✨🌱✨
#ناحله
#قسمت_نهم
+دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن .
_واقعا؟
+بله موردیه؟
_نه نه نه اصلا
+چیزی شده ؟
_نه فقط مامانم امشب هست بیمارستان
+میخای من نرم؟
_نه نه حتما برین
+پس اگه ترسیدی زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت
با هول ولا گفتم
_نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم .
+باشه پس درا رو قفل کن و همه ی چراغا رو روشن بزار
_چشم باباجون
+کت و شلوار منم بیار دم در یکی و فرستادم بیاد بگیره ازت
_چشم
+مراقب خودت باش. کاری نداری؟
_نه باباجون
+پس خداحافظ
خداحافظی کردم و تلفن و قطع کردم .
کت و شلوار و از تو کمد در آوردم و گذاشتمش تو کاور
چادر گل گلی مامانم و گرفتم و رفتم پایین.
به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم .
سعی کردم یقه لباسم که خیلی باز بود رو بپوشونم
درو باز کردم و یه آقایی و دیدم .
سلام کردم و گفتم
_بابام فرستادتون؟
+سلام بله
کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم .
نمیدونم چجوری راه حیاط تا اتاقمو طی کردم .
میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم .
همینکه در اتاقمو باز کردم صدای اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم .
در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی.
وضو گرفتم و دوباره رفتم تو اتاق .
سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلی زود نمازمو بستم ...
____
قلبم تند میزد .
چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلی جلوی میز آرایش.
کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشای رو صورتم .
با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولی نمیتونستم از جوشام بگذرم ...
به همونقدر اکتفا کردم.
موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون
از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام.
درشو باز کردمو بهشون خیره شدم .
دستمو بردم سمت مانتو مشکی بلندم و برش داشتم .
یه شلوار کتان مشکی لول هم برداشتم و پوشیدم ومشغول بستن دکمه های مانتوم شدم .
همینجور میبستم ولی تمومی نداشت .
بلندیش تا مچ پام بود برا همین نسبت به بقیه مانتوهام بیشتر دکمه داشت.
بعد تموم شدنشون رفتم سمت کمد روسریها و یه شال مشکی خیلی بلند برداشتم
رفتم جلو آینه و با دقت زیادی سرم کردم .
همه ی موهامو ریختم تو شال .
بعد اینکه لباسامو پوشیدم رفتم سمت کتابخونه ؛قرآن عزیزی که مادرجونم برام خریده بود و برداشتم و گذاشتمش تو کوله مشکیم و همه وسایلای توشو یه بار چک کردم .
کیف پول، قرآن ،آینه و...
عطر و یادم رفته بود.از رو میزم ورداشتم و ب مچ دستام زدم و بعد دستم و روی لباسام کشیدم.
عطرم انداختم تو کوله ام
اوممم گوشیمم نبود رفتم دنبال گوشیم بگردم که یه دفعه متوجه صدای زنگش شدم .
رفتم سمت تخت و موبایلمو برداشتم .
به شماره ای که تو گوشیم سیو کرده بودم نگاه کردم نوشته بود مصطفیِ عزیزم ....
پوفی کشیدم و با دستم زدم وسط پیشونیم .
_همینو کم داشتیم
با بی میلی تلفن و جواب دادم
_الو سلام
+بح بح سلام عزیزِ دل سرکار خانوم فاطمه ی جآن . خوبیییی؟
( تو اینه برا خودم چش غره رفتم )
_بله مرسی . شما خوبی؟
+مگه میشه صدای شما رو شنید و خوب نبود ؟
(از این حرفاش دیگه حالم بهم میخورد)
_نه نمیشه
+حالت خوبه؟چرا اینطوری حرف میزنی؟
_دارم میرم جایی میترسم دیر شه
میشه بعدا حرف بزنیم؟
+کجا میری؟بیام دنبالت؟
(ایندفعه محکم تر زدم تو سرم)
_نه بهت زحمت نمیدم . خودم میرم .
+چه زحمتی اتفاقا نزدیکتم . الان میام .
