امام صادق علیه السّلام:
قَالَ مَا مِنْ أَحَدٍ قَالَ فِی اَلْحُسَینِ شِعْراً فَبَکی وَ أَبْکی بِهِ إِلاَّ أَوْجَبَ اَللَّهُ لَهُ اَلْجَنَّةَ وَ غَفَرَ لَهُ
هیچ کس نیست که درباره حسین (علیه السّلام) شعری بسراید و بگرید و با آن بگریاند مگر آن که خداوند، بهشت را بر او واجب می کند و او را می آمرزد.
بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۲۸۲
يکي از علماي بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلاي آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند ميفرمودند پيرمرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام او را به کربلا کشيده بود و زندگي خيلی سادهای داشت يک اتاقی هم اجاره کرده بود گاهی کارهای دستی انجام ميداد. مثلا يک چيزی خريد و فروش ميکرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران ميداد.
اين پيرمرد زيلوهای حرم را جمع ميکرد و پهن ميکرد و براي نمازجماعت خيلی هم سرحال و بانشاط بود. روز شهادت يکي از امامان عليهم السلام از خانه بيرون آمدم در بين راه يکي از وعاظ کربلا به من گفت حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است و در کربلا غريب است اگر ميشود از ايشان عيادتی داشته باشيد و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنهای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری ميکند. حاج عباسی که هر وقت ما را ميديد سلام ميکرد دست به سينه ميشد خيلي سر حال بود اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است ديگر نه ميتواند بنشيند نه ميتواند جواب سلام بدهد. حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم لحظه آخر خيلی مهم است که به چه حالت بميرد عبرت بگيريم به اين واعظ گفتم که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم. واعظ گفت چشم و شروع کرد: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هنگام روضه خواندن همه با چشم خود ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مودب نشست حالا ما هم داريم با تعجب نگاه ميکنيم رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان من پيرغلام چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ همين طور سلام داد تا رسيد به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشريف به آقا هم سلام داد گفت قربانتان بروم من کجا عيادت شما و از همه تشکرکرد و بعد دراز کشيد مثل اينکه صد سال است که مرده باشد نه قلبش کار ميکند نه نبضش کار ميکند و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد تشييع جنازه اش کنيم.
گفت ما آمديم به منزل به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد به بازاريها گفتيم بازار را ببنديد به هيئتيها گفتيم که فردا بايد يک دستهای مثل عاشورا برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد ميگفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود هيئتها مي آمدند به سروسينهاشان ميزدند چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين ميگفتند گريه ميکردند براي يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد.
در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيت اللهي در کربلا بود به نام آيت الله سيبويه عموی آيت الله سيبويهای که در زمان ما بودند پيرمردی بود حدود نود سال ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند که منبر ختم اين آقا را من ميروم، همه تعجب کردند. ايشان عصازنان آمدند در پله اول منبر نشستند بعد از قرائت قرآن گفت که مردم ميدانيد که من اهل منبر و سخنراني نيستم ولي آمده ام جريانی از حاج عباس رشتی که برايتان بگويم. گفت که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا امام جماعت بودم نکند من را قبول نکرده باشند من به حال خودم گريه کردم خسته شدم خوابم برد خواب ديدم حاج عباس در باغی از باغهای بهشت است خيلی سرحال و خوشحال جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد قبر من وسيع و باز شد نورانی شد ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام تشريف آوردند فرمود تو غلام من بودی من را آورد در اين باغي که ميبيني از باغهای برزخی است اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند حاج عباس همين جا باش در قيامت هم ميآيم تو را ميبرم در بهشت کنار خودم قرار ميدهم. بعد گفت آقاي سيبويه برو به مردم بگو هر چه هست در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر خبری نيست کل الخير في باب الحسين هر خيری است در خانه امام حسين عليه السلام است.
پاسخ امام زمان عج به علامه بحرالعلوم
در مورد علت این همه پاداش برای
گریه بر امام حسین علیهالسلام
علامه بحرالعلوم ره به قصد تشرف
به سامرا تنها به راه افتاد، در بين راه
راجع به اين مسئله كه گريه بر امام حسين
علیهالسلام گناهان را میآمرزد فكر میكرد
همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه
سوار بر اسب است به او رسيد و سلام كرد
بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز
به فكر فرو رفتهای و در چه انديشهای؟
اگر مساله علمی است بفرمائيد
شايد من هم اهل باشم؟
سید بحرالعلوم فرمود:
در اين باره فكر میكنم كه چطور میشود
خدای تعالی اين همه ثواب به زائرين
و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء
علیهالسلام میدهد!
مثلاً در هر قدمی كه در راه زيارت برمیدارد
ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش
نوشته میشود!
و برای یک قطره اشک تمام گناهان
صغيره و كبيرهاش آمرزيده میشود؟!
آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن
من برای شما مثالی میآورم تا مشكل حل شود
سلطانی به همراه درباريان خود به شكار
میرفت در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد
و به سختی افتاد و بسيار گرسنه شد
خيمهای را ديد و وارد آن خيمه شد
در آن سياه چادر پير زنی را با پسرش ديد
آنان در گوشه خيمه بز شيردهی داشتند
و از راه مصرف شير اين بز زندگی خود را
میگرداندند
وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند
ولی بخاطر پذيرايی از مهمان
آن بز را سر بريده و كباب كردند
زيرا چيز ديگری برای پذيرايی نداشتند
سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد
از ايشان جدا شد و به هر طوری كه بود
خود را به درباريان رسانيد و جريان را
برای اطرافيان نقل كرد
و از ايشان سؤال كرد:
اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازی پيرزن
و فرزندش را داده باشم چه عملی بايد
انجام بدهم؟
یكی از حضار گفت:
به او صد گوسفند بدهيد
ديگری كه از وزراء بود گفت:
صد گوسفند و صد اشرفی بدهيد
يكی ديگر گفت:
فلان مزرعه را به ايشان بدهيد
سلطان گفت: هر چه بدهم كم است
زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم
آن وقت مقابله به مثل كردهام
چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند
من هم بايد هر چه را كه دارم به ايشان بدهم
تا سر به سر شود
بعد سوار عرب به سيد فرمود:
حالا جناب بحرالعلوم
حضرت سيدالشهداء علیهالسلام هر چه از
مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر
و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت
همه را در راه خدا داد
پس اگر خداوند به زائرين و گريهكنندگانش
آن همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجب نمود
چون خدا كه خدائيش را نمیتواند
به سيدالشهداء علیهالسلام بدهد
پس هر كاری كه میتواند انجام میدهد
يعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش
به زوار و گریهكنندگان آن حضرت
درجاتی عنايت میكند
در عين حال اينها را جزای كامل برای
فداكاری آن حضرت نمیداند
چون شخص عرب اين مطالب را فرمود
از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد
کمال الدين، صفحه۱۱۹، سوال۱۱
به کانال ما بپیوندید👇👇
@mooezee
شخصیت شَمِر بن ذي الجوشن
در فضای مجازی مطالبی غیر تحقیقی درباره شَمِر بن ذی الجوشن مطرح می گردد که مناسب آمد تا از منابع کهن مطالبی در معرفی چهره او مطرح گردد:
شمِر بن ذي الجوشن هیچگاه شیعه نبوده و همانند همه کسانی که در حکومت اسلامی با امیرمؤمنان علی علیه السلام بیعت کردند، او نیز جزو سپاه امام بود؛
شمر، در جنگ صفين جزء لشكريان علي علیه السلام بوده است و با تنها هدف مبارزه با بنی امیه در سپاه امام حضور داشت؛
در اين مبارزه اَدْهَم بنمحرز ابتدا ضربه شمشيري به صورت شمر ميزند و او را زخمي مي كند. شمر نيز به او ضربهاي ميزند ولي ضربهاش کاري نميشود، لذا برميگردد و آب ميخورد و نيزهاي برميدارد و دوباره به ميدان ميرود و با ضربت نيزه، ادهم را بر زمين ميافكند؛
شمر، جزء كساني است كه برضدّ حُجْر بنعَدِي و به كفر او شهادت دادند.
شمر، عصر روز پنجشنبه نهم محرّم با فرمان جديد عبيدالله بن زیاد ملعون و به همراه چهار هزار نفر سرباز به كربلا رسيد و نزد عمربنسعد رفته، نامه ابنزياد را تسليم او كرد؛
طبق گزارش بلاذری(م279ق) و شیخ مفید(م413ق)، امام حسین علیه السلام پس از اهانت شمر، وی را پسر زن بُزچران خطاب کرد؛(فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ رَاعِيَةِ الْمِعْزَى: این عبارت از نظر برخی حکایت از نامشروع بودن تولد شمر دارد.)
شمر، به خيمه امام حسين علیه السلام حمله كرد و با نيزهاش به خيمه زد و با صداي بلند گفت:
«آتش بياوريد تا اين خيمه را با ساكنانش به آتش بكشم.»
شمر، به تیراندازان دستور داد تا بدن امام حسین علیه السلام را هدف قرار دهند. سپس با فرمان او، همه به سوی امام حمله بردند و کسانی از جمله سِنان بن اَنَس و زُرْعَة بن شریک ضربههای نهایی را بر امام وارد کردند؛
شمر، پس از واقعه كربلا در جواب شخص که از او پرسید آیا برای حمله به پسر پیامبر پشیمان نیستی، در پاسخ گفت: «موظّف بوديم كه چنين كنيم و اگر فرمان نميبرديم همچون اين حيوانات بوديم.» وی، در توجیه شرکت در قتل امام حسین(ع) میگفت: «از امرای خود فرمان برداری کرده است.»
شمر، بعدها در جريان قيام مختار در جنگ برضدّ مختار شركت كرد و پس از شكست از مختار، فرار كرد و در حين فرار به دست عبدالرّحمن بنعُبَيْد كشته شد.
منقری، وقعة صفين، ص 268؛
طبري، تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص270، ص28، ج6، ص18 و 44 و 52 و 53
ابنشهراشوب، مناقب آلابيطالب، ج 4، ص 115.
ابنسعد، ترجمة الحسين و مقتله، فصلنامة تراثنا، شماره 10، ص179،
شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص96؛
بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص187
به کانال ما بپیوندید👇👇
@mooezee
عذاب شمر از زبان علامه امینی(ره)
علامه امینی تعریف کرده است که:
مدتها فکرمیکردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب میکند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او میدهد؟
تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست.
کوزهها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم.
ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشد، دیدم از دور کسی به طرف من میآید و هرچه او به من نزدیکتر میشد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست،
در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است. وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطرهای بنوشد.
حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزهها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزهها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است،
او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بیاندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت. هرچه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند.
به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب میدهد، اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.
لعن الله قاتلیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
منابع ؛
1-البدایه النهایه، ج 8، ص 297
2-یادنامه علامه امینی ص 13 و 14
3-سرنوشت قاتلان شهدای کربلا،
به کانال ما بپیوندید👇👇
@mooezee
امام رضا عليه السلام:
مَن كانَ يَومُ عاشوراءَ يَومَ مُصيبَتِهِ و حُزنِهِ وبُكائِهِ، يَجعَلُ اللّه ُ يَومَ القيامَةِ يَومَ فرحِهِ و سُرورِهِ
هر كه عاشورا، روز مصيبت و اندوه و گريهاش باشد، خداوند روز قيامت را روز شادى و سرورش میگرداند.
ميزان الحكمه، ح ۱۳۰۱۱
حماسهای که امام زینالعابدین (ع) در مجلس یزید آفرید!
در روز جمعهاى در شام نماز جمعه است. ناچار خود یزید باید شرکت کند. اول آن خطیبى که به اصطلاح دستورى بود، رفت و هرچه قبلا به او گفته بودند گفت؛ تجلیل فراوان از یزید و معاویه کرد، هر صفت خوبى در دنیا بود براى اینها ذکر کرد و بعد شروع کرد به سبّ کردن و دشنام دادن على (ع) و امام حسین (ع) به عنوان اینکه اینها -العیاذ بالله- از دین خدا خارج شدند، چنین کردند، چنان کردند.
زینالعابدین (ع) از پاى منبر نهیب زد: «أیهَا الْخَطیبُ! اشْتَرَیتَ مَرْضاةَ المَخْلوقِ بِسَخَطِ الْخالِق» تو براى رضاى یک مخلوق، سخط پروردگار را براى خودت خریدى. بعد خطاب کرد به یزید که آیا اجازه مىدهى من بروم بالاى این چوبها دو کلمه حرف بزنم؟ یزید اجازه نداد.
