eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
👦🍃 🍃 °•° °•° •[ راهکارهایے براے کاهـش لجبازے کـودک : ۱-تکـرار بیش ازحد توصـیه کـودک را لجـباز میـکند. ۲- بجاے توصیه‌هاے دستورے از توصیه‌هاے خبرے اسـتفاده کنید. ۳-خواسته‌هاے موجـه کـودک را پاسـخ دهـید. ۴- به کودکانـتان توجه بیشترے داشته باشید. ۵- سرزنش کردن بیـش ازحدکودک او را لجبازتر میـکند ۶- به فرزندانـتان حق انتخاب دهید. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
•~✨🍃~• °^ ^° ← میگـفت : خسـتھ ام حـال دلـم بـدھ بعضےوقتاحس میکـنم دلـم دارھ میـترکـھ! دلم خیـلےتـنگھ! یـھ چیزےبـدھ آروم شـم ←دکتر اما فقط یھ جملھ گفت: دلتـنگے قـرص نمیـخواد •• فقـط‌خـدارومیخــواد •• •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •~✨🍃~•
🌹🍃 🍃 •• •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻شهـید مهـدے رجـب بیـگے ؛ «خدايا پرواز را به ما بياموز تا مرغ دست آموز نشويم و از نور خويش آتش در ما بيفروز تا در سرماي بي‌خبري نمانيم. خون شهيدان را در تن ما جاري گردان تا به ماندن خو نکنيم. و دست آن شهيدان را بر پيکرمان آويز تا مشت خونينشان را برافراشته داريم خدايا چشمي عطا کن تا براي تو بگريد، دستي عطا کن تا داماني جز تو نگيرد، پايي عطا کن که جز راه تو نرود و جاني عطا کن که براي تو برود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خــتم 14صلــوات امــروز به نیت شـ❣ــهید •| ← هــرروز مهمـان یـک شـهید ← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇 [🌹] @Montazerzohor313313 🍃 🌹🍃
°| |° ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ’ زهــرا‌ۜ تمــام‌مـا را‌ بــا‌ اســم‌ میشـناسـد ‘ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •| •| 📱 عکـس دانـلود شـود 🔘اطلـاعـات بیـشتـر⇩ ▪️| @ZEYNABIAM18 ⬛️| @MONTAZERZOHOR313313
°| |° ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ظاهـرا روے زمـین آمـد و الــا بیـن عــرش تکیـه بر کرسـے زده بر مـا حکومـت مےکنـد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •| •| 📱 🔘اطلـاعـات بیـشتـر⇩ ▪️| @ZEYNABIAM18 ⬛️| @MONTAZERZOHOR313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌هشتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس بلاخره  پنج شنبہ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| هل شدم و  گوشے از دستم افتادو رفت زیر صندلے😥 داشت میرسید ب ماشیـݧ از طرفے هرچقد تلاش میکردم نمیتونستم گوشے و بردارم😣 در ماشیـݧ و باز کرد سرشو آورد تو و گفت : -مشکلے پیش اومده دنبال چیزے میگردید❓❓❓ لبخندے زدم و گفتم: 😊ن چ مشکلے❓❓❓ فقط گوشیم از دستم افتاد رفت زیر صندلے😕 خندید و گفت: 😄بسیار خوب چند تا شاخہ گل یاس داد بهم🌸 و گفت: - اگہ میشہ اینارو نگہ دارید. با ذوق و شوق گلهارو ازش گرفتم😍 وبوشون کردم🤩 و گفتم: -مـݧ عاشق گل یاسم😍 اصـݧ دست خودم نبود این رفتار خندید و گفت‌: 😅میدونم خودمو جم و جور کردم ‌و گفتم: 🤨-بلہ❓❓ از کجا میدونید❓❓❓ جوابمو نداد حرصم گرفتہ بود اما بازم سکوت کردم اصـݧ ازش نپرسیدم براے چے گل خریده حتے نمیدونستم کجا داریم میریم مثل ایـݧ کہ عادت داره حرفاشو نصفہ بزنہ جوݧ آدمو ب لبش میرسونہ ضبط و روشـݧ کرد 🎶 صداے ضبط زیاد بود تاشروع کرد ب خوندݧ مـݧ از ترس از جام پرید😦 سریع ضبط و خاموش کرد -  ببخشید خانم محمدے شرمندم ترسیدید❓❓❓❓ دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم: -بااجازتوݧ😟 -اے واے بازم ببخشید شرمنده 😓 خواهش میکنم.