🔹بسیاری از کسانی که در ظاهر به پایبندیهای دینی توجه نمیکنند؛ یک وابستگی درونی و عاطفی به #مقدسات دارند؛ یعنی به صورت کلی از #دین نبریدهاند.
🔹برخی از شبکههای پرمخاطب فارسیزبان با درک این رابطه درونی، سیاستی #فریبکارانه را در پیش گرفته و برنامههایشان را با این ذائقهها هماهنگ میکنند؛ مثلا در هنگام نماز، #اذان شیعی پخش میکنند، در مناسبتهای مذهبی برنامههایی با موضوع #مذهبی روز میگذارند، در مناسبتهایی مانند شهادت اهلبیت (ع)، به ویژه در محرم، تغییرات محسوسی در برنامههای خود ایجاد کرده و از پخش آهنگهای تند پرهیز میکنند. آنها با این کار، خود را هم زنگ با مخاطبان نشان داده و #اهداف خود را پشت سر این فریبکاریها #پنهان میکنند.
🔹به همین دلیل، وقتی با برخی از مردم سادهاندیش درباره اهداف شوم این شبکهها صحبت میکنید، تعجب کرده و میگویند: "شما نسبت به همه چیز بدبین هستید. این بندگان خدا هم مثل ما هستند و در زمان اذان، اذان پخش میکنند و به هنگام عزا موسیقی محزون میگذارند".
📚منبع: کتاب بشقابهای سفره پشتباممان
💠#امام_جواد علیه السلام می فرمایند:
🔹بپرهیز از مصاحبت و در معرض بودن با #پلیدیها؛ چون که او همانند #شمشیری_زهرآلود است. ظاهرش زیبا و اثراتش #زشت و #خطرناک است.
📚منبع: مستدرک الوسائل، ج ۸ ، ص ۳۵۱
https://www.instagram.com/p/Cl_GhWXI3H4/?igshid=MDJmNzVkMjY=
📌 به فارسی میگویند به #اسلام بازگردید!
💠 نحوۀ برخورد #امامعلی علیهالسلام با ایرانیان🇮🇷 و دفاع از آنان در برابر #رفتار نژادپرستانۀ اعراب و اشاره به نقش #ایرانیان در زمان #ظهور،
💢دورۀ #پنجسالۀ حکومت ایشان را به دورهای استثنایی برای #ایرانیان تبدیل کرده بود.✔️
📖 روزی اشعثبنقیس، پیشکسوت #منافقین به #حضرت 🗣پرخاش کرد که «ای #امیرالمؤمنین، این #سرخرویان (ایرانیان) را رها کن که توجه ویژۀ تو باعث #چیره شدن آنان بر ما شده است.»
✨حضرت #خشمگین شد و سخنی فرمود که به تعبیر #صعصهبنصوحان، آنچه #پنهان است #آشکار کرد
تا برای همیشه در#خاطرهها بماند:✨
«او (اشعث) به من #فرمان میدهد که #ایرانیان را از خود برانم تا از #ستمکاران باشم!
🌀 به #خدا قسم از #پیامبر شنیدم که فرمود: "همچنان که شما در ابتدای کار، #ایرانیان را برای #گرویدن به اسلام #سرکوب میکنید، ⚔در #آینده، #ایرانیان شما را سرکوب خواهند کرد که به #اسلام بازگردید."»*۱
🔶 و تاریخ بهخوبی #پیشبینی حضرت دربارۀ #بازگشت امثال خاندان اشعث از اسلام به آیین #جاهلیت را نشان داد.
✳️ این #وعدۀالهی بهزودی در بین بیشتر #اعراب آشکار میشود و #پیروزی اسلام در این مرحله، از ایران #آغاز شده و #مقدمهای برای #ظهور #حضرتمهدی است.
📚 ۱.شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج۲، ص۲۸۴.
#نقش_ایرانیان_در_ظهور ۵
✧┅┅
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۹
فقط تماشایم میکرد...
با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم..
و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم
_خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید🔥 کیه که ما رو به این
آدمکُش معرفی کرده؟
لبهایش از #ترس سفید شده و به سختی تکان میخورد
_ولید از ترکیه با من تماس میگرفت.گفت این خونه امنه...
و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم
_امن؟!...؟؟؟ امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!
پیشانی اش را با هر دو دستش گرفت و
نمیدانست با اینهمه #درماندگی چه کند که صدایش درهم شکست
_ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!
خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه #نقشه را از من #پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به
درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت
_این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه #کنار مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکش ها کار کنی!!!
پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که #به_تندی توبیخم کرد
_تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه بازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای #حریف این دیکتاتورها بشی باید #بجنگی! #مامجبوریم از همین وحشی های وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه!
و نمیدید در همین اولین قدم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۲
گوشه ماشین در خودم فرو رفتم..
و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم...
مرد جوانی پشت فرمان بود،..
در سکوت خیابان های تاریک داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به
تنم میچسبید..
که لحن مصطفی به دلم نشست
_برای زیارت اومده بودید حرم؟
صدایش به اقتدار آن شب نبود،..
انگار درماندگی ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید
_میخواید بریم بیمارستان؟
ماه ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و #عادت کرده بودم دردهایم را #پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد
_نه...
به سمتم #برنمیگشت..
و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که ناله اش در گوشم مانده و او به رخم #نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش خنجر زد..
و باز برایم بیقراری میکرد
_خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟
خبر نداشت..
شش ماه در این شهر #زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم..
و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید
_همسرتون خبر داره اینجایید؟
در سکوتی سنگین به #شیشه_مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود..
و من دلواپس #شیعیان_حرم بودم که به جای جواب، #معصومانه پرسیدم
_تو حرم کسی کشته شد؟
سری به نشانه منفی تکان داد..
و به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت
_الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟
شش ماه پیش..
سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوسی_وهشت
که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😫😫😫😭😭😭
جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده..
و چند نفر از رزمندگان🌟..
مقابل در صف🌟🌟🌟 کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند...
مصطفی🌸 سر ابوالفضل🕊 را روی زمین گذاشت،..
با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭❤️ تمنا میکرد تا آخر از #پیکربرادرم دل کندم...
و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭🥀🕊
در #حفاظ نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم..
و تازه دیدم...
کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند...
نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد..
که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد..
و غریبانه به راه افتادیم...😣😭😞💞😖😭
دو نفر از رزمندگان..
بدن ابوالفضل🕊👣 را روی برانکاردی قرار داده..
و دنبال ما برادرم رامیکشیدند...
جسد چند تکفیری...
در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد...
یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭🌷
و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭❤️
که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید.
سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته..
و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷💚 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود..
که در انتهای کوچه..
مهتاب #حرم🕌💚✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭💞😭 را در هم شکست...
تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم..
و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم #پنهان شویم...
گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر #آخرین_پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود...
گوشه صحن...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد