eitaa logo
منتظران
398 دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
82 فایل
در این کانال کلیه مطالب یا آثاری که به نحوی دلها را متوجه حجت خدا امام زمان ارواحنافداه کند(بخصوص آثار گوناگون حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی) ارائه میشود.
مشاهده در ایتا
دانلود
34.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️روایت شنیدنی از نامگذاری صحن حضرت زهرا(س) در حرم مطهر امیرالمؤمنین @velayat_csis_ir
هدایت شده از موکب انتظار
🏴 هیزم‌هایی که داغ قلب امام زمان را تازه می‌کند ▪️امام باقر "سلام‌الله‌علیه" فرمود: هیزم‌هایی که برای آتش زدن خانه مادرم زهرا جمع کردند، الان نزد ماست و ما اهل‌بیت آن هیزم‌ها را از یکدیگر به ارث می‌بریم (و دست به دست می‌شود تا برسد به دست قائم "سلام‌الله‌علیه"). پس او با همان هیزم‌ها دشمنان را خواهد سوزاند!¹ ▪️حضرت صدیقه طاهره "سلام‌الله‌علیها" اینگونه نقل می‌فرماید: «فَجَمَعُوا الْحَطَبَ‏ الْجَزْلَ‏ عَلَى‏ بَابِنَا وَ أَتَوْا بِالنَّارِ لِيُحْرِقُوهُ‏ وَ يُحْرِقُونَا، فَوَقَفْتُ بِعَضَادَةِ الْبَابِ وَ نَاشَدْتُهُمْ بِاللَّهِ وَ بِأَبِي أَنْ يَكُفُّوا عَنَّا وَ يَنْصُرُونَا» بر درب خانه ما هیزم زیادی جمع کردند و آتش آوردند که ما را آتش بزنند. من در چارچوب در ایستاده بودم و آن‌ها را به خدا و پدرم قسم می‌دادم که دست از ما بردارند و ما را یاری کنند. https://eitaa.com/joinchat/882180318Cbf852e4ff8
هدایت شده از موکب انتظار
💢امتحان برائت 🔻امام صادق سلام الله علیه فرمود: حضرت مهدی سلام الله علیه (در ابتدای ظهور) کنار قبر پیغمبر می آید و صدا می‌زند: ای مردم! آیا این قبر جد من است؟ مردم می‌گویند: ای مهدی آل محمد! آری، این قبر پیغمبر جد تو است. می‌پرسد: چه کسانی با وی در اینجا مدفون هستند؟ می‌گویند: دو نفر از اصحاب و انیس او خلیفه اول و دوم. با اینکه او از هر کس بهتر آن دو نفر را می‌شناسد، در حالی که مردم همه گوش می‌دهند، سؤال می‌کند: آنها کیانند؟ چطور شد که در میان تمام مردم، فقط این دو نفر با جد من پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله در اینجا دفن شدند؟ شاید کسان دیگری مدفون باشند. مردم می‌گویند: ای مهدی آل محمد! کسی غیر از این دو نفر در اینجا مدفون نیست. آنها از این جهت در اینجا دفن شدند که خلیفه پیغمبر و پدر زن او هستند، حضرت مهدی سلام الله علیه سه بار این سؤال را تکرار می‌کند، سپس دستور می‌دهد که آن دو نفر را از قبر بیرون بیاورند. مردم هم آنها را بیرون می‌آورند، در حالی که بدنشان تر و تازه است و اصلا نپوسیده و رنگشان تغییر نکرده است. سپس حضرت مهدی سلام الله علیه می‌پرسد: آیا کسی در میان شما هست که اینان را بشناسد؟ مردم می‌گویند: ما آنها را به اوصافشان می‌شناسیم. اینان انیس جد شما هستند. حضرت می‌پرسد: آیا در میان شما کسی هست که جز این را بگوید یا در مورد آن دو شک کند؟ می گویند: نه، پس حضرت خارج کردنشان را تا سه روز به تاخیر می اندازد ، سپس این خبر در بین مردم پخش می شود و حضرت مهدی سلام الله علیه حاضر می شود و دیواره ها را از قبر آن دو کنار می زند و به می فرماید: قبر را نبش کنید و آن دو را خارج کنید (يَقُولُ لِلنُّقَبَاءِ اِبْحَثُوا عَنْهُمَا وَ اُنْبُشُوهُمَا) و نقبا آن دو را با دستانشان می یابند و آن دو خارج می شوند، در حالی که تر و تازه هستند مثل صورت آن دو و حضرت کفن هایشان را برمی دارد و امر می فرماید که آن ها را به درخت خشک و پوسیده ای آویزان کنند و آن دو را بر آن مصلوب می کند و بعد از درخت سرسبز می شود و شاخ و برگ درآورده و رشد می کند. با مشاهده این وضع عجیب، دوستداران آنها می‌گویند: به خدا قسم این شرافت حقیقی است که اینها دارند و ما هم به دوستی اینان فائز شدیم! هر کس جزیی محبتی از آنها در دل داشته باشد، می‌آید و آن منظره را می‌نگرد و با دیدن آن فریفته می‌گردد. در این هنگام منادی حضرت مهدی سلام الله علیه صدا می‌زند: هر کس دو صحابه پیغمبر و انیس او را دوست می‌دارد در یک سمت بایستد. مردم دو دسته می‌شوند: یک دسته دوست آنها و دسته ای دشمن آنان. ادامه حدیث👇👇👇👇
هدایت شده از موکب انتظار
ادامه حدیث👆☝️☝️ حضرت مهدی سلام الله علیه به دوستان آن دو نفر دستور می‌دهد که از آنها بیزاری جویند. آنها هم می‌گویند: ای مهدی آل پیغمبر! ما پیش از آنکه بدانیم اینان در نزد خدا و تو چنین مقامی دارند، از آنها بیزاری نجستیم، اکنون که فضل و مقام آنها برای ما ظاهر شده، چگونه با دیدن بدن تر و تازه آنها و سبز شدن درخت پوسیده از آنان بیزاری بجوییم؟ بلکه به خدا قسم ما از تو و کسانی که عقیده به تو دارند و آنها که به اینان ایمان ندارند و آنها را بر دار زدند و از قبر بیرون آوردند، بیزاری می‌جوییم. در این وقت حضرت مهدی سلام الله علیه به امر خداوند دستور می‌دهد باد سیاهی بر آنها بوزد و آنان را مانند ریشه‌های پوسیده درخت نخل از میان می‌برد. سپس دستور می‌دهد آنها را از بالای دار پایین بیاورند و به امر خداوند آنها را زنده می‌گرداند و دستور می‌دهد تمام مردم جمع شوند. آنگاه اعمال آنها را در هر دوره ای شرح می‌دهد، تا آنکه داستان کشته شدن هابیل فرزند آدم، برافروختن آتش برای ابراهیم، انداختن یوسف در چاه، زندانی شدن یونس در شکم ماهی، قتل یحیی علیه السّلام، به دار کشیدن عیسی، شکنجه دادن جرجیس و دانیال پیغمبر علیهم السّلام، زدن سلمان فارسی، آتش زدن در خانه امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و حسن و حسین سلام الله علیهم، تازیانه زدن به بازوی حضرت فاطمه سلام الله علیها، لگد به پهلوی او زدن، سقط شدن محسن سلام الله علیه بچه او، سم دادن به امام حسن، کشتن امام حسین و اطفال و عموزادگان و یاوران آن حضرت سلام الله علیهم، اسیر کردن فرزندان پیغمبر، ریختن خون آل محمد صلّی اللَّه علیه و آله و هر خونی که به ناحق ریخته شده، هر زنی که مورد تجاوز قرار گرفته و هر خیانت و اعمال زشت و گناه و ظلم و ستمی که از زمان حضرت آدم علیه السّلام تا موقع قیام قائم ما سلام الله علیه از بنی آدم سرزده، همه و همه را به گردن آن دو انداخته و بر آنها ثابت نموده و ملزم می‌گرداند و آنها هم اعتراف می‌کنند. آنگاه دستور می‌دهد هر کس حاضر است و از آنها ظلمی دیده قصاص کند. آنها هم قصاص می‌کنند، سپس آنها را دوباره بر همان درخت به دار می‌کشد. آنگاه امر می‌کند آتشی از زمین بیرون آمده و آنها را با درخت می‌سوزاند. آنگاه به باد دستور می‌دهد تا خاکسترشان را به آب دریاها بپاشد. مفضل خدمت امام صادق سلام الله علیه عرض کرد: آقا! این عذاب آخر آنهاست؟ حضرت فرمود: نه! نه! ای مفضل، به خدا قسم فردای قیامت هر مؤمن و کافری که به صحرای محشر می‌آیند و سید بزرگ رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و صدیق اکبر امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و ائمه اطهار سلام الله علیهم نیز حاضر می‌شوند و همه آنها از آن دو نفر قصاص می‌کنند. تا جایی که آن دو نفر را در هر شبانه روز هزار بار می‌کشند و باز به امر خداوند به صورت اول برمی گردند تا باز عذاب شوند. 📚بحارالانوار ، ج ۵۳ ، ص ۱ اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/joinchat/882180318Cbf852e4ff8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- رهبر معظم انقلاب اسلامی: امیرالمؤمنین این روزها با دل شکسته، با سینه‌ی پُر از غم با عزیزه‌ی خود وداع می‌کند. ودیعه‌ی گرانباهای پیغمبر را به او بر می‌گرداند؛ دلِ امیرالمؤمنین پُر از غم است امّا اراده‌ی او و همّت او مطلقاً کاستی نگرفته است. این درس است برای من و شما. - غم هایی هست که کوه‌ها را می‌شکند انسانِ مؤمن را نمی‌تواند بشکند... 📲 کانال بزرگ شاه بیت مقاومت 👇 https://eitaa.com/joinchat/3117023246Cf96f41a7fb
قضیه جالب این جمله و کلمه مبارکه را سنجاق کرده‌ایم علماء فرمودند این جمله یک حرز و سپر ایمنی ملکوتی است
اطلاعیه شرح زیارت آل یاسین بسم الله الرحمن الرحیم 🌺یا صاحب الزمان ادرکنا 🌺 متن پیاده‌شده‌ی جلسهٔ 9⃣ زیارت «آل‌یاسین» در ٨ قطعه، در کانال «معارف منتظران» قرار داده شد. طالبان می‌توانند با لینک زیر وارد این کانال شده و متون پیاده شده را مطالعه فرمایند. لینک کانال معارف منتظران https://eitaa.com/joinchat/2038759444Cab1ec73dbd
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍ پيامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله: مؤمن، گناه خود را چونان تخته سنگ بزرگى بر بالاى سرش مى‌بيند كه مى‌ترسد به روى او بيفتد و كافر، گناه خويش را مانند مگسى مى‌بيند كه از جلوى بينى‌اش رد مى‌شود. 📚 بحارالأنوار ج77 ص 77 @hebeh1400momenin
✅ دعای توصیه شده از جانب امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه برای رفع گرفتاری: روایت علی بن عاصم که قطب راوندی در کتاب قصص الأنبیاء در قسمت دعاهای امام زمان علیه‌السّلام به عنوان دومین دعای حضرتشان بیان کرده اینچنین است: 🔹 يَا مَنْ إِذَا تَضَايَقَتِ اَلْأُمُورُ فَتَحَ لَنَا بَاباً لَمْ تَذْهَبْ إِلَيْهِ اَلْأَوْهَامُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اِفْتَحْ لِأُمُورِيَ اَلْمُتَضَايَقَةِ بَاباً لَمْ يَذْهَبْ إِلَيْهِ وَهْمٌ يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ. @varesoon
798236419_1398017932.mp3
7.88M
صوت ٢ (این صوت یک مکالمه ضبط شده بدون صدای تماس گیرنده می‌باشد) تشریح جایگاه یک امام زمان علیه السلام در کنار همسری بداخلاق و قابل تحمل‌شدن بلکه شیرین شدن باطنیِ این پرستاری روحی در با امام زمان ارواحنافداه در حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٧ جمادی الاولی ١۴۴۶ ٢٩ آبان ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
سؤال شما: لطفا درباره این حدیث توضیح بفرمایید : امام حسن عسکری فرمودند: «نحن حجج الله علیکم و جدتنا فاطمه حجة الله علینا؛ : ما (ائمه معصومین علیهم السلام) حجت‌های خدا بر شما هستیم و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام حجت خدا بر ما هستند». پاسخ ما: یعنی اگر خداوند خواست علمی را از طریق حضرت زهرا سلام الله علیها به ائمه اطهار علیهم السلام برساند، کلام حضرت زهرا علیهاالسلام بر امامی که آن علم به او از این طریق می‌رسد، حجت است و نیازی به دریافت مستقیم از خداوند متعال توسط آن امام معصوم علیه السلام نیست. این معنای حجت است همانطور که (بعنوان فقط مثال) ما فتوایی را از مرجع تقلید میگیریم و آن فتوا بر ما حجت است و نیازی نیست برویم خودمان از منابع روایی آن را استخراج کنیم در اینجا هم خداوند ممکن است گاهی در بعضی موارد - و حتی یا در همه‌ی موارد و علوم - بخواهد بین خود و ائمه اطهار علیهم السلام واسطه‌ای قرار دهد و او را بر ائمه، حجت قرار دهد و آن حجت و واسطه حضرت زهرا سلام الله علیها است. و این در حالی است که خود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم آن علوم را از پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرفته و حجت بر آن حضرت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است. پاسخ از: حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی https://eitaa.com/porseshemontazern
بسم الله الرحمن الرحیم یا اباصالح المهدی ادرکنی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 1⃣ منبع: مؤسسه میراث نبوت ... صورتش را در هم کشید و گفت: «ببین! من همه کار کرده‌ام. هر کاری که فکر بکنی و توی ذهنت بیاوری من کرده‌ام. همه‌ی محله‌های خلاف تهران، من را می‌شناسند. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «کامران فهیم» به سال 1361 و در سن 19 سالگی داوطلبانه به جبهه‌های جنگ عازم شد و تا پایان جنگ، بخش عمده‌ی جهادش را در مناطق عملیاتی غرب کشور سپری کرد. آن چه خواهید خواند، خاطره ای است خواندنی و تکان دهنده، به روایت «کامران فهیم». خواندن این خاطره را به کاربران عزیز توصیه می‌کنیم و اگر حالی دست داد، دعای خود را از ما دریغ نکنید: توی کردستان معمولا بچه‌ها را به اسم کوچک صدا می‌کردیم. حتی بعضی وقت‌ها اسم کوچک مستعار. اما یکی بود که معروف شده بود به «تهرانی». بچه‌ها یا صدایش می‌کردند «تهرانی»، یا «بچه تهرون». خیلی هیکل ورزیده‌ای داشت؛ قد بلند و ورزیده و لاتی. ابروهای پر و موهای فر وزوزی و دور چشم‌های کاملا سیاه. وقتی با معرفی نامه‌ی کارگزینی آمد گردان، لباس شخصی تنش بود و کفش قیصری. ریش‌هایش سیخ‌سیخ در آمده بودند. معلوم بود که تا چند روز پیش مثلا روزی دو بار آن‌ها را می‌تراشیده. از کارگزینی معرفی‌نامه گرفته بود و آمده بود گردان. تا آمد توی محوطه، با لهجه‌ی غلیظِ لاتی گفت «ساملیکم». همه نگاهش کردند. من فکر کردم حتما مراجعه کننده است و مثلا گذری آمده یکی از بچه ها را ببیند و برود. اما پرسید: «این‌جا رئیس کیه؟» گفتم: «بفرمایید. چه کار دارید؟» غیظ کرد و گفت: «مگه نگفتم رئیس مئیس این‌جا کیه؟ لابد خودشو کار داریم دیگه». یکی از بچه‌ها مرا نشانش داد و گفت: «ایشونه». پوزخند زد و گفت: «این جوجه رییسه؟ برو بابا.» بلند شدم و گفتم: «پسر خوب ادب داشته باش. این چه‌طور حرف زدنه؟» ادامه دارد...
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 2⃣ گفت: «ببین خوش ندارم با من این‌جوری صحبت کنی. اگه راست‌راستی رئیس تویی، من معرفی شدم به گروهان شما. بسجی هم هستم. تا حالا هم جبهه نبودم. آموزش رفتم و امدم این‌جا. اما همه تان را حریفم.» معرفی‌نامه‌اش را گرفتم و گفتم برو یک گشتی بزن و نیم ساعت دیگر بیا. زنگ زدم به کارگزینی و گفتم این دیگر کیه که فرستاده‌اید برای ما؟ آمده این‌جا گروهان را ریخته به هم و برای همه شاخ‌وشونه می‌کشد.» گفتند این‌جا هم با همه دعوا کرده که من حتما باید بروم گردان رزمی. معمولا اعزام اولی‌ها را می‌فرستادند توی گردان های پشتیبانی، اما او با دعوا از کارگزینی نامه گرفته بود برای گردان رزمی و خراب شده بود سر ما. پیش خودم گفتم چه می‌شود کرد؟ حالا که آمده، بگذار بماند. اگر نقطه ضعفی ازش دیدیم، جوابش می‌کنیم، وگرنه جای ما را که تنگ نکرده. پرسیدم: «چه کار بلدی؟» خیلی مصمم گفت: «ببین! هر کاری که بگید می‌کنم. ظرف‌شویی بلدم، تی می‌کشم، توالت تمیز می‌کنم، غذا می‌پزم، لباس همه‌تون رو می‌شورم. ولی کارم تک تیراندازیه. یعنی هر جوریه به اسلحه بهم بدید». یک «ژ- سه» قنداق‌دار تحویلش دادیم و بند حمایل و فانوسقه و قمقمه و کول‌پشتی. دو تا هم جیب‌خشاب بهش دادیم که توی هر کدامش دو خشاب «ژ- سه» جا می‌گرفت. اما جلوی در تسلیحات دوباره درگیری راه انداخته بود که من شش تا جیب خشاب می‌خواهم و دوازده تا خشاب. می‌خواست دور تا دور کمرش را پر از خشاب کند. بهش گفته بود نمی‌توانی با این‌همه خشاب از ارتفاع‌ها بروی بالا. سر و صدا می‌کرد که شما کاری به این کارها نداشته باشید. اگر می‌خواهم حتما می‌توانم ببرم.اشاره کردم که بهش بدهند. تا اسلحه و خشاب را تحویل گرفت گل از گلش شکفت. انگار به یک هدف مهم زندگی‌اش رسیده باشد. کشیدمش کنار و دوستانه بهش گفتم: «ببین آقا تهرانی عزیز گل و گلاب! مواظب باش اشتباهی نزنی یکی را بکشی؟ توی خط و موقع درگیری حتما به حرف من گوش کن». سرش را انداخت پایین و آرام زمین را نگاه کرد. احساس کردم که این جوری می‌خواهد اطاعتش را نشان بدهد. ادامه دارد...
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 3⃣ بعد از مدتی که دیدم واقعا زبر و زرنگ است، گفتم بیا پیک من باش. یک بار که رفته بودیم درگیری، کارش را خیلی خوب انجام داد. تیراندازی هم نکرد. چون با من بود و فقط بهش می‌گفتم برو این ور و اون ور. یکی از بچه ها هم بهم گفت: «این تهرانی واقعا بچه‌ی نترسیه‌ها. وقتی تو فرستادیش زیر آتش و تیراندازی، مرتب تیر می‌خورد اطرافش، ولی نمی‌ترسید. حتی عکس‌العمل نشان نمی‌داد. خیلی آرام و بی هیچ ترسی م‌رفت و می آمد.» چند نفر دیگر هم که این صحنه را دیده بودند تائید کردند که این آدم خیلی کله‌خراب است، اصلا ترس حالیش نمی‌شود. بچه‌ها باهاش رفاقت نمی‌کردند و نمی‌جوشیدند. خودش هم از بچه‌ها دوری می‌کرد. می‌رفت یک گوشه ‌ای و تنهایی می‌نشست. یک بار بهش گفتم: «چیه تهرانی؟ چرا پکری؟» گفت: «نه پکر نیستم، فقط اینه که بچه‌ها خیال می‌کنند با یک آدم لات عوضی طرفند و با ما خوش‌مشربی نمی‌کنند و تحویلمان نمی‌گیرند». خندیدم و گفتم: «تهرانی! خداییش خلاف‌کار تیر بودی و حالا آمده‌ای توی این کار. نه؟» چشمان درشت و سیاهش را ریز کرد و صورتش را در هم کشید و گفت: «ببین! من همه کار کرده‌ام. هر کاری که فکر بکنی و توی ذهنت بیاوری من کرده‌ام. همه‌ی محله‌های خلاف تهران، من را می‌شناسند. ولی الان آمده‌ام این‌جا با خدای خودم خلوت کنم. می‌خواهم تکلیفم را با خدا و خودم روشن کنم و ببینم من همان راه را بروم یا نه؟ می‌خواهم ببینم خدا با من چه کار می کند». گفتم: «تهرانی! شنیده‌ام نماز هم نمی‌خوانی». گفت: «آخه بلد نیستم.» به «رحیمی» که می‌گفتند طلبه است، گفتم: «به تهرانی نماز یاد بده». گفت: «بابا من خجالت می‌کشم، این سن بابا بزرگ من را دارد». گفتم: «کار خاصی لازم نیست بکنی. فقط هر وقت که خواستی نماز بخوانی بلندتر و آرام‌تر بخوان». به تهرانی هم گفتم: «حواست به این رحیمی باشد. هر جا که رفت نماز بخواند، کنارش بایست و هر چه خواند و هر کاری کرد، تو هم همان را بکن». دو-سه روز که این کار را کرد، آمد و گفت: «من این‌جوری نمی‌تونم. این رحیمی نمازهاش دو -سه ساعت طول می‌کشه». گفتم: «خب یک خورده تحمل کن تا یاد بگیری، بعد خودت هر جوری دوست داشتی بخوان». ادامه دارد....
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 4⃣ یواش یواش بچه‌ها باهاش خودمانی شدند و چیزهای دیگر هم یادش دادند. وقتی می‌دیدند که علاقه دارد و یادگیریش هم خوب است سر شوق می‌آمدند. دیگر مثل همه‌ی بچه‌ها شده بود. همه تحویلش می‌گرفتند و باهاش دوست شده بودند. دیگر از آن گذشته‌ی طولانی، فقط یک لهجه‌ی رقیق لاتی برایش مانده بود. قرار شد برویم درگیری، یک عملیات سنگین بود بین بانه و سردشت و سقز؛ نزدیک مرز. گفتند آماده باشید که امشب حرکت می‌کنیم. همه به جنب‌وجوش افتاده بودند. تهرانی هم خودش را آماده می‌کرد، اما خیلی آرام و بی‌حرف رفته بود توی فکر؛ یک فکر عمیق و بی‌انتها مثل عمیق ترین اقیانوس جهان. بهش گفتم: «چیه تهرانی؟ چرا این‌جوری رفته ای توی لک؟» چشمانش را ریز کرد و آرام، طوری که انگار می‌خواهد کسی نفهمد، گفت: «جون حاجی نمی‌دونم چیه که از دیشب توی خودم نیستم، مال خودم نیستم. هر چه می‌خوام شربازی دربیارم، یا لاتی حرف بزنم، یا مثلا حال بروبچه‌ها را بگیرم شانه‌هایم نمی‌گذارند. دهانم باز نمی‌شه. فکم تکون نمی‌خورد. انگار یه چیزی به من غلبه کرده، یک چیز دیگه‌ای به غیر از خودم». چشمانش همین‌ها را گواهی می‌داد. همه‌ی حرف‌هایش راست بود. راحت می‌شد تغییر را از توی چهره‌اش خواند. اما حالا وقت عملیات بود. باید راهش می‌انداختم. گفتم: «تهرانی؟ باز ما را گذاشته‌ای سر کار؟ باز خالی‌بندی را شروع کرده‌ای؟ بلند شو راه بیافت. نکنه کم آورده‌ای؟» باید دوشکا را می‌بردیم بالای یک ارتفاع بلند و صعب‌العبور. از روی نقشه برایش توضیح دادم و گفتم: «شما این دوشکا را می‌برید این‌جا و سوارش می‌کنید. دو نفر را هم می‌فرستم کمکت». گفت: «این دوشکا که چیزی نیست، خودم تنهایی می‌برمش». گفتم: «اذیتت می‌کند»، گفت: «نه خودم می‌برمش». تنهایی دوشکا و سه پایه را از دویست متر شیب تند برد بالا و آماده‌ی تیراندازی کرد. آماده بودیم که درگیری را شروع کنیم. یک منطقه‌ی وسیع را محاصره کرده بودیم. قرار بود دو تا گردان رزمی هم بیایند که راه فرار «کوموله‌»ها را از توی دشت هم ببندند. گردان‌های رزمی که می‌رسیدند ما هم حمله را شروع می‌کردیم. دیگر صبح شده بود. بهش گفتم: «تهرانی! نمازت را خواندی؟»، گفت: «نه». پا شدیم و با آب قمقمه وضو گرفتیم و نماز خواندیم. بعد از نماز، همین‌جور که دو زانو کنارم نشسته بود گفت: «حاجی! یه چیزی می‌خوام بهت بگم، شاید باورت نشه.» حدس می‌زدم که می‌خواهد چه بگوید. اما خودم را زدم به آن راه و با لحن شوخی گفتم: «باز چیه؟» گفت: «من امروز شهید می‌شم». گفتم: «ولمون کن بابا». ادامه دارد...
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 5⃣ باکلاس‌تر از تو و باحال‌تر از تو و بچه‌مسلمون‌تر از تو مانده‌اند، حالا تو می‌خواهی شهید بشی؟» چند لحظه سکوت کرد. مانده بودم چه بکنم و چه بگویم و چه طور حرفم را جمع کنم که خودش مثل آدمی که بخواهد با آرامش دوستش را قانع کند ادامه داد: «یک چیزی بهت بگم. درسته که من آدم خوبی نبودم، ولی روزی که حرکت کردم برای جبهه گفتم یاعلی(صلوات‌الله علیه) و توکل کردم به خود خدا. گفتم خدایا! تو خودت راهی رو به من نشون بده و کاری رو جلوی پایم بگذار که شرمنده‌ی تو و حضرت زهرا (صلوات‌الله علیها) نباشم». حالا دیگر هم می‌گفت و هم اشک می‌ریخت و هق‌هق می‌کرد. بچه‌ها متوجه صحبت‌ها و گریه‌ی تهرانی شده بودند. می‌آمدند نزدیک که ببینند چه خبر است، ولی من ردشان می‌کردم. خواستم آرامش کنم. گفتم: «بابا چرا این‌جوری می‌کنی؟ حالا که هنوز اتفاقی نیفتاده؟ جنگی نشده؟ خبری نیست؟ گفت نه. من می‌دانم که تا قبل از ظهر امروز می‌روم». اشک می‌ریخت و حرف می‌زد. اما انگار دیگر روی سخنش با من نبود. دیگر داشت با خداوند نجوا می‌کرد. هرکدام از بچه‌ها که این حالت او را می‌دید منقلب می‌شد. سرش را گرفته بود طرف آسمان و دستانش را به حالت دعا بلند کرده بود و اشک تمام ریش‌های سیاه و بلند و زبرش را خیس کرده بود. انگار خود «نصوح» نشسته بود جلوی خدا که توبه کند، یا «حر» جلوی امام حسین(صلوات الله علیه) می‌گفت و اشک می‌ریخت: «خدایا! یعنی از کارایی که ما کردیم می‌گذری؟ یعنی ما رو می‌بخشی؟ یعنی اون دنیا آبروی ما رو جلوی آقا ابالفضل(علیه السلام) نمی‌بری؟ یعنی آبروی ما رو جلوی حضرت زهرا(صلوات‌الله علیها) و بچه‌هاش می‌خری؟» توی گریه به من گفت: «علی! یعنی خدا از ما می‌گذره؟» آب دهانم را قورت دادم که بغضم نترکد و گفتم: «قطعا. بهت قول می‌دم که اگر خدا این عنایت را بهت بکند که شهید بشی، حتما تو را بخشیده است». مکث کردم و گفتم: «حالا تو واقعا این احساس رو داری؟» گفت: «آره». گفتم: «خب حرفی چیزی داری به من بگو. اصلا نمی‌خواهی وصیت کنی؟» گفت: «نمی‌دانم چی بگویم. فقط من یک مادر پیری دارم که نان آورش من هستم، هیچ‌کس دیگر را هم ندارد. اگر شهید شدم و رفتید پیش مادرم، بگید خیلی مخلصتیم مادر. آخرش هم شیر حلال تو بود که ما را آورد توی این راه. بهش بگید که ناراحت من نباش. من خودم انتخاب کردم که این‌جوری شرمندگی اون چند سال را جبران کنم.» نیم ساعت بعد که آفتاب زد، من یک آن از کنار دوشکا آمدم کنار. داشتم با چند تا از بچه‌ها صحبت می‌کردم و توجیه‌شان می‌کردم که مثلا آر.پی.جی‌زن‌ها کجا بایستند یا تک‌تیراندازها کجا را هدف بگیرند و این‌ها. ادامه دارد....
🌷یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 6⃣ فقط یک تیر قناسه، از فاصله ی خیلی دور شلیک شد. نفهمیدم از کجا و از کدام طرف. فقط یک تیر شلیک شد و درست خورد توی پیشانی تهرانی. همه‌ی ما سیصد نفر روی ارتفاع بودیم و توی پنجاه-شصت متر مربع، این ور و آن ور می‌رفتیم. اطراف دوشکا حداقل هفت_هشت نفر ایستاده بودند. اما این تیر فقط و فقط قسمت تهرانی شد. اصلا هم نفهمیدیم با هدف‌گیری آمده یا همین جوری. اما تا خورد توی سرش، افتاد و تمام. تهرانی که افتاد، بچه‌ها از خود بی‌خود شدند و ولوله‌ای افتاد بینشان که نپرس. یا حسین یا حسینشان پیچید توی کوه‌ها و دره‌ها. می‌زدند توی سر و سینه‌شان و گریه می‌کردند. از این می‌سوختند که خدا توبه‌ی تهرانی را با آن گذشته‌ی بدش پذیرفت ولی آن‌ها هنوز مانده‌اند. از این می‌سوختند که چرا گول ظاهر تهرانی را خورده‌اند و به او کم محلی کرده‌اند. از این می‌گریستند که چرا این بنده‌ی خوب شده‌ی خدا را خوب نشناخته‌اند. می‌شنیدم که یکیشان می‌گفت: «دیدی خداوند چه قدر رحمان و رحیمه؟ دیدی هر کس واقعا توبه کند و خوب بشود، چه بخواهد و چه نخواهد خدا می‌بردش؟دیدی جنگ، یک لحظه به خود آمدن است؟ یعنی اگر یک لحظه به خودت می‌آمدی و با خودت کنار می‌آمدی که بروی، خدا هم می‌بردت؟» می‌گفتند و می‌گریستند. عملیات که تمام شد، آوردیمش عقب. گفتیم خودمان ببریمش تهران. با بچه‌ها رفتیم در خانه‌شان. زنگ خانه را زدم، یکی از توی حیاط گفت: «کیه؟» گفتم: «حاج‌خانم! مهمان نمی‌خوای؟» یک خانم میان‌سال که رویش را سفت گرفته بود در را باز کرد. معلوم بود که روزگار بیشتر از سن و سالش پیرش کرده. در را باز کرد و گفت: «بفرمایید، کی بهتر از همرزم‌های پسرم؟ کی بهتر از دوست‌های پسرم؟ قدمتان روی چشم». سعی می‌کرد بخندد و خودش را آرام نشان دهد. هنوز جرات نمی‌کردیم چیزی بگوییم. تا نشستیم، خودش شروع کرد: «وقتی این پسر را به دنیا آوردم، پدرش مرده بود. غریب و تنها توی این شهر شلوغ مانده بودم که چه کار کنم. از خدا کمک می‌خواستم و می‌گفتم خدایا! کمکم کن که به این بچه شیر حلال بدهم و با نان حلال بزرگش کنم. هرکاری که می‌کردم فقط نیت و هدفم همین بود. با همه جور مشکل و سختی کلنجار می‌رفتم. تا وقتی که جوان شد و رسید به جایی که دیگر خودش راهش را انتخاب کند. از من پنهان می‌کرد، اما می‌فهمیدم که رفته توی راه خلاف. با آدم‌های بد می‌پلکید و کارهای بد می‌کرد. به من هم نمی‌گفت ولی من می‌فهمیدم. شب و روزم شده بود گریه و دعا و استغاثه که خدایا! چرا این بچه این‌جوری شد؟ اما انگار همیشه بهم الهام می‌شد که غصه نخور، این پسر باز می‌آد طرف خودمان. زمانی که خواست برود جبهه، پیش خودم گفتم یعنی وقتش رسیده؟ وقتی توی کوچه می‌رفت، قشنگ احساس می‌کردم که شهید می‌شه. نه وسط‌های کوچه که رفت صدایش کردم. پیشانیش را بوسیدم و گفتم من می‌دانم که مزد زحماتم را در آینده‌ای زود می‌گیرم. بعد رو کرد به ما و گفت: «حالا هم بگویید پسرم کجاست و از کجا باید تحویلش بگیرم؟» گریه‌ی بی‌صدا همه‌مان را لال کرده بود. بی هیچ حرفی بردیمش «معراج شهدا». پایان منبع:مؤسسه میراث نبوت
💠 مرحوم حضرت آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی : «گریه بر سیدالشهدا علیه‌السلام تولی است ، اما گریستن در عزای حضرت زهرا سلام‌الله علیها هم تولّی و هم تبرّی است». https://eitaa.com/joinchat/882180318Cbf852e4ff8
الإمامُ علیٌّ عليه السلام: أن أکثر صیاح أهل النار من التسویف. 🌱بدرستیكە بیشترین ناله‌های اهل جهنم از تسويف است. 📚 جامع السعادات، ج٣، ص ۶۰. ‌ ⭕️تسویف از واژه سوف به معنی امروز و فردا کردن و کار امروز را به فردا انداختن است. https://eitaa.com/joinchat/3119448110Cf3bfc871c9
1_15030266877.mp3
10.54M
شرح (جلسهٔ دهم) بقیه توضیح و سلام ما به امام زمان علیه‌السّلام به‌عنوان داعی الله، یعنی پذیرش پرورش یافتن تحت نظر آن حضرت و ربانی شدن حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٧ جمادی‌الاولی ١۴۴۶ ٢٩ آبان ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
recording-20241120-180144.mp3
4.47M
فضیلت حدیث اول مسجد انصارالزهرا علیها السلام حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٨ جمادی الاولی ١۴۴۶ ٣٠ آبان ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
recording-20241120-194231.mp3
9.37M
مجلس روضه فاطمیه سلام‌الله‌علیها اهمیت سلام‌الله‌علیها دائر مدار وجود مقدس آن حضرت است و در حقیقت تسبیح و حمید و تکبیر با وجود آن حضرت و ائمه اطهار علیهم‌السّلام معنا پیدا می‌کند حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٨ جمادی الاولی ١۴۴۶ ٣٠ آبان ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
📢 | آیات فتح و دعای نصر؛ توصیه رهبر انقلاب برای پیروزی جبهه مقاومت 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی، خواندن سوره فتح، دعای چهاردهم صحیفه سجادیه و دعای توسل را برای موفقیت جبهه مقاومت توصیه کردند. 📥 نسخه قابل چاپ 🔍 مشروح این توصیه‌ها را از اینجا بخوانید: khl.ink/f/58343
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شرط مهم کسی که دوباره به زندگی برگشته 💥حتما ببین و منتشر کن🤌 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ ✅کانال 👇 @meysame_tammarr
منتظران
💥شرط مهم کسی که دوباره به زندگی برگشته 💥حتما ببین و منتشر کن🤌 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ ✅کانال #میثم_تمار 👇 @
چه خوب، آرزو داشته باشیم یار امام زمان علیه السلام باشیم، نه بار بر دوش آن حضرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 موضع‌گیری حاج مهدی رسولی در خصوص شهادت ۱۸ زن و کودک در مجلس روضه فاطمیه در قم مراسم بزرگداشت: جمعه ۲ آذر، حرم مطهر / همراه با نماز عشا 👌اخبار تکمیلی ماجرا را اینجا ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/1346568349C1aac6bcc91
منتظران
🔴 موضع‌گیری حاج مهدی رسولی در خصوص شهادت ۱۸ زن و کودک در مجلس روضه فاطمیه در قم مراسم بزرگداشت: جم
چه دقیق انتخاب شدند شهدای اون سالهای جنگ که صدام خبیث بمب بر شهر مقدس قم انداخت و این بمب دقیقا بر مجلس روضه حضرت زهرا سلام الله علیها افتاد و اونها آسمانی و مهمان حضرت زهرا سلام الله علیها شدند