eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_سی_و_پنجم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس سی
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| سمیه از در وارد شد و لبخند زد، گفت: به به مامان خانوم مارو، ببین چقدر ذوق کردی که غش کردی خخ. لبخندی زدو گفتم: اره غش کردم از نبود پدرش الان. سمیه با تعجب و نگرانی گفت: ی.. یعنی.. یعنی چی فاطمه؟ علی اقا؟؟ - نترس ، رفته..رفته سوریه.سمیه انگار که بمب زدی از جا پرید و جیغ و داد راه انداخت و گفت اخه الان وقت رفتنه>؟ یعنی چی؟ اونا به ما چه؟ اهههه فاطمه این دیگه چی بود؟ ناراحت نگاهش کردم که گفت: تروخدا منو ببخش میدونی که منظوری ندارم فقط.. فقط نگرانتم عزیز دلم همین. سرم را پایین انداختم و گفتم: میدونم بابا ... ورقه ازمایش را گرفتم و درکیفم گذاشتم ، باید برمیگشتم، نمیدانم چرا حس خوبی نداشتم، انگار اتفاقی افتاده، به دنبال گوشی گشتم دیدم نیست، بدتر دلهره گرفتم، جا گذاشته بودم،سریع از سمیه خداحافظی کردم و بیرون زدم، لرز بدی به اندامم افتاده بود، خیلی سرد بود خیلی...... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ گفتم: اشکال نداره ، من هستم باهات، قول میدم تنهات نزارم، من مثل بابات بدقول نیستم... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•🌸 ⃞ 🍃• •• •• شعـر مـرا شنـید و پسندید و گریـه کـرد؛ امـا مـرا نخواسـت چه میـخواستم چـه شد. •| •| @MONTAZERZOHOR313313 ] •🌸 ⃞ 🍃•
°•| 🍹|•° 🔻 امام صادق عليه السلام: پـدرم هرگـاه دچار غـم و اندوهے میـشد زنـان و كـودكـان را گـرد مےآورد و دعا میـكرد و آنهـا آمين میـگفتند. •| ←گـاهے در مشکلـات و گرفتارےها زن و فـرزند را جـمع کـنیم دعا کنـیم و حـاجت خود را از خدا بخواهـیم و آـنها آمیـن بگـوینـد. اینکـار میـتواند حس معـنوے همدلے و وحدت را به فضاے خانه تزریـق کند. •| •| °•|🍊|•° @Montazerzohor313313
༺‌‌✾♡✾༺‌‌ •~ ~• الہے روزے نٻـاد کہ خُـدا خطاب بہ ما بگـه | إِنَّڪـُم مِّنَّـا لَــاٺُنـصَــرُۅنـَ | فریــاد‌ۅ‌نـالہ‌ سر‌ندهـیـد •| •| @Montazerzohor313313 ••✨•• ༺‌‌✾♡✾༺‌‌
•• •• ☝️🏻عکــس بـالـا فـــروش پـرچـم جمــهورے اسلـامـے ایـران بـه‌ عنــوان پــادرے❗️ در سـایت آمـریکـایے آمـازون در اقـدامے غیرمعـمول سایـت آمـازون اقـدام بـه فـروش پرچم جمهورے اسلامے به‌عنوان پادرے كرد 🔻آهـاے اونـایے کـه میگفتـین ؛ اونـا چیکـار بـه مـا دارن آخـه کـه پرچم کشـورشـون لگـد مـال میکـنید آقاے زیبـا کلـام شمــا کـه از رو پـرچمشون میپرید الان نظرے ندارے کَسَکـم❓ •| •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_سی_و_ششم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس سمیه ا
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| البوم خاطرات را میبندم، دوباره همان سردرد های همیشگی به سراغم می آیند، فردا پیکر علی من را می آورند، پیکر.. فکر کنم یا غرق خون است یا گلوله به قلبش خورده یا اینکه ترکشی بی رحم نفسش را گرفته... نمیدانم.. الان فقط نبودش را احساس میکنم، سمیه چندین بار تماس گرفته بود، هه فکرش را هم نمیکردم بعد از ازمایش بفهمم فرزندم پدر ندارد.... بغض به گلویم چنگ میزند، پدر.. علی کجایی ببینی پدر شدی؟؟ کجایی ببینی فاطمه ات مادر شده؟؟ یادت است میگفتی اگر فرزندمان دختر باشد اسمش را نرگس میگذاری و اگر پسر بود مهدیار میگذاریم! علی؟ من تنا چه کنم با این بچه؟ کجایی مانند همه پدرها برای فرزندن ذوق کنی و جشن بگیری؟ کجایی که مواظبم باشی وسایل سنگین برندارم و نازم را بکشی؟؟ کجایی؟؟ آرزو داشتم باهم به خرید وسایل فرزندمان برویم اما حالا.. علی اصلا من این بچه را بدون تو نمیخواهممممم. اه لعنت به من... لعنت به دیوانگیم... نفسی عمیق میکشم و اشک از چشمانم جاری میشود، روی زمین به سجده میروم و به غلط کردن میفتم، همیشه میگفتی شاکر باش فاطمه، خدا انسان های شاکرش را ارج میدهد.خدا غلط کردم، خدایا ارامم کن، خدایا مواظب این مادر دیوانه باش، خدایا یعنی لایقش هستم؟؟ نمیفهمم خدایا چرا الان؟چرا من؟چرا؟؟ صدای باز شدن در می آید، زینب را میبینم که با چشم هایی گود افتاده نگاهم میکند، کنارم روی زمین مینشیند و میگوید: فاطمه جان، تروخدا اینطور نکن با خودت، علیم راضی نیست بخدا فاطمه... سرم را پایین می اندازم، دست های زینب دور شانه ام حلقه میشود، سرم را روی شانه اش میگذارم، یاد شانه های برادرش میفتم... بغضم دوباره و دوباره و دوباره سر باز میکند.. دوباره میشکنم، در آغوش زینب گریه میکنم، زینب اما اینبار گریه نمیکند، مرا آرام میکند، یک آن حالت تعوع میگیرم، بین بغض و گریه به طرف سرویس بهداشتی که در اتاق بود میروم ، هنوز نمیدانند من باردارم! زینب کمرم را مالش میدهد ، فکر میکند مسموم شده ام،اب به صورتم میزنم وبه دیوار تکیه میدهم، زینب میگوید: چیشد فاطمه خوبی؟؟ چیزی خوردی؟/ همانطور نگاهش میکنم، لبخند پر درد ی میزنم و میگویم: - عمه شدی زینب خانوم، عمه بچه برادرت... زینب همانطور نگاهم میکند، ناباورانه با درد.. اما به روی خودش نمی آورد، لبخندی از اجبار برای آرام کردنم میزند ولی دیگر طاق نمیاورد، روی زمین زانو میزند و بغضش میشکند، بیچاره بچه من، که با اعلام وجودش همه زیر گریه میزنند.... لحظه ای دلم برای فرزندم سوخت، ناخودآگاه دستم را روی شکمم گذاشتم و گفتم: اشکال نداره ، من هستم باهات، قول میدم تنهات نزارم، من مثل بابات بدقول نیستم... هنوز نمیتوانستم بگویم مامان جان، هنوز خودم را در غالب مادری احساس نمیکردم، روی زمین نشستم و زینب را در آغوش گرفتم ، سرش را که بلند کرد، دستانش را دوطرف سرم گذاشت و گفت: فاطمه جان! مامان شدی! خداروشکر، ببخش دلتنگیای منو، باور کن خیلی خوشحالم، خیلی، فقط نبود داداشه که.. حرفش را قطع میکنم و میگویم: زینب! من دیگه از هر ادمی نبود رو بهتر درک میکنم، نگران نباش! فقط، فقط اگر من نبودم مواظب... نگذاشت حرفم را کامل کنم، انگشتانش را جلوی دهانم گرفت و گفت: فاااطمه! تو انقدر ناشکر و ضعیف نبودی! چرا اینطور میکنی؟ خدا هست، ماهستیم پیشت، داداشم هست.. مطمینم، همینجا... لحظه ای وجودم ارام گرفت، احساس کردم علی نگاهم میکند، احساس کردم کنار خدا ایستاده و مرا مینگرد! •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ بعداز تو خیری در زندگی نیست ومن از ترس اینکه مبادا زندگی ام به طول انجامد گریه میکنم •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
➰|•🌸⃟ •|➰ ‌「 」 " انــتُ حُــبــے إلـــــےِ الــأبـــد " ' تُ عشقـمے تـــا ابــد . . . ' •| ... •| •∞• @Montazerzohor313313 ❥ ➰|•🌸⃟ •|➰
👦🍃 🍃 °•° °•° زبـان بـدن را بـه کــودک‌تـان یـاد بدهـید خودتـان میـدانـید که حالـات چهره و حرکات بدن احساسات آدم‌ها را بیان میـکند. وقتے بتوانید این احساسات را درک کنید همدلےتان بیشتر میـشود. •• دیدے وقتے شکلاتـت رو با دوستت نصف کردے چقدر خوشحال شد؟ •• دیـدے خنـدید؟ تو باعـث شدے اون خوشـحال بشه.» به موقـع به او یادآورے کنید به حالات دیگـران که بیان‌کننده‌ے احسـاس‌شان اسـت،فکـر کـند. کودک ممکن است در ابتدا کاملا متوجه این رفتارها نشود اما کـم‌کـم درک خواهد کرد و میـفهمد رفتار او چگونه میـتواند دیگـران را تحـت تأثیر قـرار بدهد. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
'°| | |°' گـاهـے اوقـات خـراب کـردن پـل‌هـاے پشــت ســرت زیـاد چیز بدے هـم نیـست! چـون بـاعث میشـود نتـوانے بـه جـایے برگـردے کـه از همـان اول هـم نبـاید قـدم میزاشتے [👤نیکــوس کـازانـتـزاکیـس] •| •| [🌌] @Montazerzohor313313
°^ ^° 🔰 رهـبر انقـلـاب ؛ رهبر هر کس خدا با او است او پیروز است چون قدرت متعلّق به ذات مقدّس پروردگار است. [اگر] ما با خدا باشیم، در راه خدا باشیم، پیروزی، قطعیِ صددرصد است. 😍✌️ (۲۷۶)📸 ♥️| @KHAMENEI_IR ❤️| @Montazerzohor313313
『•☀️•』 ‌「 」 I'm tired but I promised myself to bs strong خسـتم امـا به خـودم قــول دادم قـوے باشـم •| •| •| ♥️•➣ @Montazerzohor313313 ❥ 『•☀️•』
°•| 🍹|•° گاهے زن و شوهرها ظـاهـر زندگے دیگران را با باطـن زندگے خویـش و بـا رفتار همـسر خود مقایسـه میـکنند! در حالیکـه اگر داخل زندگے آنها شویم زیبـایےهایے که از دور دیـدیم سرابے بیـش نیـست! این اشتباه مخربے است که ناخودآگاه بدبینے و تنـفر را نسبت به همـسر خود ایـجاد میـکند و در نتـیجه بهانه‌اے براے ندیـدن خوبیـها و زیباییهاے همسر است. •| •| °•|🍊|•° @Montazerzohor313313
|[••🐞••]| ~• •~ 🔻یـک مقـام آمریـکـایے : هــر زن چـادرے در ایــران به منـزله پرچـم جمـهورے اسلـامے است مـا بـراے برانـدازے نظـام بایـد ایـن حـجاب را سـست کنـیم 🔻مسـتر همـفر انگلیـسے : بایـد زنـان ایرانـے را از زیـر چادر بـیرون بکشـیم [تــو وارث مـــادر سـاداتـے💚✋🏻] •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• |[••🐞••]|
