🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻شهــید مـاشاالله کـارگـر :
بار خدایا!
هدایتم کن زیرا می دانم
که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده
تا حقایق وجود بینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم
خدایا دردمندم روحم از شدت درد می سوزد
قلبم می خروشد احساسم شعله می کشد
و بند بند وجودم از شدت درد زجه می زند
تو مرا در بستر مرگ، آسایش بخش، خسته شده ام
دل شکسته ام
نا امیدم دیگر آرزویی ندارم
احساس می کنم که دنیا دیگر جای من
نیست با همه وداع می کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـ❣ــهید
•| #ماشـااللهکـارگـر
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم مادرم بعد
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتیازدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود … علی همه رو بیرون کرد … حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه … حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت …خودش توی خونه ایستاد … تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد … مثل پرستار … و گاهی کارگر دم دستم بود … تا تکان می خوردم از خواب می پرید … اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم … اونقدر روش فشار بود که نشسته… پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد …بعد از اینکه حالم خوب شد … با اون حجم درس و کار … بازم دست بردار نبود …اون روز … همون جا توی در ایستادم …فقط نگاهش می کردم … با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست … دیگه دلم طاقت نیاورد…همین طور که سر تشت نشسته بود… با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش … چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد…
– چی شده؟ … چرا گریه می کنی؟ …تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم … خودش رو کشید کنار …
– چی کار می کنی هانیه؟ … دست هام نجسه …نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … مثل سیل از چشمم پایین می اومد…
– تو عین طهارتی علی … عین طهارت … هر چی بهت بخوره پاک میشه … آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه …من گریه می کردم … علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت… اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
…ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد … چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم … گریه ام گرفته بود …
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●∞
~• #صبحونه •~
•• Life is
•• a one time offer
•• don't waste it
•• زندگـے پيشنهـاديست
•• كه يكبـار بيشتر بهـت داده نميشه
•• هـدرش نـده
•| #صبحتونزیـبا
•| #زندگےکن
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄•●∞
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
گفتـگو با کـودک را
حتمـا جدے بگیرید.
گفتگو و تلـاش براے
برقرارے ارتبـاط با کودک
•• احساس اعتمـاد به نفس
•• توانایے برقراے ارتباط با دیگـران
•• یافتن ارتباطات همدلانه صمیمے
با و دیگران
را در کـودک تقـویت میـکند.
•| #بهشارزشبدید
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• 🎥🍃••
^| #ببینید |^
دلـیل
منـع تـراشیـدن ریش
در اسـلـام از نـظـر علـم روز دنیـا
و دانشمنـدان و پـزشکـان برتـر❗️
واقعـا چـرا
ریـش زدن حـرام اســت❓
•| #حتمـاببنیـد
•| #قطعـاجـوابشمـاهمهسـت
[✨] @Montazerzohor313313
••🎥🍃••
•~ #خندیدشه ~•
رئیسے
اگه به جاے مملکتدارے
سیبزمینـے کشت میـکرد
باز شـش ماه طول میـکشید
تا بـه ثمر برسـه...👌🏻
اونوقت
اصلاحاتیایے که زمیـن سوخـته
که چه عرض کنم زمین مین گذارے شده
تحویل دادن
بعد از یه ماه از شروع دولـت جدید
تیکه میندازن که اوضاع مملکت درست نشده؛
انسان پیشکش؛
کاش لااقل به اندازه سیب زمینے
میـفهمـیدن!🤣✋🏻
•| #چقدرموجوداتجالبین|•
•| #ایناصلاحطلبهـا |•
•| #خخخ |•
@MONTAZERZOHOR313313 •😁•
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتیازدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم بعد از
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتدوازدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
زینب، شش هفت ماهه بود …
علی رفته بود بیرون …
داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه …
نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش …چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم …
عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته …
توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم …
حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم …
چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش …
حالش که بهتر شد با خنده گفت …
عجب غرقی شده بودی…
نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم …
منم که دل شکسته …
همه داستان رو براش تعریف کردم…
چهره اش رفت توی هم …
همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد …
یه نیم نگاهی بهم انداخت …
– چرا زودتر نگفتی؟ …
من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی …
یهو حالتش جدی شد …
سکوت عمیقی کرد …
می خوای بازم درس بخونی؟ …
از خوشحالی گریه ام گرفته بود …
باورم نمی شد …
یه لحظه به خودم اومدم …
- اما من بچه دارم …
زینب رو چی کارش کنم؟ …
– نگران زینب نباش …
بخوای کمکت می کنم …
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد …
چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم …
گریه ام گرفته بود …
برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه …
علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود …خودش پیگر کارهای من شد …
بعد از 3 سال …
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود …
کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد …
و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد …
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند …
هانیه داره برمی گرده مدرسه …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
اجازه زن فقط دست شوهرشه؟…همین که این جمله از دهنش در اومد … رنگ سرخ پدرم سیاه شد …
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
▵💗▿
「 #صبحونه 」
زندگـے
به سبـک دیگـران
یعـنے
هـدر دادن
یـک خلـقت!!
