هدایت شده از Kgh
☘ هر چند همه دوست دارند شما را "آقا" صدا کنند ولی
🔸به جمع دانشجویان که می رسی قامت "استاد" برازنده توست
🔹در میان نظامیان که می آیی هیبت "فرماندهی"ات دل دوستان را شاد و دل دشمنانت را می لرزاند
🔸روز پدر که می آید می شوی مهربانترین "بابا"ی دنیا
🔹روز جانباز که می شود همه دست "جانباز" تو را به هم نشان می دهند
🔸 ۹دی که می رسد قصه "علی" می شوی در جمل
🔹راستی اصلا مهم نیست تاریخ تولدت ۲۹ فروردین است یا ۲۴ تیر؛ 👌ما حتی ۶ تیر هم به شکرانه اینکه خدا دوباره تو را به ما بخشید سر بر سجده ی شکر می گذاریم.
☘ و همه اینها بهانه است آقاجان!
بهانه ایست که ما یادمان نرود خدا نعمتی چون شما را ارزانیمان کرده است، خدا را برای این نعمت شکر می گوییم.🙏🙏
#ششم_تیر روز #ترور نافرجام #امام_خامنه_ای
سلامتی #امام_خامنه_ای صلوات 🌹
👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت را دنبال نمائید👇
🆔 @ba_montazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بــــارالهــا 🙏
در این اول هفته زیبا 🌸🍃
ما را به نور الهي راهنمایی بفرما
و مسير سبز انسان بودن را نشانمان ده...
قدمهايمان را استوار و ايمانمان را
فزونی بخش ...
🌸مهــربــانــا...
ما را قلبی گشاده و پاك ببخش ...
تا با همه كس و همه چيز با عشق
و احترام روبرو شویم و دیگران را از
خود جدا ندانیم...🙏
آمیـــن 🙏
#سلام_روزتون_بخیر 🌸
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
#شهید_هادے💚
@montazeran1184
⭕️ سریال شهید زینالدین به زودی
🔺 نگارش سریال «شهید زینالدین» به اتمام رسید؛ نویسنده سریال میگوید: قصه سریال از قبل انقلاب و نوجوانی شهید زینالدین قصه ما آغاز شده و تا شهادت شان و بعد از انقلاب ادامه دارد.
🔺 این سریال در ۳۶ قسمت تهیه و تولید خواهد شد.
🔸 امیدواریم از عشقهای مثلثی که دستپخت مدیران احمق و خائن در نهادهای مربوطه است زودتر به زینالدین و باکری برسیم
@montazdran1184
Mohammad Hossein Poyanfar - Khiale Rooye To.mp3
3.11M
🌹خیال روی تو....
مناجات شبانه
محمد حسین پویانفر...
@montazeran1184
Raftand Yaran-Golriz_5951702843978154348.mp3
4.87M
🌹«رفتند یاران» سرود حزن انگیز و تاثیر گذاری که محمد گلریز برای شهید مظلوم بهشتی خواند.
شعر از مرحوم حمید سبزواری
@montazeran1184
السلام علیک یا معین الضعفا والفقرا
امام رضا عليه السلام :
هر كس اندوه مؤمنى را بزدايد ، خداوند در روز قيامت ، غم از دلش مى زدايد .
"طرح کمک مومنانه با نگاه کریمانه"
شماره کارت جهت واریز نذورات نقدی
6037991644356648
به نام مهدی قدوسی(نماینده کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت)
6037701442378433
به نام زهرا آتشگاه
محل دریافت کمک های غیر نقدی خیابان شهیدانهدایتکار کوچه توحید۶ پ ۱۰ خیریه ساقی کوثر (از ساعت ۱۶ تا ۱۹)
تلفن تماس ۳۶۲۱۱۹۹۳
۰۹۰۳۷۴۱۱۳۷۲_قدوسی
کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت
مراکز نیکوکاری و خیریه های شهر مشکین دشت
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیستم
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریهاس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!»
💠 بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش #مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این #بهشت مست محبت این زن شده بودم.
💠 به پشت شانههایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر #زینبیه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد :«زینب!»
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به #نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان #نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@montazeran1184
🔴رهبر معظم انقلاب: علاج کرونا شستن دست، و علاج فساد قطع دست مفسد است
@montazeran1184
مداحی آنلاین - یه مادر شهیدمو ، دلم رو پرپر میکنم - نریمانی.mp3
12.22M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
یه مادر شهیدمو ، دلم رو پرپر میکنم
فقط با یاد پسرم ، زندگیمو سر میکنم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
@montazeran1184
#همسرانه
✍فردی که در حضور فرزندانش به همسرش ابراز علاقه میکند و به او احترام میگذارد و با اسمها و صفاتی زیبا و صمیمی خطابش میکند، به فرزندانش عشقورزی میآموزد.