😊 گوشیم هنوز زیر صندلے بود و داشت زنگ میخورد بازم هر چقدر تلاش کردم نتونستم برش دارم سجادے گفت: خانم محمدے رسیدیم براتوݧ درش میارم از زیر صندلے🙂 ب صندلے تکیه دادم نگاهم افتاد ب آینہ اوݧ پلاک داشت تاب میخورد منم ک کنجکاو... همینطورے ک محو تاب خوردن پلاک بودم ب آینہ نگاه کردم اے واے روسریم باز خراب شده فقط جلوے خودمو گرفتم ک گریہ نکنم سجادے فهمید رو کرد ب مـݧ و گفت: -دیگہ داریم میرسیم ☺️ دیگہ طاقت نیوردم و گفتم: -میشہ بگید کجا داریم میرسیم احساس میکنم ک از شهر داریم خارج میشم🤨 دستے ب موهاش کشید و گفت : -بهشت زهرا.... پس واسہ همیـݧ دیروز بهم گفت نرم حدس زده بودماااا اما گفتم اخہ قرار اول ک من و نمیبره بهشت زهرا... با خودم گفتم اسماء باور کـݧ تعقیبت کرده چے فکر میکردے چے شد با صداش ب خودم اومدم رسیدیم خانم محمدے.....😊 •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ سلام شهید جاݧ میبینے ایـݧ همون تحفہ ایہ ک سرے پیش بهت گفتم کلا زندگے مارو ریختہ بهم خیلے هم.... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌نهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس هل شدم و  گوشے از
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| رسیدیم خانم محمدے...☺️ _نزدیک قطعه ے شهدا  نگہ داشت از ماشیـݧ پیاده شد اومد سمت مـݧ و در ماشیـݧ و باز کرد مـݧ انقد غرق  در افکار خودم  بودم کہ متوجہ نشدم _صدام کرد بخودم اومدم و پیاده شدم خم شد داخل ماشیـݧ و گوشے و برداشت گرفت سمت مـݧ و گفت: -بفرمایید ایـݧ هم از گوشیتوݧ دستم پر بود با یہ دستم  کیف و چادرم و نگہ داشتہ بودم با یہ دستمم گلارو 💐 _گوشے تو دستش زنگ خورد تا اومد بده بہ من قطع شد و عکس نصفہ ای ک ازپلاک گرفتہ بودم اومد رو صفحہ از خجالت نمیدونستم چیکار کنم 😬 سرمو انداختم پاییـݧ و ب سمت مزار شهدا حرکت کردم _سجادے هم همونطور ک گوشے دستش بود اومد دنبالم و هیچ چیزے نگفت همینطورے داشتم میرفتم قصد داشتم برم سر قبر شهید گمنامم اونم شونہ ب شونہ من میومد انگار راه و بلد بود و میدونست کجا دارم  میرم _رسیدیم من نشستم 💐گلهارو گذاشتم رو قبر سجادے هم رفت کہ آب بیاره گوشیم هنوز دستش بود  _از فرصت استفاده کردم تا رفت شروع کردم ب حرف زدݧ باشهیدم سلام شهید جاݧ میبینے ایـݧ همون تحفہ ایہ ک سرے پیش بهت گفتم😏 کلا زندگے مارو ریختہ بهم خیلے هم  عجیب غریبہ🙄 عادت داشتم باهاش بلند حرف بزنم یہ نفر از پشت اومد سمتم و گفت: مـݧ عجیب و غریبم❓❓❓ سجادے بود واااااااے دوباره گند زدے اسماء😩 از جام تکوݧ نخوردم اصلا انگار اتفاقے نیوفتاده روی قبرو با آب شست و فاتحہ خوند سرمو انداختہ بودم پاییـݧ -خانم محمدے ایرادے نداره😄 بهتره امروز دیگہ حرفامونو بزنیم تا نظر شما یکم راجب مـݧ عوض بشہ حرفشو تایید کردم _خوب علے سجادے هستم☺️  دانشجوے رشتہ ے برق تو یہ شرکت مخابراطے مشغول کار هستم و الحمدوللہ حقوقم هم خوبہ فکر میکنم بتونم.... _حرفشو قطع کردم -ببخشید اما مـݧ منتظرم چیزهاے دیگہ اے بشنوم 😖 با تعجب سرشو آورد بالا و نگام کرد -بلہ کاملا درست میفرمایید دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو.... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ رامیـݧ اومد سمت مـݧ  دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم با تعجب بہ دستش نگاه کردم و ..... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•▫️▪️▫️• •• | •• مــدح زهــرا را همـین جـمله کفـایت مےکنـد چـادرش حتـے یهودے را هـدایت مےکنـد   •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •▫️▪️▫️•