خــودت
خـالـق
سبکے نـو باش
•| #صبحتونزیبـا
•| #عکسازشیراز
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
▵💗▿
•• #ویتامینه🍹 ••
•| #خانما_بدانند
🔻چطور صحبت کنیم
تا مردهـا به حرفمـان توجه کنند؟
وقتے
شخصے هنگام صحبت کردن
با مردان از حرکات زیادے در
چهـره اش استـفاده کند
مردان فـکر میـکنند کـه
مشکلات روانے یا احساسے دارد
وقتے
به یک مرد گوش فرا میـدهید
چهـره اے جدے به خود بگیـرید.
کلماتے مانند؛
• بلـه
• کـه ایـن طــور؟
• و...
براے تشویق آنان
به ادامه بحث مناسـب است.
•| #جملاتیادبگیرید
•| #جدےباشید
••🍊•• @Montazerzohor313313
[✨🍃]
~ #سکینه ~
ربَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا
وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا
لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ
خدایا
ما بر خـویش ستـم کردیم
و اگر تـو مـا را نبخشے
و به ما رحمت و رأفت نفرمایے
سخـت از زیانکـاران خواهـیم بود.
•| #سورهاعرافآیه23
•| #یااللهـ
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
[✨🍃]
'°| #فتوانه | #wallpaper |°'
←بعـضـے
وقــت هـا
به جـاے جـرو بحث
فقـط به طرف نگاه میکنے.
و تعجـب میکنـے
که ایـن حجـم وسیـع بے عقلے
و نفهمے چطـور تـوے گلـه اے
به این کـوچکـے جا شده...❗️
[👤آلپـاچیـنـو ]
•| #شکستناپذیرباشیم
•| #قدرتمنـد
•|#وصـبور
[🌌] @Montazerzohor313313
•🌼🍃•
~ #صبحونه ~
«مِـن دونِـکَ
مـا مَعْـنـے
عُـمْــرے؟»
بـدون شما
زندگـے من
چه معـنے میـدهد
•| #السلامعلیکیاقائمآلمحمد
•| #اللهـمعجـللولـیڪالفـرج
•| #صبحتونزیـبا
@MONTAZERZOHOR313313🍃
•🌼🍃•
••🖇📕••
~ #قائمانه ~
🔻امام صـادق علیه السلـام فرمـودند:
آزارے که قائـم
به هنگام رستاخیز خویش
از جاهلـان آخرالزمان میـبیند
بسی سخت تر است
از آن همه آزار که پیامبـر (ص)
از مـردم جاهلیـت دید.
←راوے میـگوید:
گفتـم این چگونه میـشود؟
امـام فـرمـود:
پیامبر به میان مردم آمد
در حالی که ایشان سنگ و صخره و چو
و تخته هاے تراشیده را مےپرستیدند
و قائم ما
که قیام کند مردمان
همه از کتاب خدا براے وے
دلیل مےآورند و آیه قرآن را تأویل و
توجیه میـکنند.
