eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.6هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
341 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 وتبلیغات 👇👇 @appear تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با تمام قامتم روی سنگ راه پله زمین خوردم... احساس کردم تمام استخوان هایم در هم شکست و دیگر جز نام (س) به لب هایم نمیآمد😖🤲😭 که حضرت را با صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است... دلم میخواست خودم از جا بلند شوم.. و که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند... شانه ام را وحشیانه فشار میدادند.. تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم.. 😖😭🤲 و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت.. که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند... مسیر حمله به سمت حرم را بررسی میکردند.. و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد...👿😡😈 کریه تر از آن شب نگاهم میکرد👁👹 و به گمانم در همین یک سال به قدری خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود... تماسش را قطع کرد.. و انگار برای جویدن حنجره ام آماده میشد.. که دندانهایش را به هم میسایید و با نعره ای سرم خراب شد _پس از وهابیهای افغانستانی؟!😈😡😏👿 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود..😰😖😭 و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت _یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!👿😡😡😈 و همان تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود.. که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم.. و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی اش جانم را گرفت _آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!😈😡😏😈👿 قلبم از وحشت...😰😰😰😭😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ قلبم از وحشت به خودش می پیچید.. و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم.. که شلیک گلوله😭😣😖😭😭😰 پرده گوشم را پاره کرد.. و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت...🔥 از شدت وحشت.. رمقی به قدم هایم نمانده.. و با همان ضربی که به کتفم خورده بود،.. از پله آخر روی زمین افتادم...😣😭😣 حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد..و انگار عده ای میدویدند.. که کسی روی کمرم زد..و زیر پیکرش کرد... رگبار گلوله خانه را پُر کرده.. و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را ،..😭🕊 تکان های قفسه سینه اش را روی شانه ام حس میکردم.. و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند _یا حسین!🕊✨ که دلم از سوز 😭😭 آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد.. پیراهنم از پشت خیس و داغ شده.. و دیگر ناله ای هم نمیزد که فقط خس خس نفس هایش را پشت گوشم میشنیدم... بین برزخی از مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی وقفه، چیزی نمیفهمیدم... که گلوله باران تمام شد...😣😭😭😭😣 صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود،.. چیزی نمیدیدم.. و تنها بوی خون و باروت مشامم را میسوزاند.. که زمزمه مصطفی🌸 در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد... گردنم از شدت درد.. به سختی تکان میخورد، به زحمت سرم را چرخاندم.. و اش دلم را زیر و رو کرد.😭😭😭 🕊ابوالفضل✨🕊 روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود،.. از تمام بدنش خون میچکید.. و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد... تازه میفهمیدم 😱😭🕊 من بوده... که پیراهن سپیدم... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پیراهن سپیدم همه از رنگ گل شده بود،..😭😭😭 کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین ✨👣 که به نگاهش مانده بود، دنبال میگشت...😭😭😭 اسلحه مصطفی کنارش مانده.. و نفسش هنوز برای می تپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم...😭😭 گوشه پیشانی اش شکسته و کنار صورت و گونه اش پُر از خون شده بود... ابوالفضل از آتش این همه زخم در آغوشش پَرپَر میزند.. و او تنها با قطرات اشک، گونه های روشن و خونی اش را میبوسید...😭🌸 دیگر خونی به رگ های برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال شهادت🕊سنگین میشد.. و دوباره پلک هایش را می گشود تا صورتم را ببیند.. و با همان چشم ها مثل همیشه به رویم میخندید...😊🕊 مستش کرده بود.. که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد،..😍😊 صورتش به میزد و لب های خشکش برای حرفی میلرزید.. و آخر که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست🥀🕊 و سرش روی شانه رها شد...🕊👣✨ انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود..😱😭 که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم😭😫 فقط یکبار دیگر نگاهم کند... شانه های مصطفی از گریه میلرزید😭 و داغ دل من با گریه خنک نمیشد..😭 که با هر دو دستم.. پیراهن خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم.. و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لب هایم روی صورتش ماند.. و نفسم از گریه رفت...😭😭😫😫😭😫😭😭 مصطفی تقلّا میکرد.. دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم...🕊😭😭😭 که هر چه.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😫😫😫😭😭😭 جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده.. و چند نفر از رزمندگان🌟.. مقابل در صف🌟🌟🌟 کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند... مصطفی🌸 سر ابوالفضل🕊 را روی زمین گذاشت،.. با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭❤️ تمنا میکرد تا آخر از دل کندم... و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭🥀🕊 در نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم.. و تازه دیدم... کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند... نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد.. که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد.. و غریبانه به راه افتادیم...