آقایون با خانمهاتون مثل ملکه رفتار کنید؛ خانمها با همسرانتون مثل پادشاه و فرمانده خونه رفتار کنید! این خانواده موفق و کامله و فرزندان خوبی در آن تربیت میشوند!
✼═══┅💖💖┅═══✼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعادلواپسیم آقا، مُحرّم باخودتـــــ
#محمودکریمے
@montazetan1184
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فوری فوری
🌸 خبر آمد خبری در راه است 🌸
❣به زودی در شهر مشکین چه خواهد شد؟!!! شما چه فکری میکنید؟!!!
❣حدس خودرا به آیدی زیر ارسال کنید:
@Yasecabod_55 تلگرام
@Montazerany ایتا
❣به قید قرعه به ۵ نفر از افرادی که جواب صحیح را ارسال کنند شارژ ۱۰ هزار تومانی هدیه داده می شود.
❣ویژه خواهران
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فوری 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑
یه رزمنده با ۵ تا دختر به خاطر بدهی به بانک چند ماه حقوق نداره کرایه خونه اش عقب افتاده و نون شبم نداره به همین علت میخواست خودشو بکشه.
یه بنده خدا هم خونه زندگیش سوخته هیچ وسیله براش نمونده،مستاجر هم هست.
یکی خانواده دیگه با سه تا بچه توی یخونه ۴۰ متری با این گرما بدون یخچال کولر ،پنکه ،و گیرنده دیجیتال زندگی میکنند تا صاحب خونه جوابشان کرده.
چندتا خانواده.........
بیاید به عشق امام رضا علیه السلام تو ایام ولادتش
به نیابت ایشون دعای این خانواده هارو مستجاب کنیم
۶۰۳۷_۹۹۱۶_۴۴۳۵_۶۶۴۸
مهدی قدوسی
۶۰۳۷_۹۹۱۹_۴۴۳۱_۴۱۴۹
ابراهیم خمری
@montazeran1184
32.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹کبوتر دلم داره....
تو آسمون پر میزنه...
🌷گاهی به مشهد میپره ...
گاهی به قم سر میزنه ....
#دهه_کرامت
@montazeran1184
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با #مهربانی عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!»
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!» و رفت و نمیدانست از #درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم.
💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!»
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان #مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت.
💠 مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد.
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!»
💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم #غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمیخوام شما رو #زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!»
از پژواک پریشانیاش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با #وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین #تکبیرش بیدار شدم.
💠 هنگامه #سحر رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم #نماز_صبح از جا بلند شدم. سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید.
نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در #آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم.
💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بیاختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!»
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد.
💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی #صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«میتونم بیام تو؟»
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بیمقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟»
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینهاش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟»
💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریههایم #شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟»
دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای #آواره شدن پیشدستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!»
💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمیخواستم #اسیر سعد شوم که با بغضی #مظلومانه قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!»
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا میخواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹«دستهای سلیمانی» به داد مردم غیزانیه رسید
♦️جهادگرانی که جور دولت را در منطقه میکشند
@montazetan1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید: بالاخره شهدای خانطومان برمی گردن ؟!
حاج قاسم چند لحظه سکوت کرد و بعد سه مرتبه گفت: میان، میان، میان.
مادر شهید: پسرم دوست داشت گمنام باشد، شاید برای همین برنمی گردد.
سردار گفت: آقا سعید به خاطر دل همسرش هم شده برمی گرده
و امروز وعده صادق حاج قاسم محقق شد...
« شهید سعید کمالی» آمد تا مادرش زین پس بجای یادمان، مزار پسرش را غبارروبی کند 😔
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلهای ما و حرم سلطان ابوالحسن، آقا علی بن موسی الرضا(ع)
در بارگاه ملکوتی مولا علی بن موسی الرضا المرتضی (علیه آلاف التحیة و الثناء) #نائب_الزیاره همه شما عاشقانِ مولا هستم
@montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ_استوری
💓لباسخادمانرادوستدارم...
@montazeran1184
وعده سید علی.mp3
11.42M
🔴تقدیم به رزمندگان بدون مرز #سپاه_قدس
گروه همخوانی سیمرغ
آهنگساز:بهامین جوادی
شاعر:سید محمد صفایی
@montazeran1184
✨بارالها
✨به عزت وبزرگواری ات
✨ببخش و ملکوتی مان گردان
✨یاری مان فرما آنچه می پسندی باشم
✨واز آنچه بیهودگیست رها شوم
✨که تو بی نیاز ترین و
✨من نیازمندترینم...
✨آمیـــن یا رَبَّ 🤲
✨آسمون زیبای شب
💫ستارگان درخشان
✨سهم قلـ❤️ــب مهربونتون
💫و امید به خدای رحمان
✨روشنی بخش تمام لحظه هاتون
💫شبتون ستاره بارون
@montazeran1184
✼═══┅💖💖┅═══✼