eitaa logo
منتظران ظهور
67 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
166 ویدیو
59 فایل
🤲 اللّهمَ ارزُقنا شَهادَت فِی سَبیلِک 🤲 کپی آزاد☺️اگه یادت موند یه صلوات هم برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) بفرست ⛅ آغاز 💫👈 ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
سلام خدمت تمامی اعضای کانال #منتظران_ظهور 👋 ممنون از همراهی شما ... به پارت گذاری #رمان_اورا ادامه م
تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد . - سلاااااام خوشگل خودم 😍 - سلام عزیزم. خوبی ؟ - اگه خانومم خوب باشه 😉 چقدر سعید "خانومم" صدام میکرد ... آخرش چیشد ؟ هیچی ... الانم به یکی دیگه میگه خانومم 😏 دیگه نمیتونستم هیچ حرف عاشقانه ای رو باور کنم 😔 - ممنون ، خوبم - پس منم عالیم 😉 کجایی نفسم ؟؟ - دارم میرم خونه. کلاسم تازه تموم شده 😊 - خب چرا خونه ؟ اونجا که تنهایی ، بیا پیش من. منم تنهام 😉 - آخههه ... - آخه نداره دیگه ، بیا دیگه ...  لطفاً ... 😢 - باشه عزیزم. میام. - قربونت برم مننننن 😍 بیا تا برسی منم سفارش بدم یه چیزی برای نهار بیارن. - باشه ممنون. فعلاً  قطع کردم و گوشی رو کلافه انداختم رو صندلی. همیشه از اینکه کسی بخواد با لوس بازی به زور متوسل شه و کارشو جلو ببره بدم میومد 😠 خصوصاً یه مرد گنده با یه صدای کلفت و اون قد و قواره ، بعد بخواد خودشو لوس کنه 😖 کلا از نازکشی بدم میومد دوست داشتم فقط خودم ناز کنم 😌 اتفاقا بدم نیومد برم یکم ناز کنم 😉 یه نقشه هایی تو سرم کشیدم و راه افتادم 😈 تو راه بودم که مرجان زنگ زد ! - جانم - سلام عزیزممم. خوبی ؟ - سلام تنبل خانوم. چقدر میخوابی ؟؟ - وای ترنم هنوزم اگر ولم کنی میخوابم. نمیدونی چقدر خسته ام ....  - خسته ی چی ؟؟؟  کجا بودی مگه ؟؟ - پاشو بیا اینجا تا برات تعریف کنم 😁 - الان نمیتونم ، لوس نشو ، بگو - چرا نمیتونی مثلا ؟ 😒 - دارم میرم پیش عرشیا - ای بابا ... تا کی اونجایی ؟ نمیشه بپیچونیش ؟ - نه بابا خواستم ، نشد ! میرم دو سه ساعت میمونم میام خودمم حوصلشو ندارم . - عه چرا ؟  دعواتون شده ؟ - نه ، دعوا برای چی ؟ - پس چرا حوصلشو نداری ؟ - ندارم دیگه . سعید که خانواده دار بود ، آخرش اون بلا رو سرم آورد اینکه هیچکس بالاسرش نیست و خونه مجردی هم داره معلوم نیست تو نبود من با چند نفره .... 😒 - زیادی بی اعتماد شدیا 😅 دیگه اینقدرم نمیخواد فکرای مورد دار کنی راجع به جوون مردم 😅 - دیگه به خودمم اعتماد ندارم ، چه برسه به پسر جماعت !! 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۲ تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد . - سلاااااام خوشگل خودم 😍 - سلام عزیزم.