~[🖤🍃]~ ~• •~ •| صــلوات‌حضـرت‌زهـرا‌سلام‌الله‌علیها ؛ •🍃• بسم الله الرحمن الرحیم... •🍃• اللهُم صلِ علیَ الصدیقهِ فاطمهِ الزکیه... •🍃• حبیبه حبیبک و نبیک •🍃• واُمِ اَحِبائکَ واصفیائکَ التے •🍃• انتجبتها و فضلتها •🍃• و اخترتها علی نساالعالمین.... •🍃• اللهم کُن الطالبَ لَهامِمَن •🍃• ظَلَمهاواستَخَفَّ •🍃• بِحَقِهاوکُنِ الثائر اللهم بِدَم اولادِها.. •🍃• اللهم وکما جعلتها •🍃• اُمَ اَئمهِ الهُدےوحَلیلهَ •🍃• صاحِبِ اللوآ والکریمهَ عندَالملاءِ الاَعلی.... •🍃• فصَلِ علیها و علی اُمها صلوهً تُکْرِمُ بِها •🍃• وجهَ ابیها محمدٍصلی الله علیه وآله... •🍃• وتُقِرُبهااَعیُنَ ذُریتهاو ابلغهم •🍃• عنےفےهذه الساعه افضل التحیه والسلام •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ~[🖤🍃]~
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌دهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس رسیدیم خانم محمدے
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو... حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه دوستتوݧ خانم شایستہ بودید(مریم و میگفت) همینطور کہ میبینید  کمتر دخترے پیدا میشہ ک مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنہ حتے صمیمے تریـݧ دوستتوݧ هم چادرے نیست البتہ سوتفاهم نشہ مـݧ خداے نکرده نمیخـوام ایشـونو ببرم زیر سوال _خلاصہ ک اولیـݧ مسئلہ اے ک توجہ مـݧ رو نسبت ب شما جلب کرد ایـݧ بود اما اوݧ زماݧ فقط شما رو بخاطر انتخابتوݧ تحسیـݧ میکردم بعد از یہ مدت متوجہ شدن یہ سرے از کلاساموݧ مشترکہ _با گذشت زماݧ توجہ مـ نسبت ب شما بیشتر جلب میشد 😍 سعے میکردم خودمو کنترل کنم و براے همیـݧ هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم🚶‍♂ و همیشہ سعے میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم😈 _اما هرکارے میکردم نمیشد با دیدن فتاراتوݧ   وحیایے ک موقع صحبت کردݧ با استاد ها داشتید😊 و یا سکوتتوݧ در برابر تیکہ هایے ک بچہ هاے دانشگاه مینداختن😠😐 _نمیتونستم نسبت بهتوݧ بی اهمیت باشم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم با دقت ب حرفاش گوش میدادم و یہ لبخند کمرنگ روے لبام بود😇 ب یاد سہ سال پیش افتادم مـݧ وروزهاے ۱۷-۱۸سالگیم 😔 و اتفاقے ک باعث شده بود مـݧ اینے ک الاݧ هستم بشم اتفاقے ک مسیر زندگیمو عوض کرد _اما سجادے اینارو نمیدونست 🙁برگشتم ب سہ سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوے چشمام عبور کرد یہ دختر دبیرستانے پرشر و شوروساده   و در عیـݧ حال شاگرد اول مدرسہ _واسہ زندگیم برنامہ ریزے خاصے داشتم در طے هفتہ درس میخوندم و آخر هفتہ ها با دوستام میرفتیم بیروݧ از همـــوݧ اول خوانواده ے مذهبے داشتیم اما مـݧ خلاف اونا بودم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم و در عوض با مد پیش میرفتم از هموݧ اول علاقہ ے خاصے بہ نقاشے داشتم و استعدادمم خوب بود همیشہ آخر هفتہ ها ک میرفتیم بیروݧ بچه ها کاغذو مداد میوردݧ  تا مـݧ چهرشونو بکشم _یہ روز ک با بچہ ها رفتہ بودیم بیروݧ مینا(یکے از بچه ها  مدرسہ )اومد همراهش یہ پسر جوون بود همہ ما جا خوردیم اومد سمت مـݧ و گفت سلام اسماء جاݧ بعد اشاره کرد ب اوݧ پسر جووݧ و گفت ایشوݧ برادرم هستن رامیـݧ رامیـݧ اومد سمت مـݧ  دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم با تعجب بہ دستش نگاه کردم 😳 و چند قدم رفتم عقب مینا دست رامیـݧ و عقب کشید و در گوشش چیزے گفت ک باعث شد رامیـݧ ازم معذرت خواهی کنہ گفتم خواهش میکنم و رفتم سمت بچه ها مینا اومد کنارمو  گفت اسماء جوݧ میشہ چهره ے برادر مـݧ  و هم بکشے❓❓❓ _خیلے مشتاقی😍 لبخندے زدم و گفتم : -ن عزیرم اولا ک مـݧ الاݧ خستم دوما مـݧ تا حالا چهره ے یه پسرو نکشیدم ببخشید😊 رامیـݧ ک پشت سرما داشت میومد وسط حرفم پرید و گفت: - ایرادے نداره یه زماݧ دیگہ مزاحم میشیم بالاخره باید از یہ جایے شروع کنے مـݧ باعث افتخارمہ ک اولیـݧ پسرے باشم ک شما چهرشو میکشید😌 _دست مینارو گرفت و گفت:   پس فعلا و ازم دور شدݧ اوݧ شب خیلے ذهنم مشغول اتفاقاتے ک افتاده بود.... _اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت آخر هفتہ با دوستام رفتیم بیروݧ مشغول حرف زدݧ بودیم ک دوباره مینا ورامیـݧ اومد..... رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ اسماء خانم میدونید گل رز قرمز نشانہ ی علاقست❓❓ •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌یازدهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _دفہ ے اول تو
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود...😕 اومد طرف مـݧ 🙄 و بالبخند سلام کرده یہ دستہ گل وگرفت سمت مـݧ💐 _با تعجب بہ بچہ ها نگاه کردم😳 زیر زیرکے  نگاهموݧ میکردݧ و میخندیدݧ😄 جواب سلامشو دادم وگفتم: -بابت❓❓❓ چند قدم رفت عقب و گفت: - بابت امروز ک قراره چهره ے منو بکشید 😌 اما... _دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـݧ گل ها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم😞 _گل هارو ازش گرفتم یہ دستہ گل قرمز بزرگ گل و گذاشتم رو صندلے  و کاغذو تختہ شاسے و برداشتم رامیـݧ کلےذوق کرد😍 و پشت سرهم ازم تشکر میکرد _خندم گرفتہ بود😄 بچہ ها ازموݧ دور شدن و هر کس ب کارے مشغول بود فقط مـن و رامیـݧ موندیم ب صندلے روبروم ک ۵-۶متر با صندلے مـݧ فاصلہ داشت اشاره کردم وازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدݧ رامیـݧ شروع کرد بہ حرف زدن - اسماء خانم میدونید گل رز قرمز نشانہ ے علاقست❓❓ _با سر حرفشو تایید کردم وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے😍 بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اوݧ راه😒 مـݧ دانشجوے عکاسے هستم و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوق العاده اے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتوݧ شما خیلے میتونید ب مـݧ کمک کنید _حرفشو قطع کردم و گفتم: -ببخشید میشہ حرف نزنید😐 شما نباید تکوݧ بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم.😤 -بلہ بلہ چشم.معذرت میخوام☹️ نیم ساعت بعد کارم تموم شد رامیـݧ هم تو ایـݧ مدت چیزے نگفت😐 ب نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود😍 از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد 😠 بعد تو چشام نگاه کرد و گفت: -ایـݧ منم الان❓❓ _با تعجب 😳 گفتم: - بله شبیهتوݧ نشده❓❓ خوب نشده❓❓ خندید😄 و گفت: -ینے قیافہ ے مـݧ انقد خوبه❓😍 واے عالیہ کارت اسماء مینا الکے  ازت تعریف نمیکرد تشکر کردم و گفتم : -محمدے هستم😊 خندید😄 و گفت: - ݧ هموݧ اسما خوبہ 😁 انقد سروصدا کرد ک بچہ ها دورموݧ جم شدݧ و کلے سر و صدا کردݧ😤 و از نقاشے تعریف میکرد....ݧ 😌 _و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـݧ😏 کلے ذوق کردم😍 و از همشوݧ تشکر کردم هوا کم کم داشت تاریک میشد وسایلمو از روے صندلے برداشتم واز همہ خدافظے کردم _مخصوصا گلهارو بر نداشتم😁 تو اوݧ شلوغے دیگہ رامیـݧ و ندیدم مینا هم نبود ک ازش خدافظے کنم منتظر تاکسے بودم🚖 ک یہ ماشیـݧ مدل بالا  ک اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت توجهے نکردم😒 ولے دستبردار نبود با صداے مینا ک داخل ماشیـݧ بود ب خودم اومد -اسماء بیا بالا _إ شمایید مینا جوݧ ببخشید فکر کردم مزاحمہ پیداتوݧ نکردم خدافظے کنم ازتوݧ -ایرادے نداره بیا بالا رامیـݧ میرسونتت🤓 -ممنوݧ با تاکسے میرم😊 زحمت نمیدم ب شما -بیا بالا چرا تارف میکنے مسیراموݧ یکیہ اخہ....