آنهایى که اطراف بودند، از باب اینکه على بن حسین (ع)، حجازى است، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است، براى اینکه به اصطلاح سخنرانىاش را ببینند، گفتند: اجازه بدهید، مانعى ندارد. ولى یزید امتناع کرد. پسرش آمد و به او گفت: پدرجان! اجازه بدهید، ما مىخواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مىکند. گفت: من از اینها مىترسم. اینقدر فشار آوردند تا مجبور شد؛ یعنى دید دیگر بیش از این، اظهار عجز و ترس است؛ اجازه داد.
ببینید این زینالعابدین (ع) که در آن وقت از یک طرف بیمار بود (منتها بعدها دیگر بیمارى نداشت، با ائمّه دیگر فرق نمىکرد) و از طرف دیگر اسیر، و به قول معروفِ اهل منبر چهل منزل با آن غُل و زنجیر تا شام آمده بود، وقتى بالاى منبر رفت چه کرد! چه ولولهاى ایجاد کرد! یزید دست و پایش را گم کرد. گفت الآن مردم مىریزند و مرا مىکشند.
دست به حیلهاى زد. ظهر بود، یکدفعه به مؤذّن گفت: اذان! وقت نماز دیر مىشود. صداى مؤذّن بلند شد. زینالعابدین (ع) خاموش شد. مؤذّن گفت: «الله اکبَرُ، الله اکبَرُ»، امام حکایت کرد: «الله اکبَرُ، الله اکبَرُ». مؤذّن گفت: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا الله، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا الله»، باز امام حکایت کرد، تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم (ص). تا به اینجا رسید، زینالعابدین (ع) فریاد زد: مؤذّن! سکوت کن. رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که اینجا اسمش برده مىشود و گواهى به رسالت او مىدهید کیست؟ ایهاالناس! ما را که به اسارت آوردهاید کیستیم؟ پدر مرا که شهید کردید که بود؟ و این کیست که شما به رسالت او شهادت مىدهید؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند که چه کردهاند.
آنوقت شما مىشنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر (ص) را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشیر را که آدم نرمتر و ملایمترى بود، ملازم قرار داد و گفت: حداکثر مهربانى را با اینها از شام تا مدینه بکن.
این براى چه بود؟ آیا یزید نجیب شده بود؟ روحیه یزید فرق کرد؟ ابداً. دنیا و محیط یزید عوض شد. شما مىشنوید که یزید، بعد دیگر پسر زیاد را لعنت مىکرد و مىگفت: تمام، گناه او بود. اصلا منکر شد و گفت من چنین دستورى ندادم، ابن زیاد از پیش خود چنین کارى کرد. چرا؟ چون زینالعابدین (ع) و زینب (س) اوضاع و احوال را برگرداندند.
حماسه حسینی [شهید مطهری] ؛ ج ۱ ص ۲۹۳
به کانال ما بپیوندید👇👇
@mooezee
قسمتی از خطبه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در شام:
من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انباته بحسبي و نسبي.
أيها الناس! أنا ابن مکة و مني، أنا ابن زمزم و الصفا، أنا ابن من حمل الزکاة بالطراف الرداء، أنا ابن خير من ائتزر و ارتدي، أنا ابن خير من انتعل و احتفي، أنا بن خير من طاف و سعي، أنا ابن خير من حج و لبي.
أنا بن من حمل علي البراق في الهواء، أنا ابن من اسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي، أنا ابن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، أنا ابن من دني فتدلي فکان قاب قوسين أو ادني.
أنا ابن من صلي بملائکة السماء، أنا بن من اوحي اليه الجليل ما اوحي، أنا ابن محمد المصطفي، أنا ابن علي المرتضي.
أنا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا: لا اله الا الله.
هر که مرا مي شناسد که مي شناسد و هر که مرا نمي شناسد خود را به او معرفي مي نمايم و حسب و نسب خود را بيان مي کنم.
اي مردم!