- تو که میگفتی عرشیا بدجور کشته مردته ؟! - خودش که اینجوری میگه ! ولی تو رابطه ای که هیچ تضمینی وسط نیست ، هیچکسم ازش خبر نداره ،  از عشق خبری نیست ! 😒 هر دو طرف میخوان عقده هاشونو جبران کنن ، یا عقده شهوت یا کمبود محبت 😏 خریته تو این رابطه دنبال عشق باشی 😒 - خیلی عوض شدی ترنم 😳 - بیخیال نگفتی کجا بودی ؟؟ - اگه تونستی بعد از قرارت با عرشیا ، یه سر بیا اینجا برات میگم 😉 - باشه گلم ، پس فعلا - فدات ، بای  📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۳ - تو که میگفتی عرشیا بدجور کشته مردته ؟! - خودش که اینجوری میگه ! ولی تو را
رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل . 😈 یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محکم بغلم کرد : - خوش اومدی بانوی من 😍 دوست داشتم زودتر ولم کنه دیگه از آغوش هیچ مردی لذت نمیبردم . - ممنون ، لهم کردی عرشیا !! - ببخشید 😂😂 از بس دوستت دارم ... خب خانومی بیا بشین ببینم ... کم پیدا شدی .... اون روز هرچی عرشیا زبون میریخت و خودشو لوس میکرد با بی محلی میزدم تو ذوقش ! 😕 آخر کلافه شد و نشست کنارم و دستامو گرفت تو دستش - ترنم .... چیزی شده ؟؟ چرا اینجوری میکنی؟ 😢 - چجوری ؟؟؟ - عوض شدی! انگار حوصلمو نداری ! - نه! خوبم ... چیزی نشده ... 😒 - پس چته ؟ - ببین عرشیا ... من همون روز اول گفتم این یه رابطه امتحانیه! میتونم هروقت که بخوام تمومش کنم !! - ترنم ؟؟؟ تموم کنی؟ 😢 شوخیت گرفته ؟ چیو میخوای تموم کنی ؟ زندگی منو ؟ عمر منو ؟؟ - لوس نشو عرشیا 😒 مگه دختری ؟؟ من نباشم ، کسای دیگه هستن!! 😏 - چی میگی؟؟ چرا مزخرف میگی ؟؟ کی هست ؟ من جز تو کیو دارم ؟؟ 😥 - به هرحال ... من خوشم نمیاد زیاد خودمو تو این روابط معطل کنم !! با چشمای پر از سوال و بغض زل زده بود بهم و هر لحظه دستمو محکم تر فشار میداد ... 😢 خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که سرشو گذاشت رو پام و شروع کرد گریه کردن !!! 😳 شوکه شدم !! دستمو گذاشتم رو سرش و گفتم  - پاشو بابا شوخی کردم 😳 چرا اینجوری میکنی ؟؟ 😒 مثل دخترا میمونی عرشیا 😏 از اینکه یه مرد جلوم خودشو ضعیف نشون بده متنفرم !! 😡 سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد ... چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس!! 😭 - ترنم باورکن من بی تو میمیرم .... خودمو میکشم !! قول بده هیچوقت تنهام نذاری ! به جون خودت جز تو کسیو ندارم ... 😭 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۴ رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل . 😈 یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محک
من نمیتونم این قول رو بهت بدم !! من نمیتونم پابند تو بشم ... 😠 اخم کرد و خواست چیزی بگه اما حرفشو خورد و روشو برگردوند ... سرشو گذاشت رو دستاش و گفت :  - ترنم خواهش میکنم ..... بلند شدم و پالتوم رو برداشتم داشتم میرفتم سمت در  که عرشیا خیز برداشت و راهمو سد کرد ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۵ من نمیتونم این قول رو بهت بدم !! من نمیتونم پابند تو بشم ... 😠 اخم کرد و خ
