منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۴ رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل . 😈 یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محک
#رمان_اورا
#پارت_۳۵
من نمیتونم این قول رو بهت بدم !!
من نمیتونم پابند تو بشم ... 😠
اخم کرد و خواست چیزی بگه اما حرفشو خورد و روشو برگردوند ...
سرشو گذاشت رو دستاش و گفت :
- ترنم خواهش میکنم .....
بلند شدم و پالتوم رو برداشتم
داشتم میرفتم سمت در
که عرشیا خیز برداشت و راهمو سد کرد ...
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۵ من نمیتونم این قول رو بهت بدم !! من نمیتونم پابند تو بشم ... 😠 اخم کرد و خ
#رمان_اورا
#پارت_۳۶
- برو اونور عرشیا ...
درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش ‼️
- تو هیچ جا نمیری 😠
- یعنی چی؟ 😠
برو درو باز کن !!
باید برم
قرار دارم ...
صداشو برد بالا
- با کی قرار داری⁉ ️😡
از ترس ته دلم خالی شد ... 😨
احساس کردم رنگ به روم نمونده
امّا نباید خودمو میباختم ...
- با مرجان
- تو گفتی و منم باور کردم 😡
میگم با کی قرار داری ؟؟
- با مرجااااان ...
میگم با مرجان ...
- گوشیتو بده من 😡
- میخوای چیکار ؟؟؟
- هر حرفو باید چندبار بزنم ؟؟؟ 😡
گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد.
بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش ....
- گوشیمو بده 😧
- برو بشین سر جات 😡
تپش قلب شدید گرفته بودم ...
حالم داشت بد میشد .
رفتم نشستم رو مبل
عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید !
ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست ...
همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد ،
چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد 😠
بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید ... 😭
دو زانو نشست جلوم و سرمو گرفت تو دستاش ...
-ترنمم گریه نکن ... 😢
اخه چرا اذیتم میکنی؟؟
دستاشو پس زدم و گفتم
- ولم کن ....
بیشعور روانی !! 😭
- ترنم من دوستت دارم ... 😢
- ولی من ندارممممم
ازت متنفرممممم
برو بمییییر 😭
بازوهامو فشار داد و گفت
- باشه ...
میخوای بری ؟؟
- اره ؛ پس فکر کردی پیش تو می مونم ؟؟
کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت
- خداحافظ عشقم ..... 😢
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۶ - برو اونور عرشیا ... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش ‼️ - تو هیچ جا نمی
#رمان_اورا
#پارت_۳۷
چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد ... 😳
بعد چند دقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو برانکارد و بردن ...
بدون معطلی افتادم دنبال آمبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم ❗️
عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش ....
دل تو دلم نبود ...
به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون 👨⚕
سریع رفتم پیشش
- ببخشید ...
سلام
- سلام ، بفرمایید ؟؟!!
- این ...
این ...
این آقایی که الان بالاسرش بودید
چشه ؟
یعنی چیشده ؟؟
مشکلش چیه ؟؟ 😥
- شما با ایشون نسبتی دارید ؟؟
تو چشمای دکتر زل زدم
داشتم تو فکرم دنبال یه کلمه میگشتم
که نگاهی به سرتاپام انداخت و با ته اخم ، گفت :
چرا قرص خورده ؟؟؟
با تعجب گفتم :
-قرص ⁉️
چه قرصی ؟؟
- نمیدونم ولی ظاهرا قصد خودکشی داشته !!
کمی دیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش به صفر میرسید !!
با چشمای وحشتزده و دهن باز به دکتر نگاه میکردم که گفت :
- همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن
چنددقیقه دیگه برید پیشش ...
تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه 😒
همونجا کنار راهرو نشستم و کلافه نفسمو بیرون دادم ...
هوا داشت تاریک میشد
نه میتونستم عرشیا رو تنها بذارم
نه میتونستم دیر برم خونه 😣
همش خودمو سرزنش میکردم ...
اخه تو که از سعید و هیچ پسر دیگه ای خیری ندیده بودی ، برای چی باز خودتو گرفتار کردی 😖
بلند شدم و رفتم بالاسر عرشیا
تازه به هوش اومده بود .
سرم تو دستش بود ...
بی رمق رو تخت افتاده بود .
با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد ... 😢
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۷ چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد ... 😳 بعد چند دقیق
#رمان_اورا
#پارت_۳۸
- چرا این کارو کردی ؟
- تو چرا این کارو کردی؟؟ 😢
- عرشیا رفت و آمد تو این رابطه ها معمولیه ...
نباید خودتو اینقدر زود ببازی...
- پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی؟ 😏
کلافه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم
- اولاً رابطه من و سعید فرق داشت ...
بعدشم من دخترم
تو پسری! مردی مثلاً !!
- اولا چه فرقی ؟
یعنی من از اول بازیچت بودم؟ 😢
بعدشم مگه مردا احساس ندارن ؟؟
- عرشیا ...
من دیرم شده ...