•[🎊••📦]• °| •• |° پــویــش بـــزرگ ←ایـن بار بـراے تـوسط هیـئـت منتـظـران ظهـور فـراخـوان گـردیده بازهـم از شمـا عزیزان میخواهیـم کـه با کمـک هـاے نقـدے و غیرنقـدے شمـا خیـریـن گـرامے در ایـن فراخـوان بزرگ کمـک کرده باشیـم به خانـواده‌هاے کم تـوان و بےوضـاعت شهرستان ورامیـن [⭕️ آخـریـن زنجیـر نبـاشیـم و اطلـاع رسـانے کنیـم ] [ از هزارتومـان تـا.... مهـم نیـت شمـا پیـش پروردگـار است نـه مبلــغ ] •| •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •[🎊••📦]•
┄•♡• ~• •~ i preFer To Luv You Than Doing anything elSe♡💕 دوسـت ‌داشـتنت تـورو به ‌همه‌ چیز ترجـیـح‌ مـیـدم♡💕 •| •| ••🌸•• @Montazerzohor313313👣 ┄•♡•
👦🍃 🍃 °•° °•° قبـل از خـواب بچه بایـد در وضعیـت آرام باشـد مثلـا يک كتاب خـوب برایـش بخوانـيد تـا فرکـانس مغـز پایـین بـیایـد. اگر کـودک (یا حتـے بزرگسـال) در اوج خستگے و فرکانـس بالاے مغـز بخوابـد و به اصلـاح بیهـوش شـود صبـح انگار کوه کنده اسـت و خستگی در بدنش باقی مےماند چون مغز نمیتواند فرکانسش را پایـین بیاورد... •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
~✨💫✨~ ^° °^ " ﺇِﻥ ﻳَﻨْﺼُﺮْﻛُﻢُاللهُ ﻓَﻠَﺎ ﻏَﺎﻟِﺐَ ﻟَﻜُﻢْ " +اگر خـداوند شمـا را یارے کند هیچ کـس بر شـما غلـبه نخـواهد کـرد. :) •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ~✨💫✨~
'[❤️🍃]' ~ ~ زن فقیرے که خانــواده کوچکے داشت با یک برنامـه رادیویے تماس گرفـت و از خدا درخواسـت کمـک کــرد.❗️ مرد بے ایمانے به ایـن برنامه رادیویے گوش مے داد تصمیم گرفـت سـر به سـر این زن بگـذارد. آدرس او را به دسـت آورد و به منشے اش دسـتور داد مقدار زیادے مواد خوراکے بخرد و براے زن ببـرد. ضمنـا به او گفـت: وقتے آن زن از تو پرسـید چه کسے این غذا را فرسـتاده بگو کـار شیطان اسـت❗️ وقتے منشے به خانـه زن رسـید زن خیلے خوشحال و شکرگزار شـد و غذاهـا را به داخل خانه کوچکـش برد منشے از او پرسـید❗️ نمیـخواهے بدانے چه کسے یـن غذا را فرستاده❓ زن جـواب داد: نـه،مهـم نیسـت. وقتے خدا امـر کنـد حتے شیطـان هم فرمـان میبرد...❗️❓ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• '[❤️🍃]'
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_سی_و_هفتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس البوم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| نباید شرمنده اش میکردم، زینب دستش را روی شکمم گذاشت و گفت: وای خدا ببین عزیز دل عمشو، چقدر اوچولوعه! ناز نازی مامانو اذیت نکنی ها اگه اذیتش کنی خواهر شوهر بازی در میارم گفته باشم! لبخندی به لب اوردم، نگاهم کرد و گفت:- خواهری! باید به مامان و اقاجان بگیم! سریع گفتم: وای نه زینب به اقاجان نه من روم نمیشه. زینب لبخندی زد و گفت: - باشه خانوم خجالتی من میگم.*************** وقتی به پدر و مادر گفتیم، اولین کار دستشان را بالا بردند و گفتند: الهی شکررررررررررر،الحمدالله اما پدر از حقی حرف زد که اتش گرفتم، گفت: ببین فاطمه جان، شما عروس مایی، تاج سر مایی اما حق انتخاب داری، حق ادامه زندگیتو داری، ببن ببین نمیخوام فکر کنی میخوام بِرونمت نه به جان زینبم، اما فقط میخوام یه موقع تو رودربایسی من و حاج خانوم نمونی ک... دستانم را درهم گره زده بودم که از هجوم بودن با .. حالم دوباره بد شد و به سمت سرویس بهداشتی رفتم، مامان ملیحه نگران دنبالم امد ؛ اقاجان این چه حرفسی بود که زدید؟؟ صدای زینب را شنیدم که دقیقا حرف مرا به پدرش گفت: اقا جون چرا اینو گفتید ؟>یعنی شما نمیدونید فاطمه جونش به علی بنده؟ مخصوصا که الان یادگار علیم داره! توخدا عذابش ندید بزارید راحت باشه. بعدا درباره اینا حرف بزنید، حداقل بزارید بعد تشییع پیکر داداش... اسم تشییع که امد تمام محتویات معده ام بالا آمد، احساس کردم بدنم سِر شد، دستم را به دیوار گرفتم که نیفتم اما به محض باز شدن در و دیدن مامان ملیحه پاهایم ضعف کرد و افتادم... دوباره اتاق، دوباره تنهایی،دوباره سِرُم به دستم دوباره و دوباره... اه لعنت به این تکرار های سیاه.. زینب با سینی پر از غذاوارد اتاق شد وکنار تخت نشست، به رویم لبخندی زد و گفت:پاشو مامان خانوم، پاشو اون نی نی ما گشنشه ها ، بابا یکم به فکر اونم باش .. به تاج تخت تکیه زدم و زینب متکا را برایم تنظیم کرد، گفتم: نمیتونم بخورم زینب، بخورم گلوم زخم میشه میدونم.. زینب یک قاشق پُر قیمه پلو جلوی دهانم آورد، یادم افتاد که این غذا .. گفتم:- زینب این ، این ناهار نبود علیه که به مهمونام دادید، چطور بخورم؟ چطور غذایی که برای نبود علیمه بخور.. نگذاشت حرفم تمام شود که گفت: بخاطر علی بخور فاطمه، تروخدا، اونم راضی نیست اینطور ضعیف بشی ! اسم علی که امد با لرزه دستم به روی دست زینب قاشق را درون دهانم گذاشتم، به زور جویدمش، برای هر لقمه یک لیوان آب میخوردم که پایین برود،وقتی بشقاب تا نصفه خالی شد مقاومت کردم و کنار کشیدم ، احساس کردم زینب میخواهد چیزی بگوید اما نمیگوید گفتم: چیشده زینب چی میخوای بگی؟ از سریع فهمیدن من متعجب شد و گفت: چیزه .. ولش کن بعدا میگم.. به سمت در رفت که برگشت و گفت: فردا علی میاد... انگار که لیوان سردی به رویم خالی شد، زینب در را بست و من دیگر توان نداشتم، ایستادم و رفتم که وضو بگیرم تا شاید ارام شوم،چادرم را روی سرم انداختم، جا نماز علی را پهن کردم و بعد از نماز خواندن زیارت حضرت فاطمه را آوردم، همیشه ارامم میکرد، جای من و حضرت فاطمه عوض شده بود، اینبار فاطمه در سوگ علیش بی تابی میکرد، ان زمان حضرت علی در نبود فاطمه اش.. کاش من نبودم و علی بود، کاش این روزهارا نمیدیدم کاش...تکه ای از حرف های حضرت علی را به یاد اوردم...: امام علی(ع) فرمود: چه زود بود که بین ما جدایی افتد، از این فراق تنها به خدا شکایت می‌برم. نفسی علی زفراتها محبوسة یالیتها خرجت مع الزفرات لاخیر بعدک فی الحیاة وانما ابکی مخافة ان تطول حیاتی جان من با آه و ناله هایش در اندرون من زندانی است. ای کاش جان من هم با ناله ها از بدنم خارج شود. بعد از تو خیری در زندگی نیست و من از ترس اینکه مبادا زندگی ام به طول انجامد گریه می کنم. •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ این نامرو فاطمه بخونه... و کنارش خاکی و خونی بود، خون تو بود....... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•「🌙」• ~•• ••~ سحـر مـاه مـبـارک بـا باد مےگـفـتـم حـدیـث آرزومنـدے خطـاب آمـد کـه واثــق شـو... به الطـاف خـداونـدے •| |• •| |• •| |• ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ •「🌙」•
•\📜🍃\• • •[ دعـاے روز مـاه مـبارک رمضـان ]• 🔹اللّـهُمَّ اجْعَلْ صِيامى فيهِ صِيامَ الصّآئِمينَ، 🔸 وَقِيامى فيهِ قيامَ الْقآئِمينَ،وَنَبِّهْنى فيهِ عَن 🔹ْ نَوْمَةِ الْغافِلينَ،وَهَبْ لى جُرْمى فيهِ يا اِلـهَ  🔸الْعالَمينَ،وَاعْفُ عَنّى يا عافِياً عَنِ الْمُجْرِمينَ •| خـداونـدا در این مــاه مبــارک نمـاز و روزه‌ام را پــاک گــردان مـرا بیدار کن از خــواب غـفلت ببـخش از مـن گنـاهان فــراوان زز مـن بگذر اگر غـرق گناهـم تو اے چه نیــکوترین مهــربانان |• •| |• •| |• •| |• “ @MONTAZERZOHOR313313 ” •\📜🍃\•
[💙🍃] •• •• ســـ✋ـلام و علیکـم مـاه مهـمانے خدارا بهتـون تبریک میگم❕ 🔻 کـانـال باز تقدیم مےکند : ← برنامه‌ے روزانــه کـانــال در مـاه پـر خیـر و برکـت رمضـان ؛ ••¹•• پســت ••²•• دعــاے روز ماه مــبارک ••³•• فایـل صوتے جزءهاے ••⁴•• احکام ماه مــبارک ••5•• ختم صلـوات روزانه به نیت یـک شهید ••6•• پســت هاے پابـوس ••7•• شب نشینے با مقـام معظم رهبرے ••8•• بسته روحے مداحے.سخنرانے.دعـا.منـاجـات ••9•• تلنگر،خندیدشه،داستانک،و... ← کنــارمــون باشــید پـس😉✌️🏻 ❌ لازم به ذکـــــر است: [ سعے بر ایـنه کہ برنامه هـا خسـته کننده و تکرارے نبــاشه ] [ شـروع برنامـه بالـا از امروز تا پایان ماه مــبارک مےباشد ] [ اگه دوست داشتید دوستان راهم مطلع کنیدتا جا نمـون از قافلـه ] ان شاءالله در ماه بندگے به اوج بندگے دســت پیدا کنیــم✋🏻 •| |• •| |• •| |• • @MONTAZERZOHOR313313 • [💙🍃]
•~ ~• خـب خـب خـب... تـا ایـن لحظـه کـه عـالـے پـیــش رفتـیم😉✌️🏻 فقـط و فقـط... بیسـت و نـه روزو نیـمه دیگـه مونده😍😂💪🏻 •| |• •| |• •| |• •| |• @MONTAZERZOHOR313313 •😁•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_سی_و_هشتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_عطر_گل_نرگس نباید
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| امروز 11/11/ 1394است.دیشب تا صبح دعا و زیارت میخواندم، انگار میخواستم خودم را با مسکن ارام کنم تا برای زمان دیدارمان جان ندهم، واقعا میگویم جان...هم موج بودم برای در آغوش کشیدنت هم سخره برای قبول نکردن واقعیت! واقعیتی که همیشه در فکر و خیالم از آن فرار میکردم... دیشب تا امروز صبح حرف هایی که باید به تو میزدم را تمرین کردم، گلایه ها دارم رفیق نیمه راهم... رفتم و آبی به صورتم زدم،وضو گرفتم، لباس های مشکی ام را پوشیدم،چادری مشکی که از کربلا برایم خریده بودی را بو میکشم، بوی کربلا میدهد، بوی دستان تو که بر سرم انداختی، با وسواس بازش میکنم، جلوی آیینه میروم و به خودم نگاه میکنم، همیشه میگفتی بگو فتبارک الله احسن الخالقین، اما عزیزکم الان چطور این را بگویم؟؟ خودت ببین! فاطمه ات به اندازه سی سال و شش ماه از رفتنت پیر شده، شکسته، خمیده شده... زیر چشمانم گود بدی افتاده بود، صورتم لاغر شده بود، دستانم توان نداشت، دیدی چه زود پیرم کردی آقا؟ اما باز میگویم فتبارک الله و احسن الخالقین، دستی به صورتم میکشم و لبخند میزنم، طبق عادت همیشگی... همیشه جلوی آینه که بودم کنارم می ایستادی اما حال،نیستی.... الان ساعت 10 و 45 دقیقه صبح است، قرار دیدارمان ساعت 11 است. میبینی! حتی روز و ماه و ساعت هم برای آمادنت سنگ تمام گذاشته اند،چه آمدنی ... قدم هایم به سختی بر میداشتم باورت نمیشود توان باز کردن در را نیز نداشتم! کسی در را باز کرد، زینب بود، چشم هایش فقط و فقط برای من میسخوت.. بدون حرف دستم را گرفت، کمکم کرد قدم بردارم، به سمت هال که آمدم گسی نبود، خوشحال شدم، میخواستم تنها باشم .... زینب هم که خوشحالیم را احساس کرد گفت: فاطمه جان داداشو ..ام .. اول مارن خونه که خوب... بعد میبرن برای تشییع و همراهی مردم تا مزار شهدا... سرم از این کلمات گیج میرفت، تشییع، شهید، مزارشهدا... صدای یاحسین مادر بند دلم را پاره کرد، لحظه ای درد در وجودم پیچید ، احساس کردم نفس بچه رفت... نه این نفس خودم است که آمده، قدم از قدم بر نداشتم، همیشه تو پیش قدم بودی اما اینبار فرق دارد، تو نمیایی، تورا می آورند... بویت را احساس میکنم، قلبم میرود روی هزار، دقیقا مثل زمان خواستگاری... اینبار دیگر چه بله ای از من میخواهی؟؟ بله همسری ات را گرفتی، بله رفتنت را هم؛ پس این دیگر چیست؟؟ نکند بله بردن من با روحت است؟ بخدا اینبار قبل از سه بار تکرار میگویم آری، می آیم، به جان فاطمه میایم، بگو، لب تر کن... تابوتی بزرگ، با پرچم ایران وارد خانه شد، مادر خودش را اویزان تابوت کرده بود و به آن چنگ میزد، پدر هم صورتش را در دست گرفته بود و میگریست، زینب تابوت را به طرف زمین می کشید، نگاه های دلسوزانه سربازهارا متوجه میشدم، تابوت را کنار پای من به زمین گذاشتند، من هنوز ایستاده بودم و مات قصه را نگاه میکردم، بدون قطره ای اشک... سرباز ها اتاق را ترک کردند، من 10 دقیقه ای همان طور ایستاده بودم، کم کم اشک مادر و زینب خشک شده و بودو پدر مرا نگاه میکرد، به رنگ قرمز پرچم زل زده بودم، چقدر خون... مادرت، مادر در اغوش زینب غش کرد، با کمک پدر به خانه رفتند، زینب اخرین نگاهش را روانه قلبم کرد، یاد چشمان تو افتادم، پدر در را پشت سرش بست، همگام با بسته شدن در، من هم روی زمین افتادم، دست ناتوان را آرام بالا اوردم، آن را روی صورتت کشیدم، اشک تا پشت پلکم آمد،گوشه ی پرچم را در دستم گرفتم، در دستم فشارش دادم، ارام کنارش زدم، نه! چشمانت بسته بود، چرااااااااا؟/ میخواستم ببینم چشمانی که اینطور دیوانه ام کرده، چرا چشمانت را بستیییییی.صورتت از همیشه تمیز تر و سفید تر بود، البته این سفیدی از نبودن جان در تنت بود عزیزم... به دنبال گلوله ای که تورا نشان کرده بود گشتم، روی صورتت نبود... ای پست فطرت، دقیق روی قلبت بود... دستم را روی قلبت گذاشتم، نه! چرا نمیتپید؟؟دوباره گوش کردم، نهههه ضربان نداشت.. سرد بود، خیلی سرد... لب هایت چرا انقدر خشک است پسر حسین؟؟ توهم مانند جدت تشنه شهید شدی؟؟ برایت آب بیاورم؟؟ اخر که نمیتوانی بخوری.. چشمم به پلاک و حلقه ازدواجمان افتاد، یاحسین شهید... دیدی... انگشترت را سریع در اوردم و در دستم انداختم، اشکال ندارد عزیزکم خودم جور عشقمان را میکشم، من به جای توهم عاشقی میکنم... پاکتی را کنار سرت میبینم، بالا میاورم و میخوانم: این نامرو فاطمه بخونه... و کنارش خاکی و خونی بود، خون تو بود؟؟ دست خطت را بوسیدم، کنار دستم گذاشتم. •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ پیکر را که به خاک سپردیم، انگار روح من هم با آن خاک شد، •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
4_6030424586581969484.mp3
32.56M
🎧🍃
[ ] 🔹منـاجــات 🎵 یـا رّب تـو نظـر مکــن... 🎤 حــاج آقـا محمـود کــریمے 🕌 حرم مطـهر امـام رضـا علیه السلـام •| •| اولیــن هیئت مجـازے ایــتــا⇩ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~
🎧🍃
•「🌙」• ~•• ••~ شـدت‌ ایـن‌عشـق در‌شعـرم‌ نمیگنـجد‌چـرا؟ بیخیال‌شعر اصـلـاً‌دوستت‌دارم‌ حـسـن‌ع! •| |• •| |• •| |• دلتـ|✨|ــو؛وصـل‌کـن‌بہ‌خــدآ ↓ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ •「🌙」•
•\📜🍃\• • •[ دعـاے روز مـاه مـبارک رمضـان ]• 🔷 اللُّهمَ قَرِّبنےفیهِ الےمَرْضاتِڪَ 🔶 وجَنِّبنےفیهِ من سَخَطِکَ‌ونقِماتِڪَ 🔷 و وقفنےفیهِ لِقَراءَةِ آیاتڪَ 🔶 بِرَحمتڪ یا ارحَمَ الراحمین •| خدايـا مرا در اين روز به رضا و خشنـوديت نزديـڪ ساز و از خشـم و غضبـت دور سـاز و براےقرائت آيـات قرآنـت موفق گـردان به حق رحمتت اے مهربانتـرين مهربانان |• •| |• •| |• •| |• دِلـــ[💙]ـــآنـِــهــــ ↓@MONTAZERZOHOR313313 ” •\📜🍃\•
°•| 🍹|•° 🔻نمــاز نخـوانـدن همسـر ؛ اگر گاهـے همسـرمـان در خوانـدن نمـاز سسـتے میـکند بهتـرین روش این است که بـا روش زبـانـے به او تذکـر ندهیـم. بلکـه در اوقـات نمـاز با آرامـش و مهربـانے سجاده زیـبا پهن کنـیم خود را با عطر دلخواه همسـرمان معطـر کنـیم لبـاس سفید و مخصـوص نماز بپوشیم با زیبایے و طمانیـنه و در معرض دیـد همسـرمان (البتـه بدون قـصد ریا) نـماز بخوانیـم با نمـاز زیـبا در درون همسرمان میل و اشتهاے به نمـاز ایـجاد خواهـد شد. قبل و بعـد از نمـاز خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثـر نماز ما، بیشـتر شود. •| |• •| |• متـ[💞]ـأهـلـان انقـلـابــے ↓ °•|🍊|•° @Montazerzohor313313