منم فرزند مکه و مني، منم فرزنده زمزم و صفا، منم فرزند کسي که زکات را با اطراف عبايش برداشت، منم فرزند بهترين کسي که لباس پوشيد، منم فرزند بهترين کسي که نعلین به پا کرد و پاي برهنه رفت،
منم فرزند بهترين کسي که طواف و سعي نمود، منم فرزند بهترين کسي که حج و تلبیه گفت.
منم فرزند آن که بر براق سوار شد و در هوا حرکت داده شد، منم فرزند آن که او از مسجد الحرام به مسجد اقصي برده شد،
منم فرزند کسي که جبرییل عليه السلام او را به سدرة_المنتهي رسانيد، منم فرزند حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم که در شب معراج به قرب منزلت، مکانت و مقرب درگاه الوهيت گرديد و براي سجد عبودیت سر فرود آورد و در حالي که ميان پيامبر و حضرت رب العزه مقدار دو کمان بلکه کمتر از آن بود.
منم فرزند کسي که با ملائکه آسمان نماز گزارد، منم فرزند کسي که خداوند جليل به سوي او آنچه مي خواست وحي فرمود، منم فرزند حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و منم فرزند علی مرتضی.
منم فرزند کسي که مردم را مغلوب کرد تا کلمه «لا اله الا الله» را بگويند.
خطبه_امام_سجاد_مجلس_یزید
📚هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام...
از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام !
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
١_ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
٢_سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
٣_زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
۴_از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
۵_ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
۶_ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
٧_ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
صلی الله علیک یاسیدالساجدین، الامام العارفین،زین العابدین..
برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشان
یه سوال
مگه امام حسین (ع) در گودال به شهادت نرسیدن،پس باید محل دفن حضرت هم همون گودال باشه.اونایی که رفتن کربلا میدونن بین محل گودال و ضریح مطهرفاصله هست.چرا؟
تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید اسب تاخته شه.
این "باید"رو کی تعیین کرده بود؟(نقش یهود در حادثه کربلا)
تو گودال نمیشد اسب تاخت.پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده اسب که بهشون نعل زده بودندبراین پیکر تاختند...
واین چهل نعل اسب به عنوان تبرک از پای اسبهاجدا میشه.
بعدها که در دوره قاعونی بغدادمیشه مرکز یهودیان، نواده های همین اشقیا این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم
اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره ایبری در اسپانیا و همین سنت رو هم باخودشون بردندو نعل اسب رو کردند نمادخوش شانسی...
حالا یه عده از مردم خودمونم نا اگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنن!
ایت الله جوادی آملی:
تبرک جستن به نعل اسب از موهومات بعد از حادثه کربلاست.به این جهت که این اسبها نعوذ بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشند.چنانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته.
ابو ریحان بیرونی:
ستم هایی که بر حسین بن علی کردنددر هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند.
او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند...
بعضی از این اسبها به مصر رسید.بعضی مردم این نعل اسبها را کندند و برای تبرک بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم مصر سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد...
در تاریخ آمده : یزید (علیه لعنه) در عصر عاشورا بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند .
یزیدیان این روز را روز برکت و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (...یوم تبرکت به بنو امیه و ....)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند...شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی .
در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل...
و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی برکت و شانس و پیروزی می دانند
اين خرافه به اروپا هم رسيد شايد این اعتقاد از اسپانیا به اروپا رسیده (اندلس قدیم)به اندلسی ها هم از امویان این اعتقادرسیدهامویان به عنوان تبرک نعل اسب نگه میداشتن اما اروپایی ها چون معنی تبرک رونمی دونستن میگفتن شانس میاره
حالا امویان این اعتقادو از کجا آورده بودن ؟
تو عاشورا بعداین که 10 تا اسب روی پیکر امام حسین (ع) تاختتند 40 تا نعل اسب ها رو به عنوان تبرک در آوردن و بین خودشون تقسیم کردناین نعل ها رو از خونه هاشون آویزون می کردنو بعد از مدتی به عنوان یک شی با ارزش به هم می فروختند ، تا اینکه تقلبی این نعلها هم اومد و کم کم آویزون بودن یه نعل تو خونه ها یه رسم شد.