•| #الغیبهنعمانے
•| #اللهماجعـلعاقبهامورناخیـرا
•| #الهےآمیـن
~ @MONTAZERZOHOR313313 ~
••🖇📕••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
••🖇📕•• ~ #قائمانه ~ 🔻امام صـادق علیه السلـام فرمـودند: آزارے که قائـم به هنگام رستاخیز خویش از جا
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتسیزدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
ساعت نه و ده شب …
وسط ساعت حکومت نظامی …
یهو سر و کله پدرم پیدا شد …
صورت سرخ با چشم های پف کرده …
از نگاهش خون می بارید …
اومد تو …
تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی …
بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش …
– تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ …
به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ …
از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید …
زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد …
بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود …
علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم …
نازدونه علی بدجور ترسیده بود …
علی عین همیشه آروم بود…
با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد …
هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ …
قلبم توی دهنم می زد …
زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم …
از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه …
آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام…
تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید …
علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم …
دختر شما متاهله یا مجرد؟…
و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید …
– این سوال مسخره چیه؟ …
به جای این مزخرفات جواب من رو بده …
– می دونید قانونا و شرعا …
اجازه زن فقط دست شوهرشه؟…
همین که این جمله از دهنش در اومد …
رنگ سرخ پدرم سیاه شد …
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی …
مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه …
کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه …
از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید …
چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد …
لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
– اون وقت … تو می خوای اون دنیا … جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتسیزدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم ساع
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتچهاردهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
علی سکوت عمیقی کرد …
– هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم …
باید با هم در موردش صحبت کنیم …
اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم …
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید …
و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد…
– اون وقت …
تو می خوای اون دنیا …
جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ …
تا اون لحظه، صورت علی آروم بود…
حالت صورتش بدجور جدی شد …
– ایمان از سر فکر و انتخابه …
مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ …
من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام …
چادر سرش کرده…
ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست …
آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط …
ایمانش رو مثل ذغال گداخته…
کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه …
ایمانی که با چوب بیاد با باد میره …
این رو گفت و از جاش بلند شد …
شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما …
قدم تون روی چشم ماست …
عین پدر خودم براتون احترام قائلم …
اما با کمال احترام …
من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه …
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد …
در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در…
– می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو …
تو آخوند درباری…
در رو محکم بهم کوبید و رفت …
پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم …
خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت…
یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند …
و اکثرا نیز بدون حجاب بودند …
بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند …
علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
– پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ …
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
『🍁』
^° #صبحونه °^
بـه نـام
خـدایـے
کـه زبــان
صبـح را بـه
گویـایے تابـش
و روشـنایـے اش بـرآورد ...☀️🌿
•| #اولهفتتونپرانرژے
•| #صبحتونزیـبا
👣| @MONTAZERZOHOR313313
『🍁』
👦🍃
🍃
°•° #دردانه °•°
حـق انتـخاب دادن
جایگـزین «نه گفـتن»
براے مثال ؛
به جای رد کـردن کامـل خواسته
هنگامے که پیش از غذا یک تکـه شکلـات
درخواسـت میـکند
به او
یک تکه سیب یا انگور پیشنهاد کنید
یا اجازه دهید
شکلات مورد نظر خود را انتخاب کند
اما بعد از ناهار بخورد
اگر کودک اصرار دارد
لباس نامناسب فصل بپوشد
به او حق انتخاب بین دو نوع لباس
مناسب را بدهید.
البته مسلما
این حق انتخاب ها باعث خوشحالے
فرزند شما نمیـشود اما یاد میـگیرد
باید بین آنها یکے را انتخاب کند
•| #حقانتخاب
•| #فرزندپروری
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
🍃
👦🍃
~•~ #حیدرانه [نهجالبلاغهخوانے]~•~
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠نـامه ۲۱
🔻امـام عـلـے (ع) فـرمـود :
از اموال دنیا به اندازه
کفـاف خویش نگهدار و زیادے را براے
روز نیازمندیت در آخرت پیش فرست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠رسـالـة ۲۱
🔻أمير المؤمنين علے عليه السلام:
وَأَمْسِکْ مِنَ الْمَالِ
بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ وَ قَدِّمِ
الْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِکَ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💠 Letter 21
🔻The Excellency Ali (AS) said :
Keep the wealth of this world as much as you can afford, and send a lot for the day of need in the Hereafter
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•| #نشردهید
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•| #بخوانیم