- برو اونور عرشیا ... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش ‼️ - تو هیچ جا نمیری 😠 - یعنی چی؟ 😠 برو درو باز کن !! باید برم قرار دارم ... صداشو برد بالا - با کی قرار داری⁉ ️😡 از ترس ته دلم خالی شد ... 😨 احساس کردم رنگ به روم نمونده امّا نباید خودمو میباختم ... - با مرجان - تو گفتی و منم باور کردم 😡 میگم با کی قرار داری ؟؟ - با مرجااااان ... میگم با مرجان ... - گوشیتو بده من 😡 - میخوای چیکار ؟؟؟ - هر حرفو باید چندبار بزنم ؟؟؟ 😡 گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد. بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش .... - گوشیمو بده 😧 - ‌برو بشین سر جات 😡 تپش قلب شدید گرفته بودم ... حالم داشت بد میشد . رفتم نشستم رو مبل عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید ! ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست ... همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد ، چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد 😠 بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید ... 😭 دو زانو نشست جلوم و سرمو گرفت تو دستاش ... -ترنمم گریه نکن ... 😢 اخه چرا اذیتم میکنی؟؟ دستاشو پس زدم و گفتم - ولم کن .... بیشعور روانی !! 😭 - ترنم من دوستت دارم ... 😢 - ولی من ندارممممم ازت متنفرممممم برو بمییییر 😭 بازوهامو فشار داد و گفت  - باشه ... میخوای بری ؟؟ - اره ؛ پس فکر کردی پیش تو می مونم ؟؟ کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت - خداحافظ عشقم ..... 😢 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۶ - برو اونور عرشیا ... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش ‼️ - تو هیچ جا نمی
چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد ... 😳 بعد چند دقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو برانکارد و بردن ... بدون معطلی افتادم دنبال آمبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم ❗️ عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش .... دل تو دلم نبود ... به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون 👨⚕ سریع رفتم پیشش - ببخشید ... سلام - سلام ، بفرمایید ؟؟!! - این ... این ... این آقایی که الان بالاسرش بودید چشه ؟ یعنی چیشده ؟؟ مشکلش چیه ؟؟ 😥 - شما با ایشون نسبتی دارید ؟؟ تو چشمای دکتر زل زدم داشتم تو فکرم دنبال یه کلمه میگشتم که نگاهی به سرتاپام انداخت و با ته اخم ، گفت : چرا قرص خورده ؟؟؟ با تعجب گفتم : -قرص ⁉️ چه قرصی ؟؟ - نمیدونم ولی ظاهرا قصد خودکشی داشته !! کمی دیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش به صفر میرسید !! با چشمای وحشتزده و دهن باز به دکتر نگاه میکردم که گفت : - همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن چنددقیقه دیگه برید پیشش ... تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه 😒 همونجا کنار راهرو نشستم و کلافه نفسمو بیرون دادم ... هوا داشت تاریک میشد نه میتونستم عرشیا رو تنها بذارم نه میتونستم دیر برم خونه 😣 همش خودمو سرزنش میکردم ... اخه تو که از سعید و هیچ پسر دیگه ای خیری ندیده بودی ، برای چی باز خودتو گرفتار کردی 😖 بلند شدم و رفتم بالاسر عرشیا تازه به هوش اومده بود . سرم تو دستش بود ... بی رمق رو تخت افتاده بود . با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد ... 😢 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۷ چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد ... 😳 بعد چند دقیق
- چرا این کارو کردی ؟ - تو چرا این کارو کردی؟؟ 😢 - عرشیا رفت و آمد تو این رابطه ها معمولیه ... نباید خودتو اینقدر زود ببازی... - پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی؟ 😏 کلافه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم - اولاً رابطه من و سعید فرق داشت ... بعدشم من دخترم تو پسری! مردی مثلاً !! - اولا چه فرقی ؟ یعنی من از اول بازیچت بودم؟ 😢 بعدشم مگه مردا احساس ندارن ؟؟ - عرشیا ... من دیرم شده ... میشه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت من برم ؟؟ بابا و مامانم شاکی میشن ... روشو برگردوند و اشک از چشماش سرازیر شد 😭 - خیلی بی معرفتی ... برو .... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۸ - چرا این کارو کردی ؟ - تو چرا این کارو کردی؟؟ 😢 - عرشیا رفت و آمد تو ای
یه لحظه از خودم بدم اومد ... احساس کردم خیلی دل سنگ شدم ! - عرشیا ... من ازت معذرت میخوام ... 😔 - ترنم ... میخوای ببخشمت ؟؟ 😢 - اره ‼️ - پس نرو ...❗️ تنهام نذار .... 😢 من بی تو وضعم اینه ! بمون و زندگیمو قشنگ کن ... من خیلی تنهام .... سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم ... - ترنم ؟؟؟ چشماشو نگاه کردم ... دلم آتیش گرفت ... - باشه .... - ای جان ... من فدای تو بشم ... برو خانومم دیرت میشه ... برو میگم علیرضا بیاد پیشم 😘 لبخند ملایمی زدم و ازش خداحافظی کردم ... تو دلم فقط داشتم خودمو فحش میدادم و میرفتم سمت ماشین 😡 💭 (خاک تو سرت 😡 باز خراب کردی 😒 چی چیو باشه .... خب اگر نمیگفتم باشه که میمرد ... حالا چندوقت باهاش باشم حالش که بهتر شد در صلح و صفا تمومش میکنم ...) سوار شدم و راه افتادم تازه یاد مرجان افتادم ‼️ گوشیو از عرشیا که گرفتم روشن نکرده بودم ‼️ روشن کردم و زنگ زدم بهش تا گوشیو برداشت شروع کرد فحش دادن - منو مسخره کردی ؟؟ امروز موندم خونه که خانوم تشریف بیاره ... هرچی هم زنگ میزنم خاموشه 😡 - مرجان باور کن ... - مرجان و کوفت 😡 مرجان و درد 😡 خیلی مسخره ای ترنمممم - بابا تو که خبر نداری چیشده... 😭 ساکت شو بذار حرف بزنم 😭 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۹ یه لحظه از خودم بدم اومد ... احساس کردم خیلی دل سنگ شدم ! - عرشیا ... من
ترنم😳 چت شده؟ چیه؟ سالمی؟؟ بگو ببینم قضیه چیه؟؟ همه چیو با گریه براش تعریف کردم و به زمین و زمون فحش دادم ... - ای بابا ... خاک تو سرت ‼️ تو اصلا جنبه دوست‌پسر داشتن نداری ... یکی هم پیدا میشه دوستت داره اینجوری میکنی!! 😒 - برو بابا ... کدوم دوست داشتن ؟؟ پسره مریضه ... آدم سالم مگه اینجوری دیوونه میشه؟؟ 😒 - هه ... پس یادت رفته با رفتن سعید مثل مرغ پرکنده شده بودی ... 😒 -دیگه اسم سعیدو نیاااااار .... اَه 😭 ولم کنید بابا .... - خب حالا گریه نکن ... اصلا بیا دنبالم امشب بریم خونه شما خوبه ؟ 😉 - راست میگی؟ مامانت میذاره ؟ - اره بابا . اون از خداشه من خونه نباشم 😒 - ها 😳 عههه ... چیزه ... باشه اومدم ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۴۰ ترنم😳 چت شده؟ چیه؟ سالمی؟؟ بگو ببینم قضیه چیه؟؟ همه چیو با گریه براش تعر
سلام خدمت تمامی اعضای کانال 👋 ممنون از همراهی شما ... به پارت گذاری ادامه می دهیم... این رمان ، یک رمان مذهبی هست و داستان جالبی داره... نویسنده ی این کتاب ، خانم محدثه افشاری هستند... این کتاب رو میتونید خریداری کنید ، اما من پارت پارت در کانال میگذارم ، قطعا در نسخه ی چاپی یا PDF از نظر ادبی اصلاحاتی صورت گرفته و جزئیاتی مورد توجه قرار گرفته ... نویسنده ی این رمان من نیستم و با نویسنده هم در ارتباط نیستم ... با جست و جوی ، و یا ... میتونید به پارت های مختلف رمان دسترسی پیدا کنید... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5⃣ رعایت‌حقوق‌⚖دیگران👨‍👩‍👦‍👦👨‍👩‍👧‍👦👨‍👩‍👧‍👧 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
پای_درس_دل 🍃 هرچند گـــــناه ظاهرش زیبا و لذت بخش است اما باطنش خـوارے وذلت به همراه دارد و باعث عاقـبت به شرے انسان خواهد شد. 🍁 آیت‌الله‌جــوادی‌آملی ♡اللـ℘ـم‌؏ـجل‌‌لولیڪ‌الفـࢪج♡ ┄═❁🍃❈🌹🌱🌹❈🍃❁═┄ 🇮🇷 ⃢🌐 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 ┄═❁🍃❈🌹🌱🌹❈🍃❁═┄
برای حضور قلب در نماز باید چکار کرد ؟ ".. 🌻🛵↲یکی از چیزهایی که انسان را به حضور قلب می کشاند خواندن نمــاز در اول وقت است . این کار یعنی اینکه من نماز را مهم می دانم. مرحوم ملکی تبریزی در کتاب اسرارالصلاه دارد : اگر کسی نمازش را در اول وقت بخواند ملائک برای نماز صبح او را صدا می کنند . ایشان قسم می خورند که عده ای صدای آن ملائک را شنیده اند که احتمالا ایشان خودشان بوده اند که صدای ملائک را شنیده اند . ".. 🌻🛵↲رعایت کردن آداب ظاهر نماز باعث حضور قلب می شود مثل نماز خواندن در مسجد ، جماعت خواندن، پاکیزگی و طهارت را رعایت کردن، انگشتر دست کردن و عطر زدن . 〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༺ ✿ بِســــمِ الـلّــہ الـرّحمٰـــــــــنِ الـرَّحیــمِ ✿ ༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخونید و لذت ببرید و آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو خوشحال کنید ... اگر نکته ای بود یا تجربه ای در این باره دارید ، ناشناس در خدمتم... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
سلام و صبح بخیر خدمت اعضای کانال 🏔 در کانال گذاشته شد ، امیدوارم بخوانید و بهره ی معنوی خوبی ببرید... را جستجو کنید تا از فضایل این دعا آگاه بشید... انشاالله برای ما هم دعا کنید ... یا حق 📿 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
دعا رو بخونید دوستان ، اگر بین نماز اذان صبح و طلوع آفتاب نتونستید ، وقتی که صبح بیدار شدید ، اون موقع نتونستید تا قبل از ظهر بخونید☀️⛅ این دعا همه جوره ش ثواب داره ، ولی بهترینش ، همون بین اذان صبح و طلوع خورشید هست... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
روزی که با یاد امام زمان (عج) آغاز بشه ، قطعا پر برکت خواهد بود و خدا هوامونو داره ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••𑁍᎒᎒'✨' دعای صبحگاهی إِلٰهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِكَ، وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُيُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ خدایا سایه رحمتت را بر گناهانم بینداز و ابر مهربانی‌ات را به سوی عیب‌هایم بفرست!♥️ ‌ ‌♥️𝓙𝓸𝓲𝓷↯ ❅⇾⸀ 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 ˼
••𑁍᎒᎒'✨' خیلی‌سخته‌ها... فکرکن‌عزیزت... مادرت... جلوچشمت‌پرپرشه(: ‌♥️𝓙𝓸𝓲𝓷↯ ❅⇾⸀ 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 ˼
{🖤❄️} • • گاهےچہ‌دل‌گرفتہ‌میشویم.. ازخُـدا! گاهۍازحڪمتش‌ناراضے وگاهۍ‌شاڪر.. گاهۍ‌مشڪوک‌وگاهۍمجذوبِ‌عدالٺش، گاهۍ بسیـٰارنزدیڪ‌وگاھ‌دوࢪ...🚶🏻‍♂! - خُداهمـٰان‌خداست؛ڪاش‌مـٰا اینقدࢪگاهےبہ‌گاهےنمۍشدیم:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ • {❄️🖤} ☜ {❄️🖤} ☜ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡         ♡ ┏━━━━━━━━━♡┓  🆔📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 ┗━━━━━━━━━♡┛