فهرستی از اسامی کسانی که در واقعه ی عاشورا نقش آفرینی کرده
و در قتل فرزند نوه ی رسول الله
(صل الله علیه وآله) دخیل بودند به همراه درج سرانجام و چگونگی مرگ آن ملعونین
که من الازل والی الابد مورد لعن و نفرین پیروان و محبین رسول الله (ص) و خلفای راستینش واقع هستند .
نام:
ﺷﻤﺮ ﺑﻦ ﺫﯼﺍﻟﺠﻮﺷﻦ
نقش وی درکربلا :
ﻧﻘﺶﺁﻓﺮﯾﻦ ﺍﺻﻠﯽ ﺟﻨﺎﯾﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼ
ﺻﺪﻭﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﯾﻮﺭﺵ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻧﺒﻪ
ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻉ ) ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ .
سرانجام وچگونگی مرگ :
ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ، ﮔﺮﺩﻥ ﺯﺩﻥ
ﺍﻭ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻭﯼ ﺩﺭ ﺭﻭﻏﻦ ﺩﺍﻍ .
نام :
ﺣﺼﯿﻦ ﺑﻦ ﻧُﻤﯿﺮ
نقش وی در کربلا :
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﺍﻥ ﻟﺸﮑﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﻭ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻉ )
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﺍﺷﺘﺮ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ، ﺳﺮ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﻭ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ .
نام :
ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺯﯾﺎﺩ
نقش وی درکربلا :
ﺩﺭ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﮐﺮﺑﻼ ، ﻫﻤﻪ ﺟﻨﺎﯾﺖﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻋﺒﯿﺪﺍﻟﻠﻪ ﺗﺤﻘﻖ ﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﺰﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﻧﻘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ.
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﭼﮑﯿﺪﻥ ﻗﻄﺮﻩ ﺧﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ( ﻉ ) ﺑﺮ ﺭﺍﻥ ﺍﻭ ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺁﻥ ﺯﺧﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ، ﺟﺴﺪﺵ ﺗﻮﺳﻂ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ .
نام :
ﺷﺒﺚ ﺑﻦ ﺭﺑﻌﯽ
نقش وی در کربلا :
ﺑﺎ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ
ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻉ ) ﺯﺩ.
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺭﺍﻥﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ. ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﺴﺪﺵ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ .
نام :
ﺣﺮﻣﻠﺔ ﺑﻦ ﮐﺎﻫﻞ
نقش وی در کربلا :
ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺗﯿﺮ ﺑﺮ ﮔﻠﻮﯼ ﻋﻠﯽﺍﺻﻐﺮ ( ﻉ)
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ .
نام :
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺍﺑﯽ ﺣُﺼﯿﻦ
نقش وی در کربلا :
ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ( ﻉ ) ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺑﯽﺷﺮﻣﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺣﺴﯿﻦ! ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ، ﺟﺮﻋﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﻤﯿﺮﯼ .
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﺑﻪ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻉ ) ﻣﺒﺘﻼ ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺳﺘﺴﻘﺎﺀ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪ ، ﻫﺮﭼﻪ ﺁﺏ ﻣﯽﻧﻮﺷﯿﺪ ﺗﺸﻨﮕﯽﺍﺵ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻧﻤﯽﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻼﮎ شد.
نام :
ﯾﺰﯾﺪ ﺑﻦ ﻣﻌﺎﻭﯾﻪ
نقش وی در کربلا :
ﭼﻮﺏ ﺯﺩﻥ ﺑﺮ ﺩﻧﺪﺍﻥﻫﺎﯼ
ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ( ﻉ )
سرانجام وچگونگی مرگ :
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻗﺺ ﻭ ﻣﺴﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﻣﺘﻼﺷﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻗﯿﺮ ، ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪ.
نام :
ﺳﺤﺎﻕ ﺑﻦ ﺣَﯿﻮﻩ ﺣﻀﺮﻣﯽ
نقش وی در کربلا :
ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻉ ) ﺗﺎﺧﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ .
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﺑﺎ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ (ﻉ ) ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﭘﯿﺴﯽ ﻣﺒﺘﻼ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﯾﺨﺖ ، ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺮ ﺑﺪﻧﺶ ﺗﺎﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ ﺭﺳﯿﺪ .