میشه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت من برم ؟؟
بابا و مامانم شاکی میشن ...
روشو برگردوند و اشک از چشماش سرازیر شد 😭
- خیلی بی معرفتی ...
برو ....
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۸ - چرا این کارو کردی ؟ - تو چرا این کارو کردی؟؟ 😢 - عرشیا رفت و آمد تو ای
#رمان_اورا
#پارت_۳۹
یه لحظه از خودم بدم اومد ...
احساس کردم خیلی دل سنگ شدم !
- عرشیا ...
من ازت معذرت میخوام ... 😔
- ترنم ...
میخوای ببخشمت ؟؟ 😢
- اره ‼️
- پس نرو ...❗️
تنهام نذار .... 😢
من بی تو وضعم اینه !
بمون و زندگیمو قشنگ کن ...
من خیلی تنهام ....
سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم ...
- ترنم ؟؟؟
چشماشو نگاه کردم ...
دلم آتیش گرفت ...
- باشه ....
- ای جان ... من فدای تو بشم ...
برو خانومم
دیرت میشه ...
برو میگم علیرضا بیاد پیشم 😘
لبخند ملایمی زدم و ازش خداحافظی کردم ...
تو دلم فقط داشتم خودمو فحش میدادم و میرفتم سمت ماشین 😡
💭 (خاک تو سرت 😡
باز خراب کردی 😒
چی چیو باشه ....
خب اگر نمیگفتم باشه که میمرد ...
حالا چندوقت باهاش باشم
حالش که بهتر شد در صلح و صفا تمومش میکنم ...)
سوار شدم و راه افتادم
تازه یاد مرجان افتادم ‼️
گوشیو از عرشیا که گرفتم روشن نکرده بودم ‼️
روشن کردم و زنگ زدم بهش
تا گوشیو برداشت شروع کرد فحش دادن
- منو مسخره کردی ؟؟
امروز موندم خونه که خانوم تشریف بیاره ...
هرچی هم زنگ میزنم خاموشه 😡
- مرجان باور کن ...
- مرجان و کوفت 😡
مرجان و درد 😡
خیلی مسخره ای ترنمممم
- بابا تو که خبر نداری چیشده... 😭
ساکت شو بذار حرف بزنم 😭
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۳۹ یه لحظه از خودم بدم اومد ... احساس کردم خیلی دل سنگ شدم ! - عرشیا ... من
#رمان_اورا
#پارت_۴۰
ترنم😳
چت شده؟
چیه؟
سالمی؟؟
بگو ببینم قضیه چیه؟؟
همه چیو با گریه براش تعریف کردم و به زمین و زمون فحش دادم ...
- ای بابا ...
خاک تو سرت ‼️
تو اصلا جنبه دوستپسر داشتن نداری ...
یکی هم پیدا میشه دوستت داره اینجوری میکنی!! 😒
- برو بابا ...
کدوم دوست داشتن ؟؟
پسره مریضه ...
آدم سالم مگه اینجوری دیوونه میشه؟؟ 😒
- هه ...
پس یادت رفته با رفتن سعید مثل مرغ پرکنده شده بودی ... 😒
-دیگه اسم سعیدو نیاااااار ....
اَه 😭
ولم کنید بابا ....
- خب حالا گریه نکن ...
اصلا بیا دنبالم امشب بریم خونه شما
خوبه ؟ 😉
- راست میگی؟
مامانت میذاره ؟
- اره بابا . اون از خداشه من خونه نباشم 😒
- ها 😳
عههه ... چیزه ... باشه اومدم ...
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۴۰ ترنم😳 چت شده؟ چیه؟ سالمی؟؟ بگو ببینم قضیه چیه؟؟ همه چیو با گریه براش تعر
سلام خدمت تمامی اعضای کانال #منتظران_ظهور 👋
ممنون از همراهی شما ...
به پارت گذاری #رمان_اورا ادامه می دهیم...
این رمان ، یک رمان مذهبی هست و داستان جالبی داره...
نویسنده ی این کتاب ، خانم محدثه افشاری هستند...
این کتاب رو میتونید خریداری کنید ، اما من پارت پارت در کانال میگذارم ، قطعا در نسخه ی چاپی یا PDF از نظر ادبی اصلاحاتی صورت گرفته و جزئیاتی مورد توجه قرار گرفته ...
نویسنده ی این رمان من نیستم و با نویسنده هم در ارتباط نیستم ...
با جست و جوی #رمان_اورا ، و یا #پارت_... میتونید به پارت های مختلف رمان دسترسی پیدا کنید...
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-الهیمادربراتبمیرم
-کهتمومِنفساتپرهدرده..😭💔
#ایام_فاطمیه ✨
#فاطمیه
#امام_زمان
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
#اخلاق_مهدوی 5⃣
رعایتحقوق⚖دیگران👨👩👦👦👨👩👧👦👨👩👧👧
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#اخلاق_مهدوی 5⃣ رعایتحقوق⚖دیگران👨👩👦👦👨👩👧👦👨👩👧👧 #فاطمیه #ایام_فاطمیه 📿 @montazeranezoho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پای_درس_دل 🍃
هرچند گـــــناه ظاهرش زیبا
و لذت بخش است اما باطنش
خـوارے وذلت به همراه دارد و
باعث عاقـبت به شرے انسان
خواهد شد.