😣😭😞💞😖😭 دو نفر از رزمندگان.. بدن ابوالفضل🕊👣 را روی برانکاردی قرار داده.. و دنبال ما برادرم رامیکشیدند... جسد چند تکفیری... در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد... یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭🌷 و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭❤️ که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید. سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته.. و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷💚 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود.. که در انتهای کوچه.. مهتاب 🕌💚✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭💞😭 را در هم شکست... تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم.. و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم شویم... گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود... گوشه صحن... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ابوالفضل😢 و مادر مصطفی😢 کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود...😞😣 در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید.. و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد..😥 که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم _من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!😭😞 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت... و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد _پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.😒من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.😞😭 و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من😞❤️ کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد😭 _وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.😓😭 من تکان های قفسه سینه😥😭 و فرو رفتن هر گلوله به تنش😭 را حس کرده بودم.. که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد _قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.😣😭 چشمانش از گریه رنگ خون شده بود.. و این همه غم در دلش جا نمیشد.. که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت.. و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید... سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم.. و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...😢❤️ جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود. این صورت شکسته را ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد..😠 که دوباره چشمانش آتش گرفت...😠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت پرده را پاره نکرده.. و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید.. و صورتم را روی شانه اش نشاند...😠😓 خودم نمیدانستم.. اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم.. و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم _مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده!😭 دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!😭🕊 صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،.. سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند.. که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید... رزمندگانِ🌟 اندکی در حرم مانده.. و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند،😱 و با هم شکسته میشد... میتوانستم تصور کنم.. تکفیری هایی که را با محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند.. و فقط از خدا میخواستم..😣🤲 شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم...😣 تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید..😣😢 و مصطفی🌸🌟 با مدافعان... و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند.. و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود😥😥 که پس از نماز صبح... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥 نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥 نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم _من مصطفی!😊✨ از اینکه حرف دلش را خواندم.. لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای در میان بود.. که نفسش گرفت _اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️ از هول دیروزم.. دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد.. و صدای شکستن دلش بلند شد _تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️ هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣 هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده.. ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش ..❤️✌️ که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم.. _یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود.. که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم _اگه قراره بلایی سر و این بیاد، دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️ و نفهمیدم با همین حرفم... با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨ _این و جون این و جون همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌❤️ در روشنای طلوع آفتاب... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبر بابا ❤️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔈 ➰صحبت غیرلزوم با نامحرم(رل،داداش مجازی و..) و حضور در گروه مختلط مذهبی و غیرمذهبی معادل با زیر پا گذاشتن نصف قرآن و باعث تباه شدن انسان میشود ➰چرا صحبت با نامحرم گناه واشتباهه؟ و چرا خدا با دادن احکامی به ما دستور میدهد؟ ➰شباهت زندگی بعضی از ما به زندگی گوسفندی! .. ▪️کسایی که از ته دلشون امام حسین رو دوست دارن بدونن چه قدر ایشون رو عذاب دادند و غیرت امام حسین خورد کردند!!
