eitaa logo
منتظران
399 دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
82 فایل
در این کانال کلیه مطالب یا آثاری که به نحوی دلها را متوجه حجت خدا امام زمان ارواحنافداه کند(بخصوص آثار گوناگون حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی) ارائه میشود.
مشاهده در ایتا
دانلود
سؤال شما: لطفا درباره این حدیث توضیح بفرمایید : امام حسن عسکری فرمودند: «نحن حجج الله علیکم و جدتنا فاطمه حجة الله علینا؛ : ما (ائمه معصومین علیهم السلام) حجت‌های خدا بر شما هستیم و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام حجت خدا بر ما هستند». پاسخ ما: یعنی اگر خداوند خواست علمی را از طریق حضرت زهرا سلام الله علیها به ائمه اطهار علیهم السلام برساند، کلام حضرت زهرا علیهاالسلام بر امامی که آن علم به او از این طریق می‌رسد، حجت است و نیازی به دریافت مستقیم از خداوند متعال توسط آن امام معصوم علیه السلام نیست. این معنای حجت است همانطور که (بعنوان فقط مثال) ما فتوایی را از مرجع تقلید میگیریم و آن فتوا بر ما حجت است و نیازی نیست برویم خودمان از منابع روایی آن را استخراج کنیم در اینجا هم خداوند ممکن است گاهی در بعضی موارد - و حتی یا در همه‌ی موارد و علوم - بخواهد بین خود و ائمه اطهار علیهم السلام واسطه‌ای قرار دهد و او را بر ائمه، حجت قرار دهد و آن حجت و واسطه حضرت زهرا سلام الله علیها است. و این در حالی است که خود حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم آن علوم را از پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرفته و حجت بر آن حضرت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم است. پاسخ از: حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی https://eitaa.com/porseshemontazern
بسم الله الرحمن الرحیم یا اباصالح المهدی ادرکنی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 1⃣ منبع: مؤسسه میراث نبوت ... صورتش را در هم کشید و گفت: «ببین! من همه کار کرده‌ام. هر کاری که فکر بکنی و توی ذهنت بیاوری من کرده‌ام. همه‌ی محله‌های خلاف تهران، من را می‌شناسند. به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «کامران فهیم» به سال 1361 و در سن 19 سالگی داوطلبانه به جبهه‌های جنگ عازم شد و تا پایان جنگ، بخش عمده‌ی جهادش را در مناطق عملیاتی غرب کشور سپری کرد. آن چه خواهید خواند، خاطره ای است خواندنی و تکان دهنده، به روایت «کامران فهیم». خواندن این خاطره را به کاربران عزیز توصیه می‌کنیم و اگر حالی دست داد، دعای خود را از ما دریغ نکنید: توی کردستان معمولا بچه‌ها را به اسم کوچک صدا می‌کردیم. حتی بعضی وقت‌ها اسم کوچک مستعار. اما یکی بود که معروف شده بود به «تهرانی». بچه‌ها یا صدایش می‌کردند «تهرانی»، یا «بچه تهرون». خیلی هیکل ورزیده‌ای داشت؛ قد بلند و ورزیده و لاتی. ابروهای پر و موهای فر وزوزی و دور چشم‌های کاملا سیاه. وقتی با معرفی نامه‌ی کارگزینی آمد گردان، لباس شخصی تنش بود و کفش قیصری. ریش‌هایش سیخ‌سیخ در آمده بودند. معلوم بود که تا چند روز پیش مثلا روزی دو بار آن‌ها را می‌تراشیده. از کارگزینی معرفی‌نامه گرفته بود و آمده بود گردان. تا آمد توی محوطه، با لهجه‌ی غلیظِ لاتی گفت «ساملیکم». همه نگاهش کردند. من فکر کردم حتما مراجعه کننده است و مثلا گذری آمده یکی از بچه ها را ببیند و برود. اما پرسید: «این‌جا رئیس کیه؟» گفتم: «بفرمایید. چه کار دارید؟» غیظ کرد و گفت: «مگه نگفتم رئیس مئیس این‌جا کیه؟ لابد خودشو کار داریم دیگه». یکی از بچه‌ها مرا نشانش داد و گفت: «ایشونه». پوزخند زد و گفت: «این جوجه رییسه؟ برو بابا.» بلند شدم و گفتم: «پسر خوب ادب داشته باش. این چه‌طور حرف زدنه؟» ادامه دارد...
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 2⃣ گفت: «ببین خوش ندارم با من این‌جوری صحبت کنی. اگه راست‌راستی رئیس تویی، من معرفی شدم به گروهان شما. بسجی هم هستم. تا حالا هم جبهه نبودم. آموزش رفتم و امدم این‌جا. اما همه تان را حریفم.» معرفی‌نامه‌اش را گرفتم و گفتم برو یک گشتی بزن و نیم ساعت دیگر بیا. زنگ زدم به کارگزینی و گفتم این دیگر کیه که فرستاده‌اید برای ما؟ آمده این‌جا گروهان را ریخته به هم و برای همه شاخ‌وشونه می‌کشد.» گفتند این‌جا هم با همه دعوا کرده که من حتما باید بروم گردان رزمی. معمولا اعزام اولی‌ها را می‌فرستادند توی گردان های پشتیبانی، اما او با دعوا از کارگزینی نامه گرفته بود برای گردان رزمی و خراب شده بود سر ما. پیش خودم گفتم چه می‌شود کرد؟ حالا که آمده، بگذار بماند. اگر نقطه ضعفی ازش دیدیم، جوابش می‌کنیم، وگرنه جای ما را که تنگ نکرده. پرسیدم: «چه کار بلدی؟» خیلی مصمم گفت: «ببین! هر کاری که بگید می‌کنم. ظرف‌شویی بلدم، تی می‌کشم، توالت تمیز می‌کنم، غذا می‌پزم، لباس همه‌تون رو می‌شورم. ولی کارم تک تیراندازیه. یعنی هر جوریه به اسلحه بهم بدید». یک «ژ- سه» قنداق‌دار تحویلش دادیم و بند حمایل و فانوسقه و قمقمه و کول‌پشتی. دو تا هم جیب‌خشاب بهش دادیم که توی هر کدامش دو خشاب «ژ- سه» جا می‌گرفت. اما جلوی در تسلیحات دوباره درگیری راه انداخته بود که من شش تا جیب خشاب می‌خواهم و دوازده تا خشاب. می‌خواست دور تا دور کمرش را پر از خشاب کند. بهش گفته بود نمی‌توانی با این‌همه خشاب از ارتفاع‌ها بروی بالا. سر و صدا می‌کرد که شما کاری به این کارها نداشته باشید. اگر می‌خواهم حتما می‌توانم ببرم.اشاره کردم که بهش بدهند. تا اسلحه و خشاب را تحویل گرفت گل از گلش شکفت. انگار به یک هدف مهم زندگی‌اش رسیده باشد. کشیدمش کنار و دوستانه بهش گفتم: «ببین آقا تهرانی عزیز گل و گلاب! مواظب باش اشتباهی نزنی یکی را بکشی؟ توی خط و موقع درگیری حتما به حرف من گوش کن». سرش را انداخت پایین و آرام زمین را نگاه کرد. احساس کردم که این جوری می‌خواهد اطاعتش را نشان بدهد. ادامه دارد...
