فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو برادر که ناشنوا هستند . و پدرشان #روضه_ها را با اشاره توضیح میده براشون 😔
من حال دلتون را خریدارم 😔
#التماس_دعا
╔═══❖•ೋ°
🦋༻@montazeran_zoohor
╚═══❖•ೋ°✶⊶⊷⊶⊷❍
🖤ویژه امشب وفردا نماز حضرت رقیه (ع) برای حاجات سخت🖤
⚫️دو رکعت که در آن 1 حمد و 3 قل هوالله باید خوانده شود
⚫️سپس حاجتمند باید پس از اتمام نماز و خواندن سلام، دعای زیر را بخواند:
🍀الهی به حق چشم گریان رقیه ،
به حق دل سوزان رقیه ،
به حق رقیه آن ماه تابان
حاجتم بده ای حی سبحان🍀
⚫️سپس امام صادق (ع) فرموده اند پس از خواندن نماز برای حاجت روایی دعای زیر خوانده شود:
🍀اَللهم انتَ السَّلامُ و منک السَّلامُ و الیک یرجع السَّلامُ .
بارپروردگارا ! تویی سلام و از جانب توست سلام و سلام به سوی تو بر می گردد .
اللهم صل علی محمد و آل محمد و بَلِّغ روحَ مُحمدٍ مِنّی السَّلامُ و أَرواحَ الائِمةِ الصادقینَ سَلامی
بار پروردگارا ! بر محمد و آل محمد درود فرست و سلام من را به روح حضرت محمد و ارواح امامان راستگو ابلاغ بفرما
وَاردُد عَلیَّ مِنهُمُ السَّلام وَ السَّلامُ علیهِم و رَحمَتُ الله و برکاته.
و برگردان به من جواب سلام ایشان را . و درود و رحمت خداوند بر آنان
اللهم إِنَّ هاتَینِ الرَّکعَتَینِ هِدیَةٌ مِنّی إلی رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله .
باپروردگارا ! این دو رکعت {نماز که به جا آوردم} هدیه ای است از جانب من به سوی رسولت که درود بر او و خاندانش باد .
فأثبِنی عَلَیهِما مَا أَمَّلتُکَ وَ رَجَوتُ فیکَ وَ فِی رَسُولـِکَ یا وَلِی المُومِنینَ .
پس برآورده فرما با این دو رکعت آنچه را که امید دارم و از تو از رسولت ای دوستدار مومنین🍀
⚫️پس از اینکه دعا را به درستی خواندید به سجده بروید و چهل مرتبه بگویید :
🍀یا حَیُّ و یا قَیُّوم
یا حَیّـًا لا یَموُت
یا حَیّـًا لا إِله َ إِلّا أنت
یا ذَالجـَلالِ وَ الإکـرام
یا أَرحَمَ الرَّاحِمــین🍀
⚫️سپس طرف راست خود را به زمین گذاشته و همین دعا را چهل مرتبه بخوانید.
⚫️و بعد جانب چپ را به زمین گذاشته و همین دعا را چهل مرتبه بخوانید .
⚫️و سپس سر خود را از روی سجده بردارید و دست را بلند کرده و چهل مرتبه این دعا را بخوانید
در این مرحله دست ها را به گردن خود بگذارید و التجا ببرید با انگشت شهادت خود و چهل مرتبه این دعا را بخوانید
⚫️پس از به جا اوردن تمامی مراحل ، محاسن خود را با دست چپ در دست بگیرید ( بانوان دست بر چانه ی خود ی گذارند ) و گریه کرده و یا اگر گریه ات نیامد خود را به حالت گریه قرار دهید.
سپس بگویید :
🍀یا محمد یا رسول الله اشکوا الی الله و الیک حاجتی و الی اهل بیتک الراشدین حاجتی و بکم اتوجه الی الله فی حاجتی .🍀
⚫️سپس سر به سجده بگذارید و آنقدر یا الله بگویید تا نفستان قطع شود.
و بعد بگویید :
🍀صل علی محمد و آل محمد وَافعَل بِی کذا و کذا ( و به حای کذا و کذا ) حاجت خود را می گویی .🍀
⚫️این پست رو به همه گروه هاتون ارسال کنید.
منتظران ظهور
#رمان_یادت_باشد #قسمت_صد_و_دوازده برای سفر هایی که تنهایی می رفتیم نه حمید مشکل داشت نه من چون از
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_صد_و_سیزده
برای ناهار هم ماکارونی گذاشته بود، ولی به جای گوشت چرخ کرده ،گوشت خورشتی ریخته بود. گفت پاقدم فرزانه
خانوم میخواستم اعیونی بشه گوشت چرخ کرده چیه ریز ریز.
وقتی حمید جعبه پیراهن سوغاتی را باز کرد ولباس را پوشید دیدم لباس براش خیلی بزرگ است.گفتم حمید جان! شانس نداری با چه ذوقی کل بازار رو دنبال این پیراهن گشتم ولی بزرگ درومده. گفت چون تو خریدی خیلی هم خوبه. از فردا همین رو می پوشم. به هزار زور و زحمت راضی
شد پیراهن را از تنش دربیاورد.
چون می دانستم حمید به هیچ وجه از خیر این پیراهن نمی گذرد رفتم سراغ صاحب خانه. آقای کشاورز، صاحب خانه ما، خیاط بود. یکی از
پیراهن های قبلی حمید را با این پیراهن جدید به او دادم تا اندازه ی را درست کند.
بعد از ظهر با اینکه خسته راه بودم و تازه از سفر برگشته بودم، ولی وقتی حمید پیشنهاد داد که برویم بیرون دوری بزنیم، نتوانستم نه بیاورم بعد از چند روز دوری، قدم زدن کنار حمید، آن هم در روزهای آخرتابستان واقعا دل نشین بود. یک عصر طولانی در حالی که هوا کم کم خنک شده بود و بوی پاییز می آمد. برگ چنارها کم کم داشتند زرد می شدند. صدای خش خش برگها زیر قدم های من و حمید خیلی دوست داشتنی بود. وسط راه به بستنی فروشی رفتیم. دو تا بستنی بزرگ گرفت. در واقع هر
دو بستنی را برای خودش سفارش داد، چون من معمولا همان دو، سه قاشق
اول را که می خوردم شیرینی بستنی دلم را می زد، برای همین بقیه
بستنی را به حمید میدادم. اما این بار مزاجم کشید و بستنی خودم را پا به پای حمید خوردم. از قاشق های پنجم، ششم به بعد هر قاشقی که
برمیداشتم حمید با چشم هایش قاشق را دنبال می کرد. وقتی تمام شد ظرف بستنی من را نگاه کرد.
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
#رمان_یادت_باشد
#قسمت_صد_و_چهارده
فهمید این بار نقشه اش برای خوردن بستنی بیشتر نگرفته است. گفت تا ته خوردی؟ دلت رو نزد؟ یعنی
یه قاشق هم نگه نداشتی؟ با خنده گفتم ببخش عزیزم. مگه برای من نگرفته بودی؟ چند روز بود ندیده بودمت. الآن که برگشتم پیشت اشتهام باز شده بود. این بار دلم خواست تا آخر بخورم
لبخند زد. بلند شد وبرای خودش دوباره سفارش بستنی داد. دوسه روز
بعد که پیراهن حاضر شد، خانم کشاورز مثل همیشه با تیکه کلام
شیرین مامان فرزانه صدایم کرد. پیراهن را که داد گفت: دخترم سال قبل که ما محرم نذری داشتیم، شما اذیت شدید؛ چون بارگذاشتن آش و غذای نذری مدام با حیاط کار داشتیم. حاج آقا
. اگر موافق باشید، شما بیاید طبقه بالا، ما بیایم طبقه پایین. موضوع جابه جایی را با حمید در میان گذاشتم. موافق این تغییر بود. گفت: «از یه لحاظم یه کمکیه به این بندگان خدا. هر روز این همه پله رو بالا، پایین نمیرن. فقط بذاریم بعد از مسابقات کشوری کاراته که با خیال راحت جابه جا بشیم».
وقتی حمید عازم مسابقات کشوری نیروهای مسلح شد، خودم را با هر چیزی که می شد مشغول میکردم که کمتر دل تنگش باشم. سر نماز برای موفقیتش دعا می کردم. دل توی دلم نبود. سه روز مسابقات طول کشید. دوست داشتم حمید زودتر برگردد. روز مسابقه هر کاری کردم
نتیجه را به من نگفت.
نزدیک غروب بود که زنگ خانه را زد. با شوق آیفون را زدم و دم در منتظرش
شدم. لنگ لنگان راه می رفت. با دقت که نگاه کردم متوجه شدم لب بالایی اش هم پاره شد است.
#مدافع_حرم
#شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
waqe_346196.mp3
29.55M
#سوره_واقعه
🍎ٵࢪٵݦـــــۺ ۺب انهٜٜ
طبق قࢪاࢪهࢪشب
.یه ساعت طلایی 🌟داࢪیم
🍎خلوت شبانہ باقࢪانمون....
🌱#حالـــــتوسادهخوبکن
#واقعہهرشبموݩ
═✧❁❤️❁✧