منتظران گناه نمیکنند
#نظم_وهدف #جلسه1_قسمت18 ✅ مثلا ما دوشنبه ها روز #خرید مون بود،همیشه در یک طی هفته یادداشت میکردم✍
#نظم_وهدف
#جلسه1_قسمت19
🔴سوال:کارهایی که #تمرکز لازم داره رو نمیشه همراه باذکر وباهم انجام داد❓
➖پاسخ: نه، کارهایی که تمرکز لازم دارد رو تنها و باتمرکز انجام بدید،
✅ مثلاً شما داری تحقیق میکنی باید فیش برداری کنید،یا چیزی رو ترجمه دارید میکنید تمرکز لازم داره.این باز اولویت بندی کار هست.
🔸اما مثلاً الآن صوت را میذاری(گوش میدی)، داری ظرف هاتم میشوری، پاهاتم ورزش میدی.رانندگی میکنی.
من یک روز اینکار رو کردم صوت میشنیدم 🎧 میرفتم سرِمیز نکته رو مینوشتم✍ و دوباره بقیه ظرفم رو میشستم. چه اشکالی داره❓
چون یک نکته رو میخوام یادداشت کنم کلّش رو که نمیخوام پیاده کنم،یه نکته ش برام مهم بود یا نشنیده بودم،یادوست داشتم.
💐امام خمینی (ره) هم این کارو میکردن.حضرت امام در آنِ واحد چندین کاروباهم انجام میدادن.
✅ اینکه موقع انجام هر کاری ذکر بگید یه چیز عادیه.اینکه شما داری کارمیکنی،ظرف میشوری،ذکرهم میگی؛اینکه رانندگی کنی.ذکر بگی این میشه #آداب_زندگی .
اینا هم مال آقایونه هم ماله خانم ها
🔸 اسلام گفته حتی دستشویی میخوای بری، ذکر داره، ذکرش رو بگو.
میخوای بخوابی😴؛
میخوای غذابخوری؛ذکر دارن،
ذکرشون رو بگو.
⭐️ این همون نظمه⭐️
🔸اسلام نظم رو درقالب #سننالنبی دراختیار ما گذاشته.
🔹کتاب "سنن النبی"علامه طباطبایی،همه اینها رو گفته.
میخوای غذا بخوری چی کارکن، بادست راستت بخور،
میخوای بخوابی #باوضو باش،
این کارو بکنی اون طوری باشی؛ یعنی اسلام همه دستورات رو داره.
🔸مثلاً ما میگیم ادعیه ی دوازده ساعت رو داریم، اینطوری نیست که ما بنشینیم کل دوازده ساعت دعا بخونیم؛
دعای ساعت اول و دعای ساعت دوم...مثل این می مونه که فرودگاه بیست تا پرواز داره،شما بخوای هربیستارو بری، هر بیست تاش که مال شما نیست؛
🔹هر کسی تعیین شده که چه ساعتی⏰چه برنامه ای داره که طبق اون برنامه بااون وسیله هرکسی بره برسه به کارش.منم الآن همین طور.
پس اولویت بندی رو متوجه شدید❓
✅ شب🌛 برنامه رو مینویسی 📝برای فردا انجامش بده.
خودتون ببینید چطوری بهتره براتون. شب بنویسی و صبح انجام بدی،یا اینکه بهتره صبح شروع کنی بنویسی.
🔸ولی ما میگیم #مراقبه و #محاسبه داشته باشید.
کلاً توی روز 🌞مراقبه میکنید و شب🌛 محاسبه میکنید که روز چه کردید و برای برنامه فردا جبران می کنید. اگر روی صحبت بیشتر با خانمهاست چون مدیر خونه خانم هست.چون خانم میتونه اعضای خونه رو هدایت کنه.
🔹مثلاً امروز برای صبحانه سی دقیقه کارانجام دادی .پس اینجا نمینویسیم پنج دقیقه ای صبحانه آماده میکنم ،چون اینجا استرس میگیری😧 خراب کاری میکنی، میزنی میریزی یا میشکنی؛پنیر رو باکره قاطی میکنی، مربا رو باشیره قاطی میکنی؛اصلاً نمیدونی چی به چیه😩
چرا که شما میخواهی کاری رو که سی دقیقه زمان لازم داره توی پنج دقیقه انجام بدی.
🔹مثلاً شما سی دقیقه چکارکردی❓
من عدسی آماده کردم با نون داغ بامثلاً چای بِه؛ همش دیگه عالیه و 💯
چای بِه گرمه، عدسی سرده و با گلپر میشه استفاده کرد.
✅ اینها رو هم برید خودتون رو متبحر کنید.آشپزی اسلامی اینکه فقط نیت کنی ووضو داشته باشی وذکر بگی و اینها نیست.
⭐️اینکه باید #مزاج_خانواده ات رو بشناسی⭐️
کی سرده،کی گرمه❓کی خشکه،کی تره❓
اینها یه مقدار زمان میبره اینها چیه❓
⭐️برنامه ریزی بلند مدته ⭐️
🔹وقتی خانم خانه داره کارمیکنه، سبزی خوردن گذاشتم پسرم شما سبزی خوردن بخور ماست بخوری سرده برای شما خوب نیست. حتما ماست رو با زیره بخور؛عرق بادرنجبویه میارم برات...
یک مادر باتمام وجود داره خدمت میکنه
منتظران گناه نمیکنند
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدویکم بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن.و
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدودوم
یک هفته گذشت.
علی و فاطمه خیلی کار داشتن.فقط چند روز به مراسم شون مونده بود.علی هم خونه حاج محمود بود.
زهره خانوم با خانم سجادی تماس گرفت،تا نتیجه رو بپرسه.همه چشم شون به زهره خانوم بود.
بالاخره لبخند زد و گفت:
-ان شاءالله خیره.خوشبخت باشن.
امیررضا نفسش بند اومده بود.
هنوز زهره خانوم داشت صحبت میکرد، فاطمه اشاره کرد آره؟ زهره خانوم با لبخند سرشو تکان داد که بله.
فاطمه و علی،دوتایی،امیررضا رو با مشت میزدن.امیررضا به سختی جلوی خودشو میگرفت،داد نزنه که خانم سجادی صداشو نشنوه.
حاج محمود هم به سختی جلوی خنده شو میگرفت.زهره خانوم هم به سختی میتونست صحبت کنه.وقتی تلفن رو قطع کردن،یه دفعه خونه منفجر شد.
امیررضا بلند شد،
و دنبال علی و فاطمه میدوید.سراغ هرکدوم میرفت،اون یکی از پشت میزدش.رفت فاطمه رو بگیره،علی از پشت گرفتش.فاطمه هم به شکم امیررضا مشت میزد.امیررضا داد میزد و تلاش میکرد خودشو از دست علی خلاص کنه.حاج محمود و زهره خانوم فقط میخندیدن.
فاطمه عقب رفت.علی،امیررضا رو بغل کرد و گفت:
_مبارک باشه داداش.خوشبخت باشین.
امیررضا که تازه فرصت کرده بود به جواب مثبت محدثه فکر کنه،نفس راحتی کشید، لبخند زد و علی رو بغل کرد.
فاطمه نزدیک رفت و گفت:
_دختر مردمو بدبخت کردی،رفت.
امیررضا از علی جدا شد که یه چیزی بهش بگه،فاطمه گفت:
_داداش گلم،مبارک باشه.به پای هم پیر بشین.
زهره خانوم و حاج محمود هم بغلش کردن و تبریک گفتن.فاطمه گفت:
_اتاقت اونجاست ها.
همه خندیدن.
چون نزدیک مراسم فاطمه بود،
تصمیم گرفتن بین امیررضا و محدثه صیغه محرمیت خونده بشه تا بعد مراسم،عقد کنن و شش ماه بعد مجلس عروسی بگیرن.
بالاخره روز مراسم رسید.
خانم ها داخل خونه بودن و برای آقایون تو حیاط میز و صندلی گذاشته بودن.یه قسمت هال سفره عقد انداخته بودن.
وقتی علی با فاطمه زیر یک سقف زندگی کرد،تازه فهمید اصلا فاطمه رو نشناخته بود.تا اون موقع جنبه #عبادی و #ایمانی و #معنوی فاطمه رو ندیده بود.نمازها و راز و نیازهای فاطمه عاشقانه بود.همیشه #باوضو بود.کارهای خونه رو به نیت عبادت انجام میداد..به انجام مستحبات هم حتی مقید بود.همیشه با احترام و عاشقانه با علی رفتار میکرد.
علی از اینکه تو گذشته،فاطمه ی به این خوبی رو اونقدر اذیت کرده بود،شرمنده تر میشد.
فاطمه گفت:
_امروز مراقب سه تا نوزاد بودم...علی خیلی ناز بودن....پدر و مادر بودن حس خیلی قشنگیه.خدا بهت میگه من روت حساب میکنم و یکی از بنده هام رو بهت امانت میدم تا ببینم چقدر میتونی شبیه من باشی و چطوری منو بهش معرفی میکنی.
علی هیچ وقت به پدر شدن فکر نکرده بود.
-تو فکر میکنی من اونقدر بزرگ شدم که خدا،بنده شو بهم امانت بده؟!!
-منکه مطمئنم....ولی شاید هم خواست خدا چیز دیگه ای باشه.
علی شرمنده تر شد.
کتش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. فاطمه چندبار صداش کرد ولی علی حتی...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»