🙃 رامیـݧ حرفمو قطع کرد و با خنده گفت: - بیا بالا خانم محمدے _سوار ماشیـݧ شدم وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد 😏 کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـݧ و تنها گذاشتہ ا_سترس گرفتہ بودم 😥 .یاد حرفهاے امروز رامیـݧ هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد رامیـݧ برگشت سمتم😨 و گفت: - بیا جلو بشیـݧ در برابرش مقاومت کردم😊 و هموݧ پشت نشستم نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابوݧ پیاده شم ک داداشم اردلاݧ نبینتم🙁 ازش تشکر کردم داشتم پیاده میشدم ک صدام کرد اسماء❓❓❓ •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ اما ایندفہ دیگہ جدے بود وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•• 🍹 •• •[ •| •[ ←آگاه باشید: اینڪه "من میخوام با خودش ازدواج ڪنم، نه خانوادش".... اصلا استدلال درستے نیست! بخش عمده‌اے از زندگے مشترڪ شما در آینده متأثر از طرز تفڪر، عقاید، اصالت و رفتار خانواده همسر شما خواهد بود در نتیجه نمےتوان در انتخاب شریڪ زندگے، خانواده را جزئے مستقل و جدا از همسر دانست. •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
[••🏴••] •• •• ← فاطــمیه هـم تمـام شد... •• ایـن هـمه منـبر •• ایـن هـمه روضـه •• ایـن هـمه هیئـت •• ایـن هـمه••• هیچکـس نگفـت که جُــرم حضـرت زهرا [س] 'نهـےازمنکــر بـود' 'حمایت‌از ولایت بـود' مـــادرش گریـه کـنِ بےتفـاوت نمیخـواهد... •[ ناهـے از منکـر و گوش به فرمان ولایـت باشـیم ]• •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• [••🏴••]
°^ ^° 🔰 رهـبر انقـلـاب ؛ فاطمه زهرا سلام الله علیها در محیط علم یک دانشمند والا است. آن خطبه‌ای که در مسجد مدینه ایراد کرده است، به گفته علاّمه مجلسی «بزرگان فصحا و بلغا و دانشمندان باید بنشینند کلمات و عبارات آن را معنا کنند!» ۷۱/آذر/۲۵ 😍✌️ (۲۶۷)📸 ♥️| @KHAMENEI_IR ❤️| @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌دوازدهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _رامیـݧ پشتش
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _اسماء❓❓❓❓ بلہ❓❓❓❓ گل هارو جا گذاشتے برات آوردمشوݧ اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید چہ لطفے ایـݧ گل ها رو براے تو آورده بودم لطفا ب حرفاے امروزم فکر کـݧ کدوم حرفا❓ _گل رزو  عشق علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ😍❤️ چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم میخواستم گل هارو بندازم  سطل آشغال😬 ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ😒 از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت گذاشتہ بود _ما رفتیم خونہ مامان بزرگ گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق گلدوݧ و گذاشتم رو میز، داشتم شاخہ هارو از هم جدا میکردم  بزارم داخل گلدوݧ ک یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود روش با خط خوشے نوشتہ بود   _"دل دادم و دل بستم و،دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و،آن یار نفهمید" تقدیم بہ خانم هنرمند😊 دوستدارت رامیـݧ ناخدا گاه لبخندے رو لبام نشست با سلیقہ ے خاصے گلهارو چیدم تو گلدوݧ و هر ازچند گاهے بوشوݧ میکردم احساس خاصے داشتم ک نمیدونستم چیه _و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم از اوݧ ب بعد آخر هفتہ ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود   طبق معمول مـݧ و میرسوند خونہ _یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے  داشتم حتما بهش زنگ بزنم. _اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم 😊😍 و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بود سوژه ے عکاسے هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست ک چهرشو در حالت هاے مختلف بکشم اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاشو دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم _اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازمو میخوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم _رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت تو  ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم دیگہ عادت کرده بودن با رامیـݧ همش برم بیروݧ _حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم وازریاضے  برم عکاسے اما هردفعہ یہ مشکلے پیش میومد رامیـݧ خیلے هوامو داشت و همیشہ ازم میخواست ک درسامو خوب بخونم همیشہ برام گل میخرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده _دوتاموݧ هم پرشرو شور بودیم کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ گانہ میکردیم گاهے اوقات دوستام ب رابطموݧ حسادت میکردݧ بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم _اوݧ نسبت ب  مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره یہ سال گذشت خوب هم گذشت اما... _اونقدر گذشت و گذشت ک رسید ب ب مهر مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودمو واسہ کنکور آماده میکردم _اواخر مهر بود ک رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج و مطرح کرد اما ایندفہ دیگہ جدے بود وازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم _تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهادو تو خوانوادم مطرح کنم اما مـݧ رامیـݧ دوست داشتم ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب ب خوانوادم بگم اونم قبول کرد چند ماه ب همیـݧ منوال گذشت رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ ب خوانوادم بگم ومـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم برام سخت بود _میترسیدم ب خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنشوداشتم.... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ ...... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌سیزدهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_گل_یاس _اسماء❓❓❓❓ بلہ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| _همیشہ ترس از دست  دادنشو داشتم....😞 براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ😫 ولے رامیـݧ درک نمیکرد..... بهم میگفت دیگہ طاقت نداره.... دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم. _بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ. چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت  گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم. یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم. _رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم  و رفتم رومبل کناریش نشستم. _با تعجب گفت: _بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے. _چایے هم ک آوردے چیزے شده❓❓چیزے میخواے❓❓ کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم: - وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ❓ ناراحتے برم تو اتاقم. ݧ _مادر کجا❓چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے  یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے.🙁 پوفے کردم و گفتم:  -ماماݧ دوباره شروع نکـݧ. _ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت. ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود گفتم: _ماما❓❓ -بلہ❓❓ _میخوام یہ چیزے بهت بگم _خب بگو _آخہ.... _آخه چے❓❓ _هیچے بیخیال _ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے. _راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره _ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب❓ _ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم _تو چے اسماء❓ سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم  : _دوسش دارم _ینے چے کہ دوسش دارے❓ تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ😥 میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ‌❓❓❓ _اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے😠 از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم: چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم❓😠 _اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے _ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن ،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست❓ _ایـنا چیہ میگے دختر❓😧 خوانواده ها باید بہ هم بخور..... حرفشو قطع کردم با عصبانیت 😠 گفتم: -ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست.. _سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم 😧 -دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے🤫 بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیده☹️ _بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید 😭 نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ انقد گریہ کردم کہ خوابم برد😴 فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم. ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود 😣 گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم 😢 _بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ😭 ازم پرسید چیشده❓ نمیتونستم جوابشو بدم گفت: - آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود _رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم ۵ دیقہ بعد رامیـݧ رسید.... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ _تعجب کردم اولیـݧ دفہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگراݧ شدم سریع ..... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
▵💗▿ ‌「 」 •✾• ‏هــر صـبح •✾• زِ عشــقِ •✾• تـــــــــو •✾• این عقـل •✾• شــود •✾• شــیدا ! •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ▵💗▿
👦🍃 🍃 °•° °•° •[ ←چگونه به فرزند خجالتـے خود کمـک کنـیم❓ •• الـگوے خوبـے باشیـد:  کمرویے و خجالتے بودن والدین اثرات مستقـیم و غیر مستقـیم در خجالتے شدن فرزنـدان‌شان دارد. والدیـن کم‌رو و خجالتے بیشـتر از سایر والدین به فرزندان‌شان براے پذیرش‌هاے اجتماعے امر و نهے میـکنند.  برای این والدین تایید و پذیرش فرزندشان توسط اجتماع به صورت غیر منطقے اهمیت دارد؛ علاوه بر این کودکان با مشاهده مستقیم رفتار والدین، رفتارهاے ایشان را تقلید میـکنند. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
🎧 📸 👇👇👇 ▪️بخش اول: واحـد (به پیش چهـل نفر...) ▪️بخش دوم: واحد شلاقی (مَلک بنده زهرا...) ▪️بخش سوم: زمینه (دیر به دیر میای خونه...) ▪️بخش چهارم: شور (هرجا دردی...) ▪️بخش پنجم: شور (حس فوق‌العادم...) ▪️بخش ششم: شور(زندگی ادامه داره...) ▪️بخش هفتم: شورلطمه(سر و برد...) ▪️بخش هشتم: روضه مراســـم عـزادارى ایـام فـاطمیـه شهادت حضـرت زهـرا [س] ۱۴۴۲ 🎤با مداحى 🔻فایل های صوتی زیر طبق شماره بندی بالا قرار گرفته است 👌 🔈 @Montazerzohor313313