نام :
ﺍﺣﺒﺶ ﺑﻦ ﻣﺮﺛﺪ (ﺍﺧﻨﺲ)
نقش وی در کربلا :
ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺑﺮ ﺑﺪﻥ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻉ ) ﺗﺎﺧﺖ ﻭ ﻋﻤﺎﻣﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﺑﺮﺩ.
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺻﺤﻨﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺗﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻤﺎﻥ ، ﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺶ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ به درک واصل شد .
نام :
ﺑَﺠﺪﻝ ﺑﻦ ﺳُﻠﯿﻢ
نقش وی در کربلا :
ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﻣﺎﻡ ( ﻉ ) ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺑﺮﯾﺪ .
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺧﻮﻥ ﻏﻠﺘﯿﺪ ﺗﺎ ﻫﻼﮎ شد.
نام :
ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﺣﺠﺎﺝ
نقش وی در کربلا :
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦ (ﻉ ) ﻭ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺴﺖ ، ﺍﻣﺎﻡ (ﻉ ) ﺭﺍ
ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﻧﺎﻣﯿﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺣﺎﻣﻼﻥ ﺳﺮﻫﺎﯼ ﺷﻬﺪﺍﺀ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ ﺑﻮﺩ .
سرانجام وچگونگی مرگ :
ﺑﻪ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ (ﻉ ) ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﻼﮎ ﺷﺪ .
نام:
ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ
نقش وی در کربلا :
ﻣﺠﺮﻡ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺳﻮﻡ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﮐﺮﺑﻼ ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﺨﺘﺎﺭ ﺛﻘﻔﯽ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺟﺪﺍ ﺷﺪ .
نام:
ﻣﺎﻟﮏ ﺑﻦ ﻧُﺴﯿﺮ ﮐِﻨﺪﯼ
نقش وی در کربلا :
ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﺮ ﻓﺮﻕ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ (ﻉ )
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺗﻮﺳﻂ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﻣﺎﻧﺪ .
نام:
ﺍﺑﺤﺮ ﺑﻦ ﮐﻌﺐ
نقش وی در کربلا :
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻘﻨﻌﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ( ﺱ )
ﻭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﮔﻮﺵ کودکان
سرانجام و چگونگی مرگ :
ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺍﺷﺘﺮ ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺪﻗﻪ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ
به کانال ما بپیوندید👇👇
@mooezee
بعد از وقایع کربلا چه گذشت؟
عبیدالله ابن زیاد سرهای مقدس را به سمت شام و برای یزید فرستاد،یزید دستور داد که اسرا را هم به شام بفرستید.
کسانی که همراه سرهای مقدس سفر میکردند در اولین منزل فرود امدند تا غذا بخورند.
در حالیکه مامورین مشغول خوشحالی و خوردن غذا و شرب خمر بودند، ناگهان دستی روی دیوار پدیدار شد و نوشت:
"آیا امتی که حسین را میکشند امید شفاعت جدش را روز حساب و قیامت دارند؟"
مامورین مضطرب و هراسان شدند و خواستند دست را بگیرند که دست ناپدید شد. دوباره مامورین مشغول خوردن غذا شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:
" نه این چنین نیست،بخدا قسم که اینها شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود."
مامورین دوباره سعی کردند دست را بگیرند و نتوانستند. دوباره مشغول غذا خوردن شدند که دوباره دست ظاهر شد و نوشت:
"حسین را به حکم حاکم جور کشتند و این خلاف حکم خدا است."
غذا خوردن برای همه ناگوار شد و از آنجا کوچ کردند.
مامورین ابن زیاد در راه سر حسین علیه السلام را از صندوق در آوردند و روی نی قرار دادند تا به منزلی رسیدند که راهبی در انجا زندگی میکرد.
نیمه شب راهب متوجه شد از بیرون نوری از زمین تا آسمان میدرخشد. بیرون امد و دید نور از سر حسین علیه السلام هست،نزد مامورین آمد و گفت: شماها کی هستید؟
مامورین ابن زیاد.
ین سر کیست؟
سر حسین ابن علی
کدام علی؟
علی ابن ابیطالب.
مادرش کیست؟
فاطمه دختر رسول خدا.
دختر پیامبرتان؟
بلی!
وای بر شما که چه بد مردمی هستید! اگر مسیح فرزندی داشت او را روی