eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
~☀️🍃~ ~{ }~ :) صبـح در ڪــوچه‌ے ما منتظر خنـدہ‌ے توســتـ وقــت آن اسـت ڪه خورشـید مجــدد باشـے (: •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ~☀️🍃~
•• 🍹 •• جابر از امام باقر (ع) نقل مےکند: عدّه اے بر امام حسین(ع) وارد شدند ناگاه فرش هاےگران قیـمت و پشتےهاے فاخـر و زیبا را در منـزل آن حضرت مشاهده نمودند عرض کردند: اے فرزند رسول خدا! ما در منزل شما وسایل و چیزهایی مشاهده مےکنیم که ناخوشایند ماست "وجود این وسایل در منزل شما را مناسب نمےدانیم!" حضرت فرمود: از ازدواج، مهـریه زنان را پرداخت مےکنیم و آنها هر چه دوست داشتند براے خود خریدارے مےکنند. هیچ یک از وسایلے که مشاهده نمودید، از آنِ ما نیست 📚کافی، ج 6، ص 475، ح1 •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
•[•💫•]• •~ ~• پـروردگـارا قلـب‌هایمـان‌را بعـد‌از‌اینکـه‌ هدایتـمان‌کـردے (ازراهِ‌حـق)منحـرف‌مکن... [...رَبَّنـٰا لـاتُزِغْ قُلوبَنـا بَعدَ اِذْ هَدَیْتَنــا...] •| •| @Montazerzohor313313 ••✨•• •[•💫•]•
🎧 📸 👇👇👇 ▪️بخش اول: واحـد [دیدم مریض خونم...] ▪️بخش دوم: واحد شلاقی [صل‌الله‌علیک...] ▪️بخش سوم: زمینه (دیشب تا صبح...) ▪️بخش چهارم: شور (دل به تو بستم...) ▪️بخش پنجم: شور (مادر دنیایی...) ▪️بخش ششم: شورلطمه(مادرم نیس...) ▪️بخش هفتم: روضه (جـواد ذوالفقـاری...) مراســـم عـزادارى ایـام فـاطمیـه شهادت حضـرت زهـرا [س] ۱۴۴۲ 🎤با مداحى 🔻فایل های صوتی زیر طبق شماره بندی بالا قرار گرفته است 👌 🔈 @Montazerzohor313313
•~• •~• •• گلچـین تصـاویر شـب دوم •• مراسـم‌عـزادارے ایـام فـاطمیـه •• شهادت حضـرت زهـرا [س] •• ۱۴۴۲هـ‌قـ [📸 ده فـایل تصویرے] •| 👇 @Montazerzohor313313 •|🏴|•
[⛑🍃] °^ ^° ←فـرقے نمیکنـد؛ سکوے عروج بـاشـد یـا میــدان جـنگ سکوے عروج بـاشـد •• آتـش نشـان ها •• یـاد قهرمانےها •• رشـادت ها •• ایثار و فداکارے آن مـردان بے ادعـا گرامے باد •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• [⛑🍃]
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌شانزدهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _رفتم کنارش ن
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد😭 بابا و اردلاݧ هم بودݧ _خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد سرم هنوز تموم نشده بود دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد😴 نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد _دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم آروم آروم خوابم برد😴 با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم دکتر بالا سرم بود👨‍⚕ ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ _آقاے دکتر حالش چطوره❓ -خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود😯 ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت: - اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره❓ ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد _بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت: -اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده❓دکتر چے میگہ❓ نمیتونستم حرف بزنم😐 هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم😟 از بیمارستاݧ مرخص شدم یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم 😣 نہ با کسي حرف میزدم😕 ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم😢 اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود😭 غذا هم نمیخوردم _اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد 😢 ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے اما مـݧ نمیتونستم.... _ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده😤 اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت 😰 همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم 😕 یہ شب صداے بابارو شنیدنم کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش😢 و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ😭 او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد 😢 _تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت اوݧ هم گفت: - تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ😭😭😭 باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ _اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام 🌹 و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ😢😭 رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد☹️ خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت:😢 گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم 😭😭 اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ .... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌هفدهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _دیگہ چیزے نف
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _با همیـݧ افکار به خواب رفتم...😴 چند روزم با همیـݧ افکار گذشت 🤔 هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا🌹 نشوݧ بده اما خبرے نبود🙁 _بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود رفتم سراغ مامانم🙁 میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم 🙁 مظلومانہ نگاش میکردم🙁 و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم 😞 _بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود😞 دلم میخواست گریہ کنم😭 اما انگار اشک چشام خشک شده بود _تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد 🤔فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام🌹 بود. اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم: "خدا جوݧ منم اسماء هنوز منو یادت هست❓یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم بگذریم... حال و روزمو میبینے 🙁 اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ ☹️ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه😢 نمیدونم تقصیر کیه❓مخالفت ماماݧ یا بے معرفتے رامیـݧ 🙁 یاشاید حماقت خودم 😞 یا حتی شاید قسمت نمیدونم..." _خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ😞 نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم😔 همونطور خوابم برد...😴 اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ و ازم پرسید اسم شما اسماء خانمہ❓ _بلہ اسمم اسماست بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ 😍 و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو😍 چادر و از دستش گرفتم و گفتم ایـݧ چیہ ارثیہ ے حضرت زهرا 😍 شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم 🌹 ک چند روزپیش تشیعش کردݧ _خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم❓ مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے چرا اما... اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے☺️ خیلے وقت بود منتظرت بود ☺️ ایـݧ چادر کمکت میکنہ😍 کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے☺️ و حالت خوب بشہ😍 مـݧ و بقیہ ے شهدا🌹 بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم🌹🎋 اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ...😍 باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم بلند شدم وضو گرفتم کہ نماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود _نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم😌 تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکرد م سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم 📿 و مشغول ذکر گفتـݧ شدم _بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ😍 اشک تو چشام جم شد 😢 یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم 😭😭😭 بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست 😏 ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم 😭😭 دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت😢 و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ😢 جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند....😭😭 •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ آرزوم بود تو رو یہ روز با چادر ببینم مواظبش باش •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
▵💗▿ ‌「 」 •• ويحـدثُ •• اَن يـبكـے •• فـيك كُـل شۓ •• إلـا عينـيك •• گـاهـے •• تمام وجودت •• گـریـہ مےکـند •• جـز چشمـآنـت :) •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ✨ ▵💗▿