🔵 تا جوان هستید خود را اصلاح کنید سعی کنید تا جوان هستید خود را اصلاح کنید. هرچه عمر می گذرد، سیاهی های قلب بیشتر می شود و صفای درونی کمتر. تلاش کنید قلب تان را روز به روز و لحظه به لحظه جلا داده، به آنجا برسانید که جز خدا و محبت او در آن چیزی نباشد. مطمئن باشید که آسان است اما کمی همت و مردانگی می خواهد. ارزش های انقلاب را همواره در ذهن داشته، لحظه ای از ارج نهادن به آنها غافل مباشید. 🔹 بخشی از وصیت نامه شهید بلورچی🌹 هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🟢 شرح مختصر فضیلت و فرازهای زیارت آل یاسین 🎙
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین ابتدا يک توضيح بدم برای خانمها و آقایون 👇 📝 ما برای اينکه بخواهيم زندگيمون سر و سامان بگيرد اومديم کرديم گفتيم ما يک سری کارهايی رو که ميخواهيم انجام بديم مينويسيم مهلت گذاری ميکنيم ميکنيم اينها رو در زمان مشخص انجام ميديم ⛵️ وقتی خواستيم در زمان مشخص برنامه هامون رو انجام بديم، قرار ميديم يعنی يک موقعی يک کاری اولويت داره انجام ميديم اولويت نداره بعدا انجام می دیم 👈مهم و مهمتر می کنیم يک موقعی شرايط طوری پيش مياد من برنامه ای رو که مينويسم الان نميتونم انجام بدم برنامه بعدی رو ميتونم انجام بدم انجام ميدم 🏃يعنی ما همه‌ش در حال کار و تلاش و تکاپو هستیم ⛔️ گفتيم تنبلی ممنوع ⛔️ چی باشيم❓❓ و زنده 👈حالا اين حی و زنده ميخواد دائم رشد بکنه 👌👌اينکه گفتيم ديگه حق نداريد بنشينيد. بدو اين کار رو بکن، بعدش یه کار ديگه زود باش انجام بده، بدو بدو کارهات رو انجام بده 💪ورزش کن 🔔بيدار باش 🚶‍♂️برو سرکار 🌮غذا درست کن 📚مطالعه کن 😍صله ارحام انجام بده 🚽 دستشوييت تميز باشه ✨گازت تميز باشه 🎓درس بخون 🛁 حمام و دستشويی تمیز باشه 🏎ماشینت درست باشه خلاصه لیست کارهای که یک خانم یا آقا باید انجام بده ✅ خانمه ميگفت مهمون اومد سر زده خونه ما مرتب و تميز بود ✨ 👌وقتی هميشه باشید در همه جهات شما آماده دريافت هستی ❌ولی وقتی نه دائم خواب باشی خب مثلا ميخوان يک چيزی رو اعلام کنن تو اگر آماده باشی ميگيری اگر آماده نباشی نميگيری 🔔 گفتيم اگر کسی بيدار باشه بين الطلوعين رو بهش ميدن ❌اگر بيدار نباشه گفتيم اون مريضيهای جسمی و روحی رو کسی بخوابه بهش ميدن. اون هم دریافت می کنه ولی يک جور ديگه 📢 ما در می خواهیم با و آشنا بشیم 🍃در سن فيزيکي که از صفر شروع ميشه تا ان‌شاءالله 120سالگی و بيشتر هم ميخواهيم تا 130و 140 سالگي رو داريم 👈و در کنار دوره های رشد رو هم داريم 👈 اين مراحل رشد هم همينطوره اگر آماده باشی ميگيری اگر آماده نباشی نميگيری.