بـر خلـق جــهان علـعـے امیـر اسـت↓
••💛•• @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتچهاردهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم علی س
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتپانزدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم …
نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام …
نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت …
تنها حسم شرمندگی بود …
از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم …
چند لحظه بعد …
علی اومد توی اتاق …
با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد …
سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم …
– تب که نداری …
ترسیدی این همه عرق کردی …
یا حالت بد شده؟ …
بغضم ترکید …
نمی تونستم حرف بزنم …
خیلی نگران شده بود …
– هانیه جان …
می خوای برات آب قند بیارم؟ …
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد …
سرم رو به علامت نه، تکان دادم …
- علی …
– جان علی؟ …
– می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ …
لبخند ملیحی زد …
چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار …
– پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ …
– یه استادی داشتیم …
می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن …
من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم …
خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده …
سکوت عمیقی کرد…
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست…
تو دل پاکی داشتی و داری …
مهم الانه …
کی هستی …
چی هستی …
و روی این انتخاب چقدر محکمی…
و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست …
خیلی حزب بادن …
با هر بادی به هر جهت …
مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی …
راست می گفت …
من حزب باد و …
بادی به هر جهت نبودم…
اکثر دخترها بی حجاب بودن …
منم یکی عین اونها…
اما یه چیزی رو می دونستم …
از اون روز …
علی بود و چادر و شاهرگم …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
– نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ …حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین …
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـتپانزدهم •| #عاشقانهمذهبے •| #بانـام_با_اجازه_پدرم مثل م
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦ #رمانه ⟧|•
•| #قسـمـتشانزدهم
•| #عاشقانهمذهبے
•| #بانـام_با_اجازه_پدرم
…من برگشتم دبیرستان …
زمانی که من نبودم …
علی از زینب نگهداری می کرد …
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه …
هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود …
سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم … من سعی می کردم خودم رو زود برسونم …
ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود …
دست پختش عالی بود …
حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد …
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی …
اما به روم نمی آورد …
طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید…
سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت …
صد در صد بابایی شده بود …
گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد …
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت…
تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم …
حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه …
هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد …
مرموز و یواشکی کار شده بود…
منم زیر نظر گرفتمش …
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش …
همه رو زیر و رو کردم…
حق با من بود …
داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد …شب که برگشت …
عین همیشه رفتم دم در استقبالش …
اما با اخم …
یه کم با تعجب بهم نگاه کرد …
زینب دوید سمتش و پرید بغلش …
همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید …
زیر چشمی بهم نگاه کرد…
- خانم گل ما …
چرا اخم هاش تو همه؟ …
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش …
– نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ …
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین …
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
– خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ …خطر داره … نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط …
•[
•| #ادامـهدارد
•| #هـرشبساعـت21
•| #کپےبدونذکـرمنبعممنوع
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[••💓••]•
═══༻ #صبحونه ༺═══
پایـیز جان!
تا میـتوانے ؛
•• زرد شـو
•• انارهایـت را قرمز کن
•• برگ هایـت را ببـار
خیالت هم راحت
ما حالـمان خوب اسـت ...!
•| #صبحتونزیـبا
•| #غماتوبریزدور
•| #عکسازمیدانآزادےتهران
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•[••💗••]•
°•| #ویتامینه🍹|•°
•[ #خانما_بدانند
•| #آقایان_بدانند
←امام باقر علیه السلام میـفرمایند:
« النسآء یحببن ان یرین الرجل
فی مثل ما یحب الرجل ان یرے
فیه النسآء من الزینة »
« همـان گونه که مردان دوسـت دارند
زینت و آرایش را در زنانشان ببینند
زنان نیز دوست دارند زینت و آرایش
را در مردانشان ببینند »
•| #مکارمالاخلاق
•| #ببنیدامامچےمیگه
°•|🍊|•° @Montazerzohor313313
•🍃•
°[ #علما ]°
←عالـم ربـانے حکیـم واصل
آیـت الله محـمد باقر حکمـت نیا ؛
خـود روز
يـك حقـے
بر گـردن مـا دارد،
آن حق
اينـكه در آن
معصـيت نكنيم
•| #استـادفـاطمےنـیا
•| #بخیالحرفاهـا
[••] @Montazerzohor313313
•🍃•
🌹🍃
🍃
•• #پلاک ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻شهــید روح الله قربانـے :
اگـہ میخواے
سربازامامزمان.ﷺ.باشـے
باید توانایےهات رو بالاببرے
شیعـہ باید همـہفنحریف باشـہ،
و از همـہ چـے سر دربیاره..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خــتم 14صلــوات امــروز
به نیت شـ❣ــهید
•| #روحاللهقربانے
← هــرروز مهمـان یـک شـهید
← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇
[🌹] @Montazerzohor313313
🍃
🌹🍃
•🍁•
┄┅✿❀ #صبحونه ❀✿┅┄
عاشقےنکردن
تــو پایـیز
مثـل نرفـتن به
اردوے مدرسـه است
تا آخـرین
روز خـرداد
بغضـش تـوو گلوت
میـمونه
•| #صبحتونزیـبا
•| #عکسازاستانلرستـان
•• @MONTAZERZOHOR313313 ••
•🍁•