•[✨∞✨]•
•~ #داستانک ~•
وقتـے یوسـف [ع] به یـک زندانے
که درشُـرُف آزادے بود گفـت:
←مـرا در نزد مَـلِک یـادآور
[و بـے گناهـے مـرا بـیان کن]
خداونـد او را عـتاب کرد و گفـت :
اے یوسف❗️
تو خلـاص از دیگرے جویے
و جز از مـن وکیلے دیـگر خواهي❗️❓
به عـزّت من که خداونـدم که
تو را در ایــن زندان روزگارے دراز بدارم.
آنگه زمیـن شکـافته شد
تا به [لایهے ] هفـتم زمـین
و رب الـعزّه او را قوّت بینـایے داد و گفت :
فرونگـر اے یوسـف در زیـر
این زمین ها تا چه بینـے❓
یوسـف مورچه اے را دید
که چیزی در دهن داشـت و میـخورد.
🔰گفـت :
اے یوسـف❗️
من از رزق این موجـود کوچک هم غافل نیستم.
اے یوسـف❗️
من نـه آنم که با تو کرامـت ها کردم❗️❓
•• در دل پـدر،مهر تو افکنـدم
•• و [مهر تو را] بر او شیرین کردم
•• و در چاه،عریـان بودے، تو را پوشاندم
•• و کـاروان را برانگیـختم
تا تـو را بیـرون آورنـد
•• و آن کـس که تو را خـرید
در دل دوستـے تو افکـندم
اے یوسـف❗️
کرامـت،همـه از مـن بود
چرا دسـت به دیگری زدے
و استعانـت به غـیر من کردے❓
یوسف علیه السلام
از خداونـد عذرخواست و تقاضاے عفو نمود.
•| #تفسیـرِکشفالـاسـرار
•| #غیرخدابهکسےرونزنیـم
•| #کارخوبهخدادرستکنه
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[✨∞✨]•