⏰ ما برنامه هامون رو از چه زمانی تا چه زمانی بکنیم ❓❓چه جوری برنامه ریزی کنیم❓❓ ✅ از اذان صبح یا قبل از اذان صبح تا اذان ظهر، از اذان ظهر تا اذان مغرب و از اذان مغرب تا موقع خواب من از اذان صبح تا اذان ظهر چه کارهایی رو باید انجام بدم❓❓ 👌👌اول از همه، مهم ترین کار توی کلاس نظم اینو قرار بدید 🔰 🔴 اگر دارید  اولین چیزی که تو فهرست تون مینویسید نماز قضا باشه و مهم، شروع کردنشه 👈 چون ما اگر که به فکر این نباشیم که نماز قضامون رو بخونیم محاسبه میشیم مورد بازخواست قرار میگیریم 😱 اگر خدایی نکرده از دنیا بریم در حالی که انجام ندادیم چون همه‌مون که از دنیا میریم‌ ولی  اگراین کار رو شروع نکرده باشیم به عنوان این که ما نمیخواستیم انجام بدیم، بازخواست میشیم ✅ ولی اگر شما شروع کرده باشید یکیش رو خونده باشید دارید ادامه میدید. اون وقت بازخواست فرق میکنه   🎞 آیت الله جاودان تعریف میکنن میگن زمانی که انسان بخواد از دنیا بره، تمام لحظات عمرش مثل یه فیلم میاد حتی اون خانومی که یه فوت زیر اجاق کرده اون فوتش جلو چشمش میاد ✅ حالا مثلا یه آقایی گاز رو روشن میکنه اگر نیت کرده باشه برای رضای خدا، کار خداییش جلوی چشمش میاد ♦️اگر این طور نباشه چی جلو چشمش میاد❓❓ 👈بیهوده 👈"إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ"👈میشه خُسر 📝 پس بالای برگه هامون گفتیم چی بنویسیم❓❓نیت چی باشه❓❓رضای خدا چرا❓ 👈وقتی هست پس شما غذا درست کردید خب هیچ کس ازت تشکر نکرد خدا که دیده یاد میگیری بدون منت کار کنی نیت رضای خدا میشه و و وقتی توقع و منت نباشه خیلی راحت کار میکنی. میگی چی❓❓ 👈بسم الله الرحمن الرحیم 🍀گاز رو روشن میکنم امروز میخوام نذری امام حسین علیه السلام بپزم گرفتم قربة إلی الله ✅ 🍀حالا امروز من یا حلیم را میگم امروز ذکر یا صبور رو میگم یا شکور رو میگم یا رئوف رو میگم یا رازق رو میگم 👈هر ذکری که فکر میکین امروز نیاز داری امروز مثلا عصبانی هستی ذکر یا حلیم رو میگی✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴نوزدهمین قسمت برنامه تلویزیونی «خیابان آزادی» 📌با حضور: 🔻جناب آقای دکتر بانکی پور 🔺در این برنامه پاسخ میدهیم سرنوشت لایحه حجاب در مجلس آینده چه خواهد بود؟ 🗓️ ۱۵اسفند ماه 🕙ساعت ۲۲ از شبکه افق سیما بصورت زنده
🔰رسول اکرم صلی الله علیه و آله: ✍ إذا قالَ الْعَبدُ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ قالَ اللّهُ جَلَّ جَلالُه: بَدَأَ عَبدى بِاسْمى و حَقٌّ عَلَىَّ أنْ اُتَمِّمَ لَهُ اُمُورَهُ و اُبارِكَ لَهُ فى أَحوالِهِ. 🔴 هر گاه بنده‌‏ای بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم بگوید خداوند می‏‌فرماید : بنده‌‏ام کارش را با نام من آغاز کرد ، بر من است تا کارش را به پایان برسانم و برای او در کارهایش برکت قرار دهم. 📚 عیون أخبار الرضا(علیه ‏السلام) ، ج۲ ، ص۲۶۹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱⃢🌧 🎤 «زمان زنده شدن» 👤 استاد ▫️ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها... 🔅 وقتی امام زمان ظهور می‌کنن یک حیات طیبه‌ای در عالم دمیده میشه و قلوب مرده با حضرت زنده میشه... زینب الکبری سلام الله علیها اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲 سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌿
این دعا به ویژه در شب چهارشنبه (سه‌شنبه شب‌ها) و به صورت گروهی خوانده می‌شود اما به خواندن هر روزه آن توصیه شده است. دعای توسل برای حاجت خواستن از خداوند است و در آن به وجود مقدس چهارده معصوم (ع) به عنوان واسطه‌های بین انسان با خدا توسل می‌شود و از آنان طلب شفاعت و برآورده شدن حاجت می‌شود.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ به رسم عاشقے 💠دوباره سه شنبه 🔰و دلتنگ جمکران😭 دعای توسل میخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شروع شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا