~☀️🍃~
~{ #صبحونه }~
:) صبـح
در ڪــوچهے ما
منتظر خنـدہے توســتـ
وقــت آن اسـت
ڪه خورشـید
مجــدد باشـے (:
•| #ســلام
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازدرودلرستان
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
~☀️🍃~
•• #ویتامینه🍹 ••
جابر از امام باقر (ع) نقل مےکند:
عدّه اے بر امام حسین(ع) وارد شدند
ناگاه فرش هاےگران قیـمت و پشتےهاے
فاخـر و زیبا را در منـزل آن حضرت مشاهده
نمودند
عرض کردند:
اے فرزند رسول خدا!
ما در منزل شما وسایل و چیزهایی
مشاهده مےکنیم که ناخوشایند ماست
"وجود این وسایل در منزل شما را
مناسب نمےدانیم!"
حضرت فرمود:
از ازدواج، مهـریه زنان را پرداخت مےکنیم
و آنها هر چه دوست داشتند
براے خود خریدارے مےکنند.
هیچ یک از وسایلے که مشاهده نمودید،
از آنِ ما نیست
📚کافی، ج 6، ص 475، ح1
•| #بهخواستههاےهمسرتوجهکنید
•| #زندگےاسلامے
••🍊•• @Montazerzohor313313
•[•💫•]•
•~ #سکینه ~•
پـروردگـارا
قلـبهایمـانرا
بعـدازاینکـه
هدایتـمانکـردے
(ازراهِحـق)منحـرفمکن...
[...رَبَّنـٰا
لـاتُزِغْ قُلوبَنـا
بَعدَ اِذْ هَدَیْتَنــا...]
•| #سورهآلعمرانآیه8
•| #هدایتمـونکن
@Montazerzohor313313 ••✨••
•[•💫•]•
#گوش_داده_شود
🎧 #هفت_بخش_صوتی
📸 #ده_فایل_تصویری
👇👇👇
▪️بخش اول: واحـد [دیدم مریض خونم...]
▪️بخش دوم: واحد شلاقی [صلاللهعلیک...]
▪️بخش سوم: زمینه (دیشب تا صبح...)
▪️بخش چهارم: شور (دل به تو بستم...)
▪️بخش پنجم: شور (مادر دنیایی...)
▪️بخش ششم: شورلطمه(مادرم نیس...)
▪️بخش هفتم: روضه (جـواد ذوالفقـاری...)
مراســـم عـزادارى ایـام فـاطمیـه
شهادت حضـرت زهـرا [س] ۱۴۴۲
#هیئت_منتظران_ظهور
#شب_دوم
🎤با مداحى
#کربلایی_امیرحسین_رجبشاهی
#کربلایی_جواد_ذوالفقاری
#کربلایی_جواد_لارویی
🔻فایل های صوتی زیر طبق شماره بندی بالا قرار گرفته است
#پیشنهاد_دانلود👌
🔈 @Montazerzohor313313
•~• #خادمانه •~•
•• گلچـین تصـاویر شـب دوم
•• مراسـمعـزادارے ایـام فـاطمیـه
•• شهادت حضـرت زهـرا [س]
•• ۱۴۴۲هـقـ
[📸 ده فـایل تصویرے]
•| #هیئتمجازےمنـتظرانظهـور👇
@Montazerzohor313313 •|🏴|•
[⛑🍃]
°^ #پلاک ^°
←فـرقے نمیکنـد؛
#پلــاسکـو
سکوے عروج بـاشـد
یـا میــدان جـنگ
سکوے عروج بـاشـد
•• آتـش نشـان ها
•• یـاد قهرمانےها
•• رشـادت ها
•• ایثار و فداکارے
آن مـردان بے ادعـا گرامے باد
•| #سالروزحـادثه
•| #پلاسکو
•| #چهارراهاستانبول
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
[⛑🍃]
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتشانزدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس _رفتم کنارش ن
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتهفدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
_دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم...
وقتے چشمامو باز کردم
تو بیمارستاݧ بودم
ماماݧ بالا سرم بود
و داشت گریہ میکرد😭
بابا و اردلاݧ هم بودݧ
_خواستم بلند شم
کہ ماماݧ اجازه نداد
سرم هنوز تموم نشده بود
دوباره دراز کشیدم
و چشام گرم شد😴
نمیتونستم چشام و باز کنم
اما صداهارو میشنیدم
بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد
_دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم
آروم آروم خوابم برد😴
با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم
دکتر بالا سرم بود👨⚕
ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ
_آقاے دکتر حالش چطوره❓
-خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود
و فشارش افتاده بود😯
ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره
بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید
و بہ ماماݧ گفت:
- اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ
چیشده خانم چہ خبره❓
ماماݧ جواب نداد
و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد
_بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت
و گفت:
-اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده❓دکتر چے میگہ❓
نمیتونستم حرف بزنم😐
هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم😟
از بیمارستاݧ مرخص شدم
یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم
و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم 😣
نہ با کسي حرف میزدم😕
ن جواب کسے رو میدادم
حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم😢
اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود😭
غذا هم نمیخوردم
_اردلاݧ اومد تو اتاقم
و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد 😢
ازم خواهش کرد چیزے بگم
و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے
اما مـݧ نمیتونستم....
_ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا
و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده😤
اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت 😰
همش باهام حرف میزد
و دلداریم میداد
یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم 😕
یہ شب صداے بابارو شنیدنم
کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد
و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش😢
و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ😭
او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد 😢
_تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس
ماماݧ منو تنها برد
و قضیہ رو براے دکتر گفت
اوݧ هم گفت:
- تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت
گریہ کردنہ😭😭😭
باید کمکش کنید گریہ کنہ
اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ
_اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ
بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم
تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام 🌹
و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود
اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ😢😭
رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد☹️
خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم
با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت:😢
گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق
سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم 😭😭
اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم...
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ ....
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتهفدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_گل_یاس _دیگہ چیزے نف
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتهجدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_گل_یاس
_با همیـݧ افکار به خواب رفتم...😴
چند روزم با همیـݧ افکار گذشت 🤔
هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا🌹 نشوݧ بده اما خبرے نبود🙁
_بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم
همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود
رفتم سراغ مامانم🙁
میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست
اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم 🙁
مظلومانہ نگاش میکردم🙁
و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم 😞
_بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود😞
دلم میخواست گریہ کنم😭
اما انگار اشک چشام خشک شده بود
_تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد
🤔فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام🌹 بود.
اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم:
"خدا جوݧ منم اسماء
هنوز منو یادت هست❓یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم
بگذریم...
حال و روزمو میبینے 🙁
اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ ☹️
و نمیتونہ حرف بزنہ
اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود
و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس
الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه😢
نمیدونم تقصیر کیه❓مخالفت ماماݧ
یا بے معرفتے رامیـݧ 🙁
یاشاید حماقت خودم 😞
یا حتی شاید قسمت نمیدونم..."
_خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ😞
نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ
کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم😔
همونطور خوابم برد...😴
اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد
خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ
و ازم پرسید اسم شما
اسماء خانمہ❓
_بلہ اسمم اسماست
بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ 😍
و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو😍
چادر و از دستش گرفتم
و گفتم ایـݧ چیہ
ارثیہ ے حضرت زهرا 😍
شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست
مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم 🌹
ک چند روزپیش تشیعش کردݧ
_خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم❓
مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے
چرا اما...
اما نداره خیلے وقت پیشا
باید ازش کمک میخواستے☺️
خیلے وقت بود منتظرت بود ☺️
ایـݧ چادر کمکت میکنہ😍
کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے☺️
و حالت خوب بشہ😍
مـݧ و بقیہ ے شهدا🌹
بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم🌹🎋
اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ...😍
باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم
بلند شدم وضو گرفتم کہ نماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود
_نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم😌
تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکرد
م سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم 📿
و مشغول ذکر گفتـݧ شدم
_بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم
ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت
خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ😍
اشک تو چشام جم شد 😢
یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم 😭😭😭
بلند بلند گریہ میکردم
اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست 😏
ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده
وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم 😭😭
دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت😢 و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ😢 جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند....😭😭
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
آرزوم بود تو رو یہ روز با چادر ببینم مواظبش باش
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
▵💗▿
「 #صبحونه 」
•• ويحـدثُ
•• اَن يـبكـے
•• فـيك كُـل شۓ
•• إلـا عينـيك
•• گـاهـے
•• تمام وجودت
•• گـریـہ مےکـند
•• جـز چشمـآنـت :)
•| #صبحتونزیبـا
•| #آخرهفتتونبخـوشے
•➣ @Montazerzohor313313 ✨
▵💗▿