🍁 آیتاللهجــوادیآملی
♡اللـ℘ـم؏ـجللولیڪالفـࢪج♡
#کلامی_از_بزرگان
#تـݪنگࢪانہ
#فاطمیه
┄═❁🍃❈🌹🌱🌹❈🍃❁═┄
🇮🇷 ⃢🌐 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
┄═❁🍃❈🌹🌱🌹❈🍃❁═┄
برای حضور قلب در نماز باید چکار کرد ؟
".. 🌻🛵↲یکی از چیزهایی که انسان را به حضور قلب می کشاند خواندن نمــاز در اول وقت است . این کار یعنی اینکه من نماز را مهم می دانم. مرحوم ملکی تبریزی در کتاب اسرارالصلاه دارد : اگر کسی نمازش را در اول وقت بخواند ملائک برای نماز صبح او را صدا می کنند . ایشان قسم می خورند که عده ای صدای آن ملائک را شنیده اند که احتمالا ایشان خودشان بوده اند که صدای ملائک را شنیده اند .
".. 🌻🛵↲رعایت کردن آداب ظاهر نماز باعث حضور قلب می شود مثل نماز خواندن در مسجد ، جماعت خواندن، پاکیزگی و طهارت را رعایت کردن، انگشتر دست کردن و عطر زدن .
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
#فاطمیه
#نماز
#کلامی_از_بزرگان
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
بخونید و لذت ببرید و آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو خوشحال کنید ...
اگر نکته ای بود یا تجربه ای در این باره دارید ، ناشناس در خدمتم...
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
سلام و صبح بخیر خدمت اعضای کانال 🏔
#دعای_عهد در کانال گذاشته شد ، امیدوارم بخوانید و بهره ی معنوی خوبی ببرید...
#دعای_عهد را جستجو کنید تا از فضایل این دعا آگاه بشید...
انشاالله برای ما هم دعا کنید ...
یا حق 📿
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
دعا رو بخونید دوستان ، اگر بین نماز اذان صبح و طلوع آفتاب نتونستید ، وقتی که صبح بیدار شدید ، اون موقع نتونستید تا قبل از ظهر بخونید☀️⛅
این دعا همه جوره ش ثواب داره ، ولی بهترینش ، همون بین اذان صبح و طلوع خورشید هست...
#امام_زمان
#دعای_عهد
#آگاهی
#یامھدۍ
#یا_صاحبالزمان_ادرکنی
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
روزی که با یاد امام زمان (عج) آغاز بشه ، قطعا پر برکت خواهد بود و خدا هوامونو داره ...
#امام_زمان
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#یا_صاحبالزمان_ادرکنی
#یامھدۍ
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
••𑁍᎒᎒'✨'
دعای صبحگاهی
إِلٰهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِكَ،
وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُيُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ
خدایا سایه رحمتت را بر گناهانم بینداز و
ابر مهربانیات را به سوی عیبهایم بفرست!♥️
#امام_زمان
#فاطمیه
#جان_فدا
♥️𝓙𝓸𝓲𝓷↯
❅⇾⸀ 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 ˼
••𑁍᎒᎒'✨'
خیلیسختهها...
فکرکنعزیزت...
مادرت...
جلوچشمتپرپرشه(:
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#تـݪنگࢪانہ
♥️𝓙𝓸𝓲𝓷↯
❅⇾⸀ 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 ˼
{🖤❄️}
•
•
گاهےچہدلگرفتہمیشویم..
ازخُـدا!
گاهۍازحڪمتشناراضے
وگاهۍشاڪر..
گاهۍمشڪوکوگاهۍمجذوبِعدالٺش،
گاهۍ بسیـٰارنزدیڪوگاھدوࢪ...🚶🏻♂!
- خُداهمـٰانخداست؛ڪاشمـٰا
اینقدࢪگاهےبہگاهےنمۍشدیم:)
•
•
{❄️🖤} ☜ #تـݪنگࢪانہ
{❄️🖤} ☜ #خدا
#فاطمیه
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
♡
♡
┏━━━━━━━━━♡┓
🆔📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
┗━━━━━━━━━♡┛
{🖤❄️}
•
•
✨پـیامبـر اکـرم ﷺ
بـدتـرین مـردمان شمـا کـسی اسـت کـه:
_دروغ بگـوید.!
_بـه تنـهایی بخـورد.!
_گـستـاخ و هـرزه گـو بـاشد.!
_یـاریاش را از مـردمان بـاز دارد.!
_خانوادهاش را به دیگری پناهنده سازد.!
•
•
{❄️🖤} ☜ #حدیث_روز
{❄️🖤} ☜ #فاطمیه
#ایام_فاطمیه
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
♡
♡
┏━━━━━━━━━♡┓
🆔📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
┗━━━━━━━━━♡┛