیم و متوجه این چیزی که گفتی شدم، الانم از جلسه ای میام که موضوع بحثش پیرامون همین مبحث بود و بعد از کلی بالا و پایین کردن، همه متفق القول به این نتیجه رسیدیم که یک مدای این قضیه را مسکوت بگذاریم و شما موظفید چند وقتی یک جایی دور از انظار عمومی باشی، نه حرفی نه سخنی نه سخنرانی نه بیانیه ای هیچ و هیچ، انگار که در این دنیا وجود نداری..
همبوشی با استیصالی در صدایش گفت: چ...چ..چی؟ منظورتون چیه؟آخه من خیلی برای این مکتب زحمت...
مایکل با بی حوصلگی فریاد زد: متوجه نشدی چی بهت گفتم؟! گفتم چند سالی باید محو بشی، هیچ حرکتی نکنی تا این رسوایی که حیدر مشتت باعثش شد از یاد مردم بره، تو قراره دوباره فعالیت کنی اما دفعه بعد به عنوان امام سیزدهم که خبررسان امام دوازدهم هم هست، پس برای رسیدن به اهداف عالی و آینده ای روشن لازمه چند سال سکوت کنی و با زدن این حرف گوشی را قطع کرد.
احمد همبوشی همانطور که گوشی را سرجایش می گذاشت زیر لب گفت: خدا لعنتت کنه حیدر مشتت که تمام زحماتم را هدر دادی...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
#سامری_درفیسبوک۲
#قسمت_نوزدهم🎬:
سال ۲۰۰۸ بود و دو سال از واقعهٔ افشاگری حیدر مشتت و مرگ او می گذشت، دو سالی که به توصیه موساد، احمد همبوشی خودش را از انظار عمومی پنهان کرده بود و زندگی مخفیانه ای در پیش گرفته بود، نه بیانیه ای میداد و نه تبلیغ مکتب احمدالحسن را می کرد و به قول معروف آهسته میرفت و آهسته می آمد.
اما این بدان معنی نبود که کلا بیکار نشسته باشد، احمد همبوشی با همکاری موساد، افرادی را که مستعد خیانت و جنایت بودند از نهادهای مختلف گلچین می کرد و مخفیانه برای خود سرباز جمع می کرد چون بنا بر نقشه ای که موساد کشیده بود و احمد همبوشی میبایست اجرا کند، همبوشی با یک حرکت مهم که خبرش در کل دنیا می پیچید دوباره می بایست دعوتش را شروع کند و این بار نه به عنوان یمانی و نه نائب و فرزند امام، بلکه به عنوان امام سیزدهم قیام می کرد، امامی با نام مهدی سیزدهم که داعیهٔ دفاع از امام مهدی، دوازدهمین امام شیعیان را داشت.
صبح زود بود که گوشی موبایل همبوشی به صدا درآمد، همبوشی نگاهی روی شماره کرد و با دیدن نام مایکل سریع تماس را وصل کرد.
از آن طرف خط صدای خسته مایکل در گوشی پیچید: ببین احمد الحسن، من الان از جلسهٔ مهمی می آیم که محوریت این جلسه قیام شما بود، همانطور که شاهد هستی در این سالها تعداد زیادی از مسلمانان به سمت مرجعیت شیعه رو آوردند، تو باید افرادت را مانند قبل توجیه کنی که علمای شیعه، خصوصا مرجع های دینی، دشمنان اصلی امام زمانشان هستند و هنگام ظهور امام زمان اولین کسانی که برای مقابله جلوی او می ایستند همین علما هستند و با توسل به همان رؤیاهایی که می دیدی و استفاده از استخاره و بعد هم تشرف های دروغین به محضر امام، به آنها می گویی که از سوی امام زمان به تو ابلاغ شده که با کسانی که لباس علما و مرجعیت به تن دارند وارد جنگ شوی و به قول مسلمانان این کار هم قربة الی الله انجام میدهی و خود را فدایی وجود امام دوازدهم معرفی می کنی، تو باید مرجعیت اصلی شیعیان در عراق ، آقای سیستانی را با طلبه هایی که دورش را گرفتند در یک حرکت غافلگیرانه ترور کنی.
پس از انجام کار بسیار بزرگی که به تو امر شده و نقشه دقیقش طراحی شده، تو خود را امام مهدی می خوانی و شک نکن ولوله ای در جهان به پا می کنی، ولوله ای که دودمان دشمنان ما را به باد می دهد و شاید منجر به این شود که دنیا در دستان ما قرار گیرد.
مایکل نفسی تازه کرد و ادامه داد: دستورات لازم به ضیاء عبدالزهره الکرعاوی داده شده، با هماهنگی هم همان روز موعود، کار را به نحو احسن انجام دهید و من قول میدهم که با انجام این مأموریت تو یکی از مهم ترین مردان این روزگار به شمار آیی و ما به پایت شمش شمش طلا خواهیم ریخت..
احمد همبوشی که انگار دلش از اینهمه وعده به شوق افتاده بود محکم گفت: چشم قربان، خیالتان راحت، تمام کارها مو به مو طبق نظر شما پیش خواهد رفت و ما موفق خواهیم شد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌸#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