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 3⃣ بعد از مدتی که دیدم واقعا زبر و زرنگ است، گفتم بیا پیک من باش. یک بار که رفته بودیم درگیری، کارش را خیلی خوب انجام داد. تیراندازی هم نکرد. چون با من بود و فقط بهش می‌گفتم برو این ور و اون ور. یکی از بچه ها هم بهم گفت: «این تهرانی واقعا بچه‌ی نترسیه‌ها. وقتی تو فرستادیش زیر آتش و تیراندازی، مرتب تیر می‌خورد اطرافش، ولی نمی‌ترسید. حتی عکس‌العمل نشان نمی‌داد. خیلی آرام و بی هیچ ترسی م‌رفت و می آمد.» چند نفر دیگر هم که این صحنه را دیده بودند تائید کردند که این آدم خیلی کله‌خراب است، اصلا ترس حالیش نمی‌شود. بچه‌ها باهاش رفاقت نمی‌کردند و نمی‌جوشیدند. خودش هم از بچه‌ها دوری می‌کرد. می‌رفت یک گوشه ‌ای و تنهایی می‌نشست. یک بار بهش گفتم: «چیه تهرانی؟ چرا پکری؟» گفت: «نه پکر نیستم، فقط اینه که بچه‌ها خیال می‌کنند با یک آدم لات عوضی طرفند و با ما خوش‌مشربی نمی‌کنند و تحویلمان نمی‌گیرند». خندیدم و گفتم: «تهرانی! خداییش خلاف‌کار تیر بودی و حالا آمده‌ای توی این کار. نه؟» چشمان درشت و سیاهش را ریز کرد و صورتش را در هم کشید و گفت: «ببین! من همه کار کرده‌ام. هر کاری که فکر بکنی و توی ذهنت بیاوری من کرده‌ام. همه‌ی محله‌های خلاف تهران، من را می‌شناسند. ولی الان آمده‌ام این‌جا با خدای خودم خلوت کنم. می‌خواهم تکلیفم را با خدا و خودم روشن کنم و ببینم من همان راه را بروم یا نه؟ می‌خواهم ببینم خدا با من چه کار می کند». گفتم: «تهرانی! شنیده‌ام نماز هم نمی‌خوانی». گفت: «آخه بلد نیستم.» به «رحیمی» که می‌گفتند طلبه است، گفتم: «به تهرانی نماز یاد بده». گفت: «بابا من خجالت می‌کشم، این سن بابا بزرگ من را دارد». گفتم: «کار خاصی لازم نیست بکنی. فقط هر وقت که خواستی نماز بخوانی بلندتر و آرام‌تر بخوان». به تهرانی هم گفتم: «حواست به این رحیمی باشد. هر جا که رفت نماز بخواند، کنارش بایست و هر چه خواند و هر کاری کرد، تو هم همان را بکن». دو-سه روز که این کار را کرد، آمد و گفت: «من این‌جوری نمی‌تونم. این رحیمی نمازهاش دو -سه ساعت طول می‌کشه». گفتم: «خب یک خورده تحمل کن تا یاد بگیری، بعد خودت هر جوری دوست داشتی بخوان». ادامه دارد....
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 4⃣ یواش یواش بچه‌ها باهاش خودمانی شدند و چیزهای دیگر هم یادش دادند. وقتی می‌دیدند که علاقه دارد و یادگیریش هم خوب است سر شوق می‌آمدند. دیگر مثل همه‌ی بچه‌ها شده بود. همه تحویلش می‌گرفتند و باهاش دوست شده بودند. دیگر از آن گذشته‌ی طولانی، فقط یک لهجه‌ی رقیق لاتی برایش مانده بود. قرار شد برویم درگیری، یک عملیات سنگین بود بین بانه و سردشت و سقز؛ نزدیک مرز. گفتند آماده باشید که امشب حرکت می‌کنیم. همه به جنب‌وجوش افتاده بودند. تهرانی هم خودش را آماده می‌کرد، اما خیلی آرام و بی‌حرف رفته بود توی فکر؛ یک فکر عمیق و بی‌انتها مثل عمیق ترین اقیانوس جهان. بهش گفتم: «چیه تهرانی؟ چرا این‌جوری رفته ای توی لک؟» چشمانش را ریز کرد و آرام، طوری که انگار می‌خواهد کسی نفهمد، گفت: «جون حاجی نمی‌دونم چیه که از دیشب توی خودم نیستم، مال خودم نیستم. هر چه می‌خوام شربازی دربیارم، یا لاتی حرف بزنم، یا مثلا حال بروبچه‌ها را بگیرم شانه‌هایم نمی‌گذارند. دهانم باز نمی‌شه. فکم تکون نمی‌خورد. انگار یه چیزی به من غلبه کرده، یک چیز دیگه‌ای به غیر از خودم». چشمانش همین‌ها را گواهی می‌داد. همه‌ی حرف‌هایش راست بود. راحت می‌شد تغییر را از توی چهره‌اش خواند. اما حالا وقت عملیات بود. باید راهش می‌انداختم. گفتم: «تهرانی؟ باز ما را گذاشته‌ای سر کار؟ باز خالی‌بندی را شروع کرده‌ای؟ بلند شو راه بیافت. نکنه کم آورده‌ای؟» باید دوشکا را می‌بردیم بالای یک ارتفاع بلند و صعب‌العبور. از روی نقشه برایش توضیح دادم و گفتم: «شما این دوشکا را می‌برید این‌جا و سوارش می‌کنید. دو نفر را هم می‌فرستم کمکت». گفت: «این دوشکا که چیزی نیست، خودم تنهایی می‌برمش». گفتم: «اذیتت می‌کند»، گفت: «نه خودم می‌برمش». تنهایی دوشکا و سه پایه را از دویست متر شیب تند برد بالا و آماده‌ی تیراندازی کرد. آماده بودیم که درگیری را شروع کنیم. یک منطقه‌ی وسیع را محاصره کرده بودیم. قرار بود دو تا گردان رزمی هم بیایند که راه فرار «کوموله‌»ها را از توی دشت هم ببندند. گردان‌های رزمی که می‌رسیدند ما هم حمله را شروع می‌کردیم. دیگر صبح شده بود. بهش گفتم: «تهرانی! نمازت را خواندی؟»، گفت: «نه». پا شدیم و با آب قمقمه وضو گرفتیم و نماز خواندیم. بعد از نماز، همین‌جور که دو زانو کنارم نشسته بود گفت: «حاجی! یه چیزی می‌خوام بهت بگم، شاید باورت نشه.» حدس می‌زدم که می‌خواهد چه بگوید. اما خودم را زدم به آن راه و با لحن شوخی گفتم: «باز چیه؟» گفت: «من امروز شهید می‌شم». گفتم: «ولمون کن بابا». ادامه دارد...
🌷 یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 5⃣ باکلاس‌تر از تو و باحال‌تر از تو و بچه‌مسلمون‌تر از تو مانده‌اند، حالا تو می‌خواهی شهید بشی؟» چند لحظه سکوت کرد. مانده بودم چه بکنم و چه بگویم و چه طور حرفم را جمع کنم که خودش مثل آدمی که بخواهد با آرامش دوستش را قانع کند ادامه داد: «یک چیزی بهت بگم. درسته که من آدم خوبی نبودم، ولی روزی که حرکت کردم برای جبهه گفتم یاعلی(صلوات‌الله علیه) و توکل کردم به خود خدا. گفتم خدایا! تو خودت راهی رو به من نشون بده و کاری رو جلوی پایم بگذار که شرمنده‌ی تو و حضرت زهرا (صلوات‌الله علیها) نباشم». حالا دیگر هم می‌گفت و هم اشک می‌ریخت و هق‌هق می‌کرد. بچه‌ها متوجه صحبت‌ها و گریه‌ی تهرانی شده بودند. می‌آمدند نزدیک که ببینند چه خبر است، ولی من ردشان می‌کردم. خواستم آرامش کنم. گفتم: «بابا چرا این‌جوری می‌کنی؟ حالا که هنوز اتفاقی نیفتاده؟ جنگی نشده؟ خبری نیست؟ گفت نه. من می‌دانم که تا قبل از ظهر امروز می‌روم». اشک می‌ریخت و حرف می‌زد. اما انگار دیگر روی سخنش با من نبود. دیگر داشت با خداوند نجوا می‌کرد. هرکدام از بچه‌ها که این حالت او را می‌دید منقلب می‌شد. سرش را گرفته بود طرف آسمان و دستانش را به حالت دعا بلند کرده بود و اشک تمام ریش‌های سیاه و بلند و زبرش را خیس کرده بود. انگار خود «نصوح» نشسته بود جلوی خدا که توبه کند، یا «حر» جلوی امام حسین(صلوات الله علیه) می‌گفت و اشک می‌ریخت: «خدایا! یعنی از کارایی که ما کردیم می‌گذری؟ یعنی ما رو می‌بخشی؟ یعنی اون دنیا آبروی ما رو جلوی آقا ابالفضل(علیه السلام) نمی‌بری؟ یعنی آبروی ما رو جلوی حضرت زهرا(صلوات‌الله علیها) و بچه‌هاش می‌خری؟» توی گریه به من گفت: «علی! یعنی خدا از ما می‌گذره؟» آب دهانم را قورت دادم که بغضم نترکد و گفتم: «قطعا. بهت قول می‌دم که اگر خدا این عنایت را بهت بکند که شهید بشی، حتما تو را بخشیده است». مکث کردم و گفتم: «حالا تو واقعا این احساس رو داری؟» گفت: «آره». گفتم: «خب حرفی چیزی داری به من بگو. اصلا نمی‌خواهی وصیت کنی؟» گفت: «نمی‌دانم چی بگویم. فقط من یک مادر پیری دارم که نان آورش من هستم، هیچ‌کس دیگر را هم ندارد. اگر شهید شدم و رفتید پیش مادرم، بگید خیلی مخلصتیم مادر. آخرش هم شیر حلال تو بود که ما را آورد توی این راه. بهش بگید که ناراحت من نباش. من خودم انتخاب کردم که این‌جوری شرمندگی اون چند سال را جبران کنم.» نیم ساعت بعد که آفتاب زد، من یک آن از کنار دوشکا آمدم کنار. داشتم با چند تا از بچه‌ها صحبت می‌کردم و توجیه‌شان می‌کردم که مثلا آر.پی.جی‌زن‌ها کجا بایستند یا تک‌تیراندازها کجا را هدف بگیرند و این‌ها. ادامه دارد....
🌷یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی قطعه 6⃣ فقط یک تیر قناسه، از فاصله ی خیلی دور شلیک شد. نفهمیدم از کجا و از کدام طرف. فقط یک تیر شلیک شد و درست خورد توی پیشانی تهرانی. همه‌ی ما سیصد نفر روی ارتفاع بودیم و توی پنجاه-شصت متر مربع، این ور و آن ور می‌رفتیم. اطراف دوشکا حداقل هفت_هشت نفر ایستاده بودند. اما این تیر فقط و فقط قسمت تهرانی شد. اصلا هم نفهمیدیم با هدف‌گیری آمده یا همین جوری. اما تا خورد توی سرش، افتاد و تمام. تهرانی که افتاد، بچه‌ها از خود بی‌خود شدند و ولوله‌ای افتاد بینشان که نپرس. یا حسین یا حسینشان پیچید توی کوه‌ها و دره‌ها. می‌زدند توی سر و سینه‌شان و گریه می‌کردند. از این می‌سوختند که خدا توبه‌ی تهرانی را با آن گذشته‌ی بدش پذیرفت ولی آن‌ها هنوز مانده‌اند. از این می‌سوختند که چرا گول ظاهر تهرانی را خورده‌اند و به او کم محلی کرده‌اند. از این می‌گریستند که چرا این بنده‌ی خوب شده‌ی خدا را خوب نشناخته‌اند. می‌شنیدم که یکیشان می‌گفت: «دیدی خداوند چه قدر رحمان و رحیمه؟ دیدی هر کس واقعا توبه کند و خوب بشود، چه بخواهد و چه نخواهد خدا می‌بردش؟دیدی جنگ، یک لحظه به خود آمدن است؟ یعنی اگر یک لحظه به خودت می‌آمدی و با خودت کنار می‌آمدی که بروی، خدا هم می‌بردت؟» می‌گفتند و می‌گریستند. عملیات که تمام شد، آوردیمش عقب. گفتیم خودمان ببریمش تهران. با بچه‌ها رفتیم در خانه‌شان. زنگ خانه را زدم، یکی از توی حیاط گفت: «کیه؟» گفتم: «حاج‌خانم! مهمان نمی‌خوای؟» یک خانم میان‌سال که رویش را سفت گرفته بود در را باز کرد. معلوم بود که روزگار بیشتر از سن و سالش پیرش کرده. در را باز کرد و گفت: «بفرمایید، کی بهتر از همرزم‌های پسرم؟ کی بهتر از دوست‌های پسرم؟ قدمتان روی چشم». سعی می‌کرد بخندد و خودش را آرام نشان دهد. هنوز جرات نمی‌کردیم چیزی بگوییم. تا نشستیم، خودش شروع کرد: «وقتی این پسر را به دنیا آوردم، پدرش مرده بود. غریب و تنها توی این شهر شلوغ مانده بودم که چه کار کنم. از خدا کمک می‌خواستم و می‌گفتم خدایا! کمکم کن که به این بچه شیر حلال بدهم و با نان حلال بزرگش کنم. هرکاری که می‌کردم فقط نیت و هدفم همین بود. با همه جور مشکل و سختی کلنجار می‌رفتم. تا وقتی که جوان شد و رسید به جایی که دیگر خودش راهش را انتخاب کند. از من پنهان می‌کرد، اما می‌فهمیدم که رفته توی راه خلاف. با آدم‌های بد می‌پلکید و کارهای بد می‌کرد. به من هم نمی‌گفت ولی من می‌فهمیدم. شب و روزم شده بود گریه و دعا و استغاثه که خدایا! چرا این بچه این‌جوری شد؟ اما انگار همیشه بهم الهام می‌شد که غصه نخور، این پسر باز می‌آد طرف خودمان. زمانی که خواست برود جبهه، پیش خودم گفتم یعنی وقتش رسیده؟ وقتی توی کوچه می‌رفت، قشنگ احساس می‌کردم که شهید می‌شه. نه وسط‌های کوچه که رفت صدایش کردم. پیشانیش را بوسیدم و گفتم من می‌دانم که مزد زحماتم را در آینده‌ای زود می‌گیرم. بعد رو کرد به ما و گفت: «حالا هم بگویید پسرم کجاست و از کجا باید تحویلش بگیرم؟» گریه‌ی بی‌صدا همه‌مان را لال کرده بود. بی هیچ حرفی بردیمش «معراج شهدا». پایان منبع:مؤسسه میراث نبوت
💠 مرحوم حضرت آیت‌الله سید محمدرضا گلپایگانی : «گریه بر سیدالشهدا علیه‌السلام تولی است ، اما گریستن در عزای حضرت زهرا سلام‌الله علیها هم تولّی و هم تبرّی است». https://eitaa.com/joinchat/882180318Cbf852e4ff8
الإمامُ علیٌّ عليه السلام: أن أکثر صیاح أهل النار من التسویف. 🌱بدرستیكە بیشترین ناله‌های اهل جهنم از تسويف است. 📚 جامع السعادات، ج٣، ص ۶۰. ‌ ⭕️تسویف از واژه سوف به معنی امروز و فردا کردن و کار امروز را به فردا انداختن است. https://eitaa.com/joinchat/3119448110Cf3bfc871c9
1_15030266877.mp3
10.54M
شرح (جلسهٔ دهم) بقیه توضیح و سلام ما به امام زمان علیه‌السّلام به‌عنوان داعی الله، یعنی پذیرش پرورش یافتن تحت نظر آن حضرت و ربانی شدن حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٧ جمادی‌الاولی ١۴۴۶ ٢٩ آبان ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
recording-20241120-180144.mp3
4.47M
فضیلت حدیث اول مسجد انصارالزهرا علیها السلام حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٨ جمادی الاولی ١۴۴۶ ٣٠ آبان ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
recording-20241120-194231.mp3
9.37M
مجلس روضه فاطمیه سلام‌الله‌علیها اهمیت سلام‌الله‌علیها دائر مدار وجود مقدس آن حضرت است و در حقیقت تسبیح و حمید و تکبیر با وجود آن حضرت و ائمه اطهار علیهم‌السّلام معنا پیدا می‌کند حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٨ جمادی الاولی ١۴۴۶ ٣٠ آبان ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
