منتظران گناه نمیکنند
متن زیر بر اساس حکایت #تشرف #شیخ_حسین_آل_رحیم، خدمت امام زمان (ع) ،برگرفته از کتاب «نجم الثاقب» ،نوشته میرزا حسین نوری، جلد دوم،نوشته شده است:
.
.
در نجف شخصى به نام شیخ حسین آل رحیم زندگى می کرد كه مردى پاك و زاهد و مـشـغـول بـه تـحـصـیل علم بود.
شیخ حسین به مرض سِل مبتلا شد، به طورى كه با سرفه كردن، از سـیـنـهاش اخلاط و خون خارج مىشد.
با همه ی این احوال در نهایت فقر زندگی می کرد و قوت روز خـود را هم نداشت .
غالب اوقات نزد اعراب بادیه نشین در حوالى نجف اشرف مى رفت تا مقدارى قوت، هر چند كه جو باشد به دست آورد.
با وجود این دو مشكل(فقر و مریضی)، دلش به دختری از اهل نجف تمایل پیدا كـرد، امـا هـر دفـعـه كه او را خواستگارى مى كرد، نزدیكان دختر به خاطر فقر و مریضی اش جواب مثبت به او نمى دادند و همین خود علت دیگرى بود كه در یاس و نا امیدی شدیدی قرار بگیرد.
مدتى گذشـت و چون مرض و فقر و ناامیدى از آن زن، كار را بر او مشكل كرده بود،تصمیم گـرفـت عملى را كـه در بینِ اهلِ نجف معروف است را انجام دهد، یعنى چهل شبِ چهارشنبه به مسجد كوفه برود و متوسل به امام زمان(عج) شود، تا مشکلاتش رفع شود.
شـیخ حسین مى گوید: من چهل شب چهارشنبه با تمام سختی هایی که برایم داشت به مسجد کوفه میرفتم و مشغول عبادت می شدم.
شبِ چهارشنبه آخر شد.
آن شب، تاریك و از شبهاى زمستان بود. باد تندى مى وزید و باران اندكى هم مى بارید.
من در دكه ی مسجد كه نزدیكِ در مسجد است نشسته بودم، چون نمى شد داخل مسجد شوم، به خاطر خونى كه از سـیـنهام مى آمد و چیزى هم نداشتم كه اخلاط سینه را جمع كنم و انداختنِ آن هم كه در مسجد جـایـز نـبود.
از طرفى چیزى نداشتم كه سرما را از من دفع كند، لذا دلم تنگ و غم و اندوهم زیاد گشت و دنیا پیش چشمم تاریك شد و خیلی ناراحت شدم.
به فکر فرو رفتم که شبهای چله تمام شد و امشب، شبِ آخر است، نه كسى را دیدم و نه چیزى برایم ظاهر شد.
ایـن هـمـه رنـج و مـشقت دیدم، بار زحمت و ترس بر دوش كشیدم تا بتوانم چهل شب از نجف به مسجد كوفه بیایم .با همه این زحمات، جز یاس و ناامیدى نتیجهاى نگرفتم .
در ایـن كارِ خود تفكر مى كردم در حالى كه در مسجد احدى نبود.
آتشى براى درست كردن قهوه روشـن كـرده بـودم.چون به خوردن آن عادت داشتم مقداری با خود آورده بودم. نـاگاه شخصى از سمت درِ اول مسجد متوجه من شد.
از دور كه او را دیدم، ناراحت شدم و با خود گـفـتم: این شخص، عربى از اهالى اطراف مسجد است و نزد من مى آید تا قهوه بخورد.