#یک_داستان_یک_پند
🔸همیشه گمان میکردم اگر روزی انسان به اجبار در مجلس عروسی مختلطی وارد شود و دلش با خدا باشد، نفس را بر او اثری نیست. روزی، بعد از اذان صبح در زمستانی سرد از اتوبوس برای خواندن نماز پیاده شدم تا وارد یک غذاخوری بشوم، عینکی بر چشم داشتم، دیدم سریع عینکم را بخار گرفت و دیگر چیزی ندیدم.
آن روز فهمیدم محیط تا چه اندازه بر روی نفس تأثیر دارد. اگر انسان وارد محیطی از گناه شود، خواسته یا ناخواسته مثل عینکِ من که بخار آن را فراگرفت، نفس هم رویِ عقل را میپوشاند و دیگر جز نفس چیزی را نمیبیند.
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از دوستان که فروشنده لوازم خانگی است، نقل میکرد: روزی در مغازه نشسته بودم که مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست. گفت: برای یک هفته چند کارتن نو و خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم.
❓پرسیدم: برای چه؟! چشمانش پر از اشک شد و گفت: قول میدهید محرم اسرار من باشید؟
🔸گفتم: بلی! حتماً. گفت: این هفته عروسی دخترم است. جهیزیه درست و حسابی نتوانستم بخرم. از صبح گریه میکند. مجبور شدم این نقشه را طرح کنم، کارتن خالی ببریم و داخلاش آجر بگذاریم تا دیگران نگویند جهیزیه نداشت.
❌چون میگویند: دختر بیجهاز مانند روزه بینماز است. اشک در چشمانم جمع شد و...........
🔰در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یکی از این بدعتهای غلط بازدید جهیزیه دختر است. که باعث رو شدن فقرِ فقراء میشود. کسی که بتواند این بدعتها را به نوبه خود بشکند و در عروسی خود کسی را به دیدن جهاز خود دعوت نکند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یک جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
🕊️منتظران ظهور مهدی
🆔 @montazer_zohouremahdi
#پندانه
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی عارفی دیدند، موی سفید خود را در آینه مینگرد و اشک میریزد. میگفت: خدایا! من دفتر خود را با گناه سیاه کردم و تو موی مرا به روزگار سفید. اما من از موی سفید خود شرم نکردم و گناه کردم.
🌾خدایا! به حرمت این موی سفیدی که تو شرم میکنی مرا در سن پیری مجازات کنی قسمات میدهم رحمت خود را بر من بیشتر کن و به موی سفید من رحم فرما و با رنگ سفیدی که بر موهای سیاه من کشیدی، دفتر گناهان مرا به سفیدی نور خود محو ساز!!!
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿
کانال#منتظران_ظهور_مهدی
http://Eitaa.Com/montazeran_zohouremahdi
#یک_داستان_یک_پند
#پندانه
✍عارفی را گفتند: ما را نصیحتی کن! گفت: مَثَل بَدی چون آتش است که همه چیز را میخورد و برای خود نیز تا آخر چیزی نگذارد که بماند و سپس فناء میشود، بسان کسی که مال از راه حراماش را نابود میکند و برای خود او نیز چیزی نمیماند.
🔥و مَثل نیکی چون آب است که خود را به ریشهٔ درختی میرساند که به آن نیاز دارد در حالی که حیات درخت به او بسته است ولی حیات آب به هیچ چیز بسته نیست.
✨پس عزیزم ! نیکی برسون به کسی که نیکی از او به تو نرسیده تا مانند آب بقاء همه چیز از تو زنده بشه و تو از نیکی خویش!
✅دانستم آب نیز زنده به اخلاص و نیکی و تواضع خویش است.
🌟بیسبب نیست که حضرت حقتعالی فرمود:
✨📖✨ وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ (30 - انبیاء)
⚡️و هر چیز زندهاى را از آب آفریدیم؟!
🔥آب آتش را از بین میبرد ولی هیچ چیز نمیتواند آب را از بین ببرد.
🦋🌺🦋🌺🦋🦋🌺🦋🌺🌺🦋🌺
http://Eitaa.Com/montazeran_zohouremahdi
#یک_داستان_یک_پند
✍️سعید مرد جوان و بسیار خوشتیپ و خوشقیافه است، و تاوان این نعمت را به سختی میدهد. او هر کجا که میرود زنان به او عاشق میشوند.
🥀سعید در اوایل که نادان بود این را یک نعمت الهی میدانست چرا که هدفی را که بسیاری از جوانان همسن او سالها باید دنبال میکردند و پول خرج میکردند و رسیدنشان هم قطعی نبود، سعید بدون زحمت هر کجا میرفت این هدفاش در نزد او حاضر بود.
💥سعید اکنون این خوشتیپی و زیبایی را جزء بلاء الهی بر خود چیزی نمیبیند. البته نعمتی بود که با ناشکریاش آن را بلاء برای خویش کرد. هر نعمتی که با تقویِ الهی شکر نشود تبدیل به بلای جان صاحب نعمت میشود.
🌏سعید پنج سال است که متأهل شده است. روزی یکی از همکاران او به نام زیبا عاشق او میشود و بعد از نزدیک شدن به سعید پی میبرد که سعید از همسرش زهرا ناراضی است و بخصوص از رفتارهای پدر زنش خیلی در آزار است. زیبا که زنی مطلقه است خود را به سعید نزدیک میکند و شبهایی که سعید به علت ناراحتی به خانهاش نمیرود او را در خانهاش میهمان میکند.... با وسوسه ها و تحریکات زیبا، سعید همسرش را طلاق میدهد و با زیبا ازدواج میکند ولی بعد از پنج ماه زیبا متوجه میشود سعید با زن دیگری در ارتباط است. زیبا بسیار ناراحت میشود و شاکی میگردد. سعید میگوید: انگار طلسم شده است. زنان رایگان خود را به او تقدیم کنند و او نمیتواند از این آشهای مفت بگذرد..... زیبا هم از سعید طلاق میگیرد و سعید بعد 32 سال سن، نه زندگی و نه سامانی دارد.... مَثَل داستان زیبا به این آیه حق تعالی میماند:
✨📖✨ مثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا ۖ وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ ۖ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (41 - عنکبوت)
⚡️مثَل كسانی كه به جای خدا اوليايی ديگر اتخاذ میكنند مثل عنكبوت است و خانه ساختنش و به درستی سستترين خانهها خانه عنكبوت است اگر بدانند.
🕷یک عنکبوت هرگز مثل یک مورچه زحمت نمیکشد برای خود خانهای درست کند، بلکه بر خانهای که دیگران زحمت درست کردن آن را کشیدهاند، با کشیدن تار و توری بر خود خانهای میسازد و به امید طعمهای مینشیند. برای همین خانهاش یکبار مصرف است و زود از هم میپاشد. مانند زیبا که زحمت درست کردن خانهای را نکشیده بود بلکه بر خانه زهرا تار و توری کشیده بود تا سعید را تور کند... خانهای که بر او هم دوامی نداشت..... آری! کسی که از خدا نترسد و شیطان را سرپرست خود گیرد و از او اطاعت نماید زندگیاش چون زندگی در خانه عنکبوت است که خانهای سست و بیبنیاد است و از آن سستتر خانهای نیست.
🕸اگر دقت کنیم خانه عنکبوت نه دیوار دارد، نه در دارد... در اصل خانهای نساخته و وجود ندارد؛ بلکه توری بیش نیست که بر خانه ساخته شده به دست دیگران و دسترنج آنان کشیده شده است، که فقط اسماش خانه است، اسماش....
✅مراقب باشیم وارد خانههایی برای زندگی نشویم که چون تار عنکبوت، تله شیطان است و اسماش فقط خانه است، دقت کنیم بر بقایای خانههای ویرانه شده انسان مظلوم دیگری خانه نسازیم.... که این خانه، همان خانۀ عنکبوت است و ببینیم و بترسیم از خدایی که هر لحظه ما را می بیند.
#پندانه
🆔 https://eitaa.com/montazeran_zohouremahdi
#یک_داستان_یک_پند
🍁فصل پاییز است برگ های روی درختان زرد شده اند ولی در روی درخت هنوز ایستاده اند. امروز صبح که محل کارم می روم می بینم زیر درخت پر از برگ های زرد زیبا است. درخت توت برگ ریزان زیبایی دارد. زیر درخت توت را می بینم که پر است از برگ های طلایی خوش رنگ و نورانی.
🍂🌬 امروز صبح بیش از نود درصد برگ های درخت در یک روز ریخته اند. یاد جمله ای از پدربزرگ می افتم که می گفت: بعد از 70 سالگی انسان در هر سال نسبت به سال قبل تغییر را در خود می بیند و ضعف اش را نسبت به سال گذشته احساس می کند ولی بعد از 75 سالگی ، هر روز نسبت به دیروز تغییرات پیری و ضعف و ناتوانی ابدی را در خود حس می کند و چون برگ زرد روی درخت در سرمای پاییز خود را حس می کنی که افتادن ات از درخت به یک بادی بند است.....
🍃🍂به قول نبی مکرم اسلام، خوشا به حال جوانی که رفتارش چون پیرمردان باشد. یعنی هر لحظه در سن جوانی خود را برگ پاییزی زرد بر روی شاخه درختی ببیند که ممکن است بمیرد و آرزوی طولانی در دنیا نداشته باشد....
#پندانه
🏴🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋🏴🦋
https://eitaa.com/joinchat/2980643018Cd38c6a6b2b
#یک_داستان_یک_پند
✍عارفی با شاگرد خود زندگی میکرد. روزی شاگرد با اجازۀ استادِ خود بجای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد.
🕌چون از منبر پایین آمد مردم او را بسیار تحسین کردند. عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او ایراد زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد.
🌌مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود. گفت: استاد! چرا عیبهای بنی اسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آنها را بگویی، آن هم بعد از این که مردم مرا ستایش و تحسین کرده بودند؟! در حالیکه مردم بعد از منبر از تو تعریف میکنند و کسی نیست از تو عیب بگوید، چه شد تو را ستایش شهد است و ما را سم؟!!
🍀🍂عارف تبسمی کرد و گفت: ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریدهای و نظر مردم برای تو مهم است. این تعریفهایی که از تو میکردند درست بود و عیبهای من غلط! ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر بجای این که سخنی گویی که خدا را خوش آید، سخنی گویی که مردمان خدا خوششان آید.
✅اما آنچه مردم از من ستایش میکنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش کنند هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته است و حقیقت را دریافتهام. من مانند پرندهای هستم که پَر درآوردهام و روزی اگر مردم بر شاخهای که نشستهام آن را ببُرند، به زمین نمیافتم و پرواز میکنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است.
🌴این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخۀ درختِ طوبی مینشانند؛ اما ناگاه و بیدلیل شاخۀ زیر پای تو را میبُرند و سرنگونات میکنند. این مردم امروز ستایشات میکنند و تو را نوش میآید و فردا ستایش نمیکنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزارت میکنند.
🥀به ناگاه شاگرد دست استاد بوسید و گفت: استاد! الحق که نادانِ نادانم.
اللهم عجل لولیک الفرج
┅═✼✿✵📖✵✿✼═┅┄
🔸https://eitaa.com/joinchat/2980643018Cd38c6a6b2b
#یک_داستان_یک_پند
🔘 روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟
🍃پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر میروی و سلطان تو را میبیند و سلطان بدون اینکه به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسهای طلا میبخشد.
🌼آیا تو از وزیر تشکر میکنی یا سلطان؟؟
🌺پسر گفت: از سلطان.
🌸پدر گفت: معنی شکر هم این است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است. اگر کسی به تو نیکی میکند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است. پس او لایق همه حمدها است.
┄┄┅┅┅❅🌺❅┅┅┅┄┄