📢 | آیات فتح و دعای نصر؛ توصیه رهبر انقلاب برای پیروزی جبهه مقاومت 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی، خواندن سوره فتح، دعای چهاردهم صحیفه سجادیه و دعای توسل را برای موفقیت جبهه مقاومت توصیه کردند. 📥 نسخه قابل چاپ 🔍 مشروح این توصیه‌ها را از اینجا بخوانید: khl.ink/f/58343
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥شرط مهم کسی که دوباره به زندگی برگشته 💥حتما ببین و منتشر کن🤌 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ ✅کانال 👇 @meysame_tammarr
منتظران
💥شرط مهم کسی که دوباره به زندگی برگشته 💥حتما ببین و منتشر کن🤌 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ ✅کانال #میثم_تمار 👇 @
چه خوب، آرزو داشته باشیم یار امام زمان علیه السلام باشیم، نه بار بر دوش آن حضرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 موضع‌گیری حاج مهدی رسولی در خصوص شهادت ۱۸ زن و کودک در مجلس روضه فاطمیه در قم مراسم بزرگداشت: جمعه ۲ آذر، حرم مطهر / همراه با نماز عشا 👌اخبار تکمیلی ماجرا را اینجا ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/1346568349C1aac6bcc91
منتظران
🔴 موضع‌گیری حاج مهدی رسولی در خصوص شهادت ۱۸ زن و کودک در مجلس روضه فاطمیه در قم مراسم بزرگداشت: جم
چه دقیق انتخاب شدند شهدای اون سالهای جنگ که صدام خبیث بمب بر شهر مقدس قم انداخت و این بمب دقیقا بر مجلس روضه حضرت زهرا سلام الله علیها افتاد و اونها آسمانی و مهمان حضرت زهرا سلام الله علیها شدند
recording-20241121-194736.mp3
9.5M
مجلس روضه فاطمیه سلام‌الله‌علیها تأثیر یاد خدا و ائمه اطهار علیهم‌السّلام در زندگی تسبیحات حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها باید در کارهایمان جریان داشته باشد حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ١٩ جمادی الاولی ١۴۴۶ ١ آذر ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا عليه السلام : ✓ « يارىِ تو به ناتوان، از بهترينِ صدقه‌هاست». ◃«عَونُكَ لِلضَّعيفِ مِن أفضَلِ الصَّدَقَةِ». 📗تحف العقول، ص۴۱۴ 🏴🕯🥀🕯🏴 🕌@ziarat_et
🔹هشت فضیلت خاص حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) 🏴🕯🥀🕯🏴 🕌@ziarat_et
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐🇮🇷 چقدر دردناک ولی بسیار زیبا .... خیلی خیلی خجالت کشیدم          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
البته آنچه این شیرزن لبنانی، (نه، بهتر است بگویم شیرزن فاطمی و علوی) فرموده، قطعاً حرف بعضی از افراد ناآگاه و فریب‌خورده‌ی رسانه‌های شیطانی دشمنان است هرچند بعضی از افراد ناآگاه که بندگان دنیا و محبت آن هستند نیز این حرفها را می‌زنند و در همه‌ی ملت‌ها خوب و بد وجود دارد و در همان لبنان هم بعضی از افراد ناآگاه از همین دست حرفها را در مورد حزب الله و ایران می‌زنند و در میان مسلمانان از جمله خوارج و پیروان بنی‌امیه کسانی بودند که به امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام کافر می‌گفتند و این امر عجیبی نیست
recording-20241122-175930.mp3
5.33M
توضیح آیه ١٠٢ سوره مبارکه اعراف ١٠٢ قسمت پنجم اکثریت جامعه‌ی عصر غیبت به عهدشان با امام زمان ارواحنافداه کرده‌اند (مگر عده‌ای که همیشه هستند و به امامشان وفادارند و جان و مال و شهید هم می‌دهند) والّا امام از آن‌ها غائب نمی‌شد و توضیح این گرهٔ کور از امت مسجد انصارالزهرا علیها السلام حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ٢٠ جمادی الاولی ١۴۴۶ ٢ آذر ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
recording-20241122-193641.mp3
10.88M
مجلس روضه فاطمیه سلام‌الله‌علیها ارواحنافداه باید انسان را زنده کند و او را از به ببرد حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی ٢٠ جمادی‌الاولی ١۴۴۶ ٢ آذر ١۴٠٣ https://eitaa.com/montazeranmula
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب باشید، اشتباه نکنید،،،❗️ حجت‌الاسلام علوی تهرانی @varesoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره مهم حاج قاسم از روزهای سخت جنگ ۳۳ روزه صهیونیست‌ها علیه مردم لبنان ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
🔹امام حسن عسکری علیه السلام: ✔️ إنَّ مُداراهَ أَعْداءِاللهِ مِنْ أفْضَلِ صَدَقَهِ الْمَرْءِ عَلی نَفْسِهِ و إخْوانِهِ. ✔️ مدارا و سازش با دشمنان خدا ـ و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) در حال تقیّه ـ بهتر است از هر نوع صدقه ای که انسان برای خود بپردازد. 📗مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۲۶۱ (علیه السلام) 🏴🕯🥀🕯🏴 🕌@ziarat_et
📌ولادت محمد بن حسن حلی مشهور به «فخرالمحققین» 🔹 محمد بن حسن بن یوسف بن مطهر حلی (۶۸۲-۷۷۱ق)، ملقب به فخرالمحققین ، از فقها و علمای بزرگ شیعه در قرن هشتم هجری قمری بود. وی در نوجوانی و بنا به نقل برخی، قبل از ده سالگی به درجه اجتهاد رسیده است. 🟠 یکی از از کارهای مهم فخرالمحققین در عرصه فرهنگی، صدور اجازات متعدد به بزرگان علم و دانش بود. در ایام گذشته و در میان علما و اهل دانش رسم بر این بود که پژوهشگران به یکی از اساتید و بزرگان عصر خویش رجوع نموده و دانش و تحصیلاتشان را عرضه می‌کردند و آن استاد هنگامی که از معلومات و استعداد و تقوای او مطمئن می‌شد برای وی اجازه‌ای صادر می‌کرد . 🔺در بخشی از اجازات علاوه بر اینکه به سطح معلومات و مراتب تقوای اجازه گیرنده اشاره می‌شد به او اجازه می‌دادند کتاب‌های خودِ استادِ اجازه‌دهنده و کتاب‌ها و روایات سلسله اساتید او را نیز نقل کند. 🔵 فخرالمحققین بعد از ۸۹ سال زندگی، در سال ۷۷۱ق به سرای باقی شتافت. پیکر او از شهر حلّه به نجف منتقل و در کنار قبر علاّمه حلّی به خاک سپرده شد. قبر وی در کنار حرم امیرمؤمنان (علیه‌السلام) سال‌های متمادی محل تجمّع و رفت و آمد دانشمندان و فقیهان بوده است. 🏴🕯🥀🕯🏴 🕌@ziarat_et