تا اومدم حرف بزنم از صدای بوق متوجه شدم که تلفن و قطع کرده...
دلم میخواست یه دست خوشگل خودمو بزنم .
از اولم اشتباه کردم که بهش رو دادم.
زیپ کولمو بستمو گذاشتمش رو دوشم .
از اتاق اومدم بیرون و اروم درشو بستم .از جا کفشی کفش مشکی بندیمو در اوردمو نشستم رو پله و مشغول بستن بنداش شدم که صدای بوق ماشینشو شنیدم .
کارم که تموم شد با ارامش مسیر حیاطو طی کردم.
درو باز کردمو با دیدنش یه لبخند مصنوعی زدم و براش دست تکون دادم .
در خونه رو قفل کردمو نشستم تو ماشینش ....
تا نشستم خیلی گرم بهم سلام کرد
منم سعی کردم گرم جوابش و بدم
سلام کردم و لبخند زدم ک گفت :خوبی خانوم خانوما ؟
_خوبم توچطوری؟
_الان که افتخار دیدن شمارو خداوند ب من حقیر داده عالی
در جوابش خندیدم
ماشین و روشن کرد و گفت : خب کجا تشریف میبردید ؟
+هیئت
تا اینو گفتم با تعجب برگشت سمتم گفت :کجا!!!!!؟
+هیئت دیگه هیئت نمیدونی چیه ؟
_چرا میدونم چیه ولی آخه تو ک هیئت نمیرفتی!
+خو حالا اشکالی داره برم ؟شهادته یهو دلم خواست ایندفعه جا مسجد برم هیات
_نه جانم اشکالی نداره. کدوم هیات میری آدرسش و بگو
گوشیم و از کیفم برداشتم و آدرس و خوندم براش
با دقت گوش داد و گفت:خب ۲۰ دیقه ای راهه
اینو که گفت حدس زدم شاید اونقدر وقت نداشته باشه برای همین پرسیدم
_مصطفی اگه وقت نداری خودم میرم لازم نیست به زحمت بیافتیا
♡کانالمون♡
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
❤به ما بپیوندید❤
✨🌱✨
#ناحله
#قسمت_دهم
_نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم
+خوبن عمو و زن عمو ؟
_خوبن خداروشکر
پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره.
عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن
دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده
بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم.
من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگشدیم
۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام
ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تومنگنه
البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود
خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه
منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم
مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم.
برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود .
موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا
چشمای کشیده و درشت مشکی داشت
بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد
فرم لباش تقریبا باریک بود
صورتشم کشیده بود
چهارشونه بود با قد بلند.
یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود
رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت
از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود
یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود
همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم
دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی
خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک...
لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت
+ به جوونیم رحم کن دختر جان
نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم
ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه
سرم پایین بودکه ماشین ایستاد
با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم....
♡کانالمون♡
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
❤به ما بپیوندید❤
سلام دخترای خوب کانال (منتظران نور)✨😍
به خاطر اینکه دخترای خوبی بودید و تمام تلاش تون کردید به 159 رسوندینمون✨😋منم کلی پست گاندویی و پلیسی آماده کردم ، منتظر ارسال باشین 🌱😎
#بازمبهحمایتنیازداریم❤️
#انشااللهجشن1هزاریمون❤️
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_سیاسی😂
♡کانالمون♡
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
مارو به دوستاتون معرفی کنید😍❤️
[ رفیقِ شھیدم ] .
#طنز_سیاسی😂 ♡کانالمون♡ https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov مارو به دوستاتون معرفی کنید😍❤️
دوست دارید از اینها بازم بزارم؟😍
#حمایتمون_کنید🙏🏻🌺
#حمایتتون_میکنیم❤🌹
#تلنگرانہ♥️✨
مآدربزرگمیگفتـ🌸
خـدانگاھمیڪنهببینھ🌱
بابندھهاشچطورۍرفتارمیکنے...(:
تاهمونطورۍباهاترفتارکنہ✨
پسخوبباشیمباهمـ💗
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
ما رو به دوستان خود معرفی کنید🙂👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقد با مهر تربتت درد و دل کردم...✋
حسین...حرم...حسین...حرم... :)💔
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
ما رو به دوستا خود معرفی کنید:)*👆🦋
روزے به آیـتاللـه بهـجت(ره)گفـتند:
کتابی در زمینـهی #اخلاـق معـرفی کنید⁉️
ایشان فرمـودند:
لازم نیست یک #کتاب باشد،یک کلمه کافیست که بـدانی:
• #خــدا مےبیند…❗️
#تلنگر❣
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
ما رو به دوستان خود معرفی کنید👆🌷
کلیپی داریم که زندگیت رو تغییر میده کلیپی که مفهوم واقعی #آزادی رو بهت نشون میده😀
این کلیپ در فضای مجازی نیست و نه در اینترنت🤔😮
اگر دوست دارید این کلیپ رو ببینید مارو باید به 800 تا برسونید 👍✌
🙏🏻❤
چِه شُد دَر مَن، نِمیدانَم!
فَقَط ناگَهان فَهمیدَم...
کِه خیلی دوستَت دارم♥️:)
#لبیک_یا_خامنه_ای🌿
#رهبرانه
لینک کانالمون
@zdchukgeruiuiov
•°~🔗🪴
دستوریاز #آیتاللهکشمیری برایقُرب
بهامامزمان(عج):
•روزییهساعتباحضرتخلوتکنید:
یهجایساکتبشینیدو«زیارت
سلامعلیآلیاسین»بخونید!
•بعدهمزیادبگویید:
«یاصاحِبَالزّماناَغِثنی؛یاصاحبالزماناَدرِکنی؛ اَلمُستَعانُبِکَیابنَالحسن.»
توسلبکنیدبهایشان؛
یکخرده،یکخردهرفاقتپیدامیشود.✨
-همین کارم نمیکنیم.💔
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
ما رو به دوستان خود معرفی کنید:))👆
حجآبزیبآیےاتراباپارچہهاےسخت
پنهاننمیکند:)
بلکہشمـابهخاطـرخدااززیبایےهاےخودمراقبت میکنید:)
#چادرانه💕✨
لینک کانالمون
@zdchukgeruiuiov
منتظران نور یک چت ناشناس ایجاد کرده . به لینک زیر برو و حرف های ناگفتتو بدون اینکه شناسایی بشی براش بفرست 👇👇👇👇👇👇👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/877313
May 11
چادری بر سرم دارم که عاقلانه انتخابش کردمو عاشقانه عاشقش شدم:)🙂
#چادرانه
لینک کانالمون
@zdchukgeruiuiov
من چندتا ابزار ادیت بزارم👍🙂
خُو خُو لینک کانالو بفرست برا دوستات تا اونام از این ابزار ادیت ها بهرمند باشن :)))😉✌️
خا بیا اینم لینک:👇😻 https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین جلسه آموزش #بااینشات🌹✨
وقت #عملبهقول🌹😍
بازم داریم منتظر باشین..!-
♡کانالمون♡
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
مارو به دوستاتون معرفی کنید🌹😊✨
آموزش اولین جلسه ادیت با #اینشات😘😍
موضوع آموزش #تلفیق☘
#عملبهقول👍✨😊😍❤️🌹
بازم داریم..-!
بزن رو #پیوستن😉🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم خام
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
ما رو به دوستان معرفی کنید👆
کادر خام✌️😌
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
ما رو به دوستان خود معرفی کنید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم خام✌️🦋
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
ما رو به دوستان خود معرفی کنید👆
#طبیعتگردی🌹☺️
♡کانالمون♡
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
مارو به دوستاتون معرفی کنید🌹😊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حضرتآقا✨😍❤️
می گفتند این فتوشاپه..-!😂
♡کانالمون♡
https://eitaa.com/zdchukgeruiuiov
مارو به دوستاتون معرفی کنید🌹😊✨