eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
1هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
196 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
فرمانده سپاه زيركوه بود .ازدواج كه كرديم ازش خواستم همراهش بروم☺️ رفتيم به يك ده سرِ مرز . زندگيمان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثيه و توي يك اتاق محقر و خشتي شروع كرديم💚 آنجا نه آب داشت ، نـه بـرق ، نـه درمانگـاه ، نـه مدرسـه و نـه خيلـي چيزهاي ديگر 😪 در عوض تابستان گرماي شديد داشت و زمستان سرما 😬 مدتي تحمل كردم و ماندم . بعد از آن طاقتم طاق شد . گفتم : بريم يك جاي بهتر😩 قبول نكرد. گفت : اين ده هم جزء كشور ماسـت. مردم اينجا هم ایراني هستن🙂✌️
🙃🍃 قرار شده بود زندگی مشترڪمان را در خانہ پدرِ علی‌آقا شرو؏ ڪنیم. مادرِ علی‌آقا اصــرار بر مراسم عـروسی داشت؛ اما ما تصمیم گرفتہ بودیم برویم قــم و برگردیم و زندگی‌مان را شرو؏ ڪنیم. خیلی ســاده و انقــلابی. خــرید ازدواج ما یڪ گــردنبند ظریف بود ڪہ رویش نوشتہ شده بود "علی". حولہ و ساڪ و پیــراهن سفید و یڪ جفت ڪیف و ڪفش قهــوه‌ا؎. مادرِ علی ڪہ وســایل ما را دید، خـودش رفت آینــہ و شمعــدان و برخی لــوازم دیگر را گــرفت. مادرم اصــرار بر خرید سرویس خواب داشت و من زیر بار نمی‌رفتم. علی‌آقا با اینڪہ در قید و بند دنیا نبود، هر چہ می‌آوردند فقط بہ‌بہ و چہ‌چہ می‌ڪرد و یکبار هم نگفت اینها چیست؟ خرید ڪہ ڪردیم می‌خواستیم برویم قم. فقط هــزار تومان پول برایمان مانده بود. رفتیم قم دو روز ماندیم. نهار ڪہ خوردیم، پول‌مان تہ ڪشید و برا؎ شــام دیگر پولی نمانده بود. علی می‌گفت: واقعا ازدواج نصف دین است. از وقتی ازدواج ڪردم، رفتارم با بچہ‌ها؎ جبهہ هم نــرم‌تر شده. وقتی توجہ می‌ڪنم ڪہ در خانہ زن دارم، سنگین‌تر و محڪم‌تر راه می‌روم. همسر🕊 با کسی ازدواج کنید که هر روز بهتون افتخار کنه😍 @montazeran_zohor_13
🙃🍃 سوریہ‌‌ بود و خیلۍ‌ دلتنگش‌ بودم.. بهش‌ گفتم: کاش‌ کاری‌ کنۍ‌ کہ‌‌ فقط‌ یکۍ دو روزِ برگردۍ..🥀 با خنده‌ گفت: دارم‌ میام‌ پیشت‌ خانم گفتم: ولـے من‌ دارم‌ جدۍ‌ میگم.. گفت: منم‌ جد‌ۍ‌ گفتم! دارم‌ میام ‌پیشت‌ خانم! حالا‌ یا‌ با پاۍخودم‌‌ یا‌ رو‌ۍ دست‌ مردم! :) حرفش‌ درست‌ بود، روی‌ دست‌ مردم‌ اومد..💔 همسر @montazeran_zohor_13
. گاهی یک حدیث یا جمله ی قشنگ که پیدا میکرد؛ . با ماژیک می نوشت روی کاغذ . و می زد به دیوار . بعد در موردش باهم حرف می زدیم . و هر چی ازش فهمیده بودیم میگفتیم . آن جمله هم می ماند روی دیوار . و توی ذهنمان👌🏽💚 . ●یادشهداباذکرصلوات🕊 ●[ @montazeran_zohor_13 ♥️🌱]
♥️ ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ك باﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود . ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ك ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ ؛ چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ك ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ(: منطقه ك میرفت تحمل خونه بدون حمید خیلی واسم سخت بود . وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟ این خانه‌ی بی‌نام‌ونشان سهم‌کلنگ است میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ، ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ . ﺑﻌﺪﻣﺪتی ك برمیگشت واسه پیدا کردنم همه‌جا زنگ میزد . میگفتن : بازم حمید ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ .. توی دو سه ساعت ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله ك گلی گم کرده ام میجویم او را(: ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی‌ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ ، ﻣﻴﮕﻢ : [عشق] ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست .. از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم! ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن؟(: ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلی ﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ ، تو تقسیم کار خونست . ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ‌ی ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ ؛ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ‌ی ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می‌کرد ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭﻛﻨﻪ ﺗﺎﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ(((: این درحالی بود ك قبل ازدواج ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ ، میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم! میگفتن ﻛﺎﺭﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم . ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن ، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ! ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ ك ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم♥️ . روایت ِ : شھید‌ حمید باکری @montazeran_zohor_13
_🥀‍﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ اگہ ‌یہ وقت ‌مهمون داشتیم‌ ونزدیڪ ترین مغازه بہ ‌خونہ بستہ بود جاے دیگہ نمےرفت براے‌ خرید مےگفت این بنده‌ خدا بہ ‌گردنِ‌ما حق‌ داره حق همسایہ‌ رو باید بجا ‌بیاریم و از ایشون وسیلہ بخریم‌.. چون ‌نزدیڪ‌ منزل‌ ما هستن بعد از شهادتش ‌هروقت ‌بخوام ‌براے نذرے چیزے بخرم ‌نگاه ‌میکنم‌ و نزدیک‌ترین مغازه ‌رو بہ مزارِ شُهدا انتخاب ‌میکنم ‌کہ حقِ ‌همسایگـیِ همسرمو بہ‌ جا بیارم..🥰🥀 ♥️🕊 الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّد @montazeran_zohor_13💕
🙃🍃 همسر شہید همت آیہ‌ا؎ را یادش داده بود ڪہ اگر موقع رفتن همسـرش در گوشش بخواند، باز می‌گـردد. حمیـد سرش را خم ڪرده بود و من در گوشش می‌خواندم. «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ في‏ ضَلالٍ مُبين» ساڪش را برداشت ڪہ برود، گفتم بیا در گوش دیگــرت هم بخوانم. گفت: بگذار برا؎ دفعہ بعد. نرفتہ برگشت. می‌خواست بہ جا؎ ساڪ، ڪولہ‌پشتی‌اش را ببــرد. وقتی رفت، تازه بہ خودم آمدم ڪہ این بار موقع رفتن آیہ سلامتی را در گوشش نخوانده‌ام. دویدم دنبــالش؛ اما دیگر رفتہ بود. آرام و قــرار نداشتم. یاد حرف حمید افتادم ڪہ می‌گفت: اینطور مواقع قــرآن بخوان؛ بی‌تابی نڪن. آن قدر خـواندم تا آرام گرفتم. این آخــرین دیدار با حمید بود. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺 @montazeran_zohor_13
🙃🍃 همسر شہید همت آیہ‌ا؎ را یادش داده بود ڪہ اگر موقع رفتن همسـرش در گوشش بخواند، باز می‌گـردد. حمیـد سرش را خم ڪرده بود و من در گوشش می‌خواندم. «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى‏ مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ وَ مَنْ هُوَ في‏ ضَلالٍ مُبين» ساڪش را برداشت ڪہ برود، گفتم بیا در گوش دیگــرت هم بخوانم. گفت: بگذار برا؎ دفعہ بعد. نرفتہ برگشت. می‌خواست بہ جا؎ ساڪ، ڪولہ‌پشتی‌اش را ببــرد. وقتی رفت، تازه بہ خودم آمدم ڪہ این بار موقع رفتن آیہ سلامتی را در گوشش نخوانده‌ام. دویدم دنبــالش؛ اما دیگر رفتہ بود. آرام و قــرار نداشتم. یاد حرف حمید افتادم ڪہ می‌گفت: اینطور مواقع قــرآن بخوان؛ بی‌تابی نڪن. آن قدر خـواندم تا آرام گرفتم. این آخــرین دیدار با حمید بود. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺 @montazeran_zohor_13
🙃🍃 برای خرید سر عقد رفته بودیم موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت: «هنوز نامحرمیم! تا بپسندی بر‌می‌گردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت برای همه خریده بود جز خودش. گفت خودم میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳» گفت: «می‌خواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم❤️» همسر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🙃🍃 همسرِ میگه: وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد خیلی دلم براش تنگ شده بود،به خونه خودمون رفتم،وقتی کتابی که روح‌الله به من هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام نوشته بود: عشق من دلتنگ نباش :)❤️ 🌷کانون شهیـد عباس دانشگر🌷 🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar ════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════