فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوطی که سوره حمد رابه زیبایی می خواند😍
🕊▪️▪️🕊 🕊▪️▪️🕊
🕊▪️▪️🕊
ڪپےبہنیتظہوࢪامام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
منتظران ظهور
#رمان_یادت_باشد #قسمت_صد_و_بیست_و_هشت چراغ را زیاد کرده بودیم، دود می کرد. به حدی سردمان شده بود که
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_صد_و_بیست_و_نه
برای این که از تنهایی حوصله ام سر نرود دوباره رفتم سراغ بوفه. حمید که آمد، پرسیدم داخل خونه چی عوض شده؟ نگاه کرد و گفت: باز هم چیدمان وسایل بوفه! توی این خونه به جز این کمد و تغییر وسایل بوفه کار دیگه ای نمی شه کرد. هر دو خندیدیم. حواسش به این چیزها بود. خانه به حدی کوچک بود که نمی شد تغییر آن چنانی در چیدمان وسایل آن ایجاد کنیم. برایم خیلی جالب بود. کوچکترین تغییری در خانه میدادم متوجه می شد. گفتم حمید جان! تا تو بری زباله ها رو ببری سر کوچه، من سفره شام رو انداختم. داشت توی آشپزخانه زباله ها را جمع می کرد که دوستم تماس گرفت. مشغول صحبت با دوستم شدم. از همه جا میگفتیم و می شنیدیم. حمید آشغال به دست جلوی من ایستاده بود. با صدای آرام گفت حواست باشه تو این حرف ها یه وقت غیبت نکنین. با ایما و اشاره خیالش را راحت کردم گفتم حواسم هست عزیزم. از غیبت خیلی بدش می آمد و متنفر بود. به کوچکترین حرفی که بوی غیبت داشت واکنش نشان میداد. سریع بحث را عوض می کرد. دوست نداشت در مورد کسی حرف بزنیم که الان در جمع ما نبود. میگفت:
باید چند تا حدیث درباره غیبت پرینت بگیرم، بزنم به در و دیوار خونه تا هر وقت می بینیم یادمون باشه یه وقت از روی حواس پرتی غیبت
نکنیم|
تلفن را که قطع کردم، سفره را انداختم. حمید خیلی دیر کرد. قبلا هم برای بیرون بردن زباله ها چندباری دیر کرده بود. در ذهنم سؤال شد علت این دیر آمدن ها چه می تواند باشد، ولی نپرسیده بودم، اما این بار تاخیرش خیلی زیاد شده بود. وقتی برگشت، پرسیدم: حمید! آشغال ها رو میبری مرکز بازیافت سر خیابون این همه دیر میای؟
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_صد_و_سی
زیاد مایل نبود حرف بزند. اصرار من که دید گفت: راستش یه مستمندی سر کوچه می ایسته. من هر بار از کنارش رد بشم
سعی میکنم بهش کمک کنم. اما امشب چون پول همراهم نبود خجالت می کشیدم که اون آقا رو ببینم و نتونم بهش کمک کند. برای
همین کل کوچه رو دور زدم تا از سمت دیگه برگردم خونه که این مستمند رو نبینم و شرمنده نشم از این کارهایش فیوز می پراندم. این رفتارها هم حس خوبی به من میداد، هم در وجودم ترس و دلهره ایجاد می کرد. احساس خوب از اینکه همسرم تا این حد به چنین جزئیاتی دقت نظر دارد و دلهره از این که حس میکردم شبیه دونده هایی هستیم که داخل یک مسابقه شرکت کرده ایم. من افتان و خیزان مسیر را می روم، ولی حمید با سرعت از کنار من رد می شود. ترس داشتم که هیچ وقت نتوانم به همین سرعتی که حمید دارد پیش می رود حرکت کنم. داشتیم شام می خوردیم، ولی تمام حواسم به حرف هایی بود که با دوستم زده بودیم. سر موضوعی برای یک بنده خدایی سوءتفاهم به
وجود آمده بود. از وقتی که دوستم پشت تلفن این مسئله را مطرح کرد، نمی توانستم جلوی ناراحتی خودم را بگیرم. وسط غذا حمید متوجه شد نگاهی به من کرد و گفت: چیزی شده فرزانه؟ سر حال نیستی. گفتم: «نه عزیزم. چیز مهمی نیست. شامت رو بخور.» با مهربانی دست از غذا خوردن کشید و گفت: «دوست داری بریم تپه نورالشهدا؟» |
هر وقت اتفاقی پیش می آمد که من از حرف یا رفتار کسی ناراحت میشدم، حمید متوجه دلخوری من می شد، ولی اصراری نداشت که برایش کل ماجرا را تعریف کنم.
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
waqe_346196.mp3
29.55M
#سوره_واقعه
🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب انهٜٜ
طبق قࢪاࢪهࢪشب
.یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم
🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون....
🌱#حالـــــتوسادهخوبکن
#واقعہهرشبموݩ
═✧❁❤️❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راز بیداری برای نماز شب
🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد #عالی
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
آیت الله #انصاریان:
گناهان زبانی (مثل غیبت، تهمت، و...) انسان را از نمازشب محروم می کند
و محروم از نمازشب از بسیاری از برکات الهی محروم خواهد بود.
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»