eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
5.1هزار ویدیو
347 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️اهمیت مهم شب جمعه یک‌بار خواند و مشتری شد...👇 💠 حضرت امام محمد باقر علیه السلام می‌فرمایند: ✅ إن الله تعالی لینادی کل لیلة جمعة من فوق عرشه من اول اللیل الی اخره: الا عبد مؤمن یدعونی لدینه او دنیاه قبل طلوع الفجر فاجیبه؟ الا عبد مؤمن یتوب الی من ذنوبه قبل طلوع الفجر فاتوب الیه؟ الا عبد مؤمن قد قتر علیه رزقه فیسالنی الزیادة فی رزقه قبل طلوع الفجر فازیده و اوسع علیه؟ الا عبد مؤمن سقیم فیسالنی ان اشفیه قبل طلوع الفجر فاعافیه؟ الا عبد مؤمن محبوس مغموم فیسالنی ان اطلقه من سجنه فاخلی سربه؟ الا عبد مؤمن مظلوم یسالنی ان اخذ بضلامته قبل طلوع الفجر فانتصر له و اخذ له بضلامته؟ قال: فلا یزال ینادی بهذا حتی یطلع الفجر. ⬅️ ذات اقدس الهی هر از اول تا آخر شب این گونه ندا می‌دهد: ✳️ - آیا بنده مؤمنی نیست که تا قبل از صبح مرا برای بخواند تا من اجابتش کنم؟ ✳️ - آیا بنده مؤمنین نیست که تا قبل از صبح از گناهانش کند و برگردد و من نیز را برگردانم؟ ✳️ - آیا بنده مؤمنی نیست که شده باشد و تا قبل از فجر، از من بخواهد آن را زیاد کنم و من هم حاجتش را برآورده روزیش را گردانم؟ ✳️ - آیا بنده مؤمن نیست که تا قبل از طلوع فجر از من بخواهد که شفایش بدهم و من هم او را عطا نمایم؟ ✳️ - آیا بنده مؤمنِ گرفتاری نیست که از من بخواهد از زندان آزادش کنم و من نیز گردانم؟ ✳️ - آیا بنده مؤمن نیست که تا قبل از صبح از من بخواهد حقش را از ظالم بستانم و من نیز او را یاری کرده ؟ آنگاه حضرت فرمود: همین طور (بدون واسطه و شخصاً) ندا می‌دهد تا صبح شود❗️ 📚 عدة الداعی ابن فهد حلی(ره): ص ۷۷
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۲ گوشه ماشین در خودم فرو رفتم.. و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم... مرد جوانی پشت فرمان بود،.. در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید.. که لحن مصطفی به دلم نشست _برای زیارت اومده بودید حرم؟ صدایش به اقتدار آن شب نبود،.. انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید _میخواید بریم بیمارستان؟ ماه ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و کرده بودم دردهایم را کنم که صدایم در گلو گم شد _نه... به سمتم .. و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد.. و باز برایم بیقراری میکرد _خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟ خبر نداشت.. شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم.. و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید _همسرتون خبر داره اینجایید؟ در سکوتی سنگین به خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود.. و من دلواپس بودم که به جای جواب، پرسیدم _تو حرم کسی کشته شد؟ سری به نشانه منفی تکان داد.. و به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت _الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟ شش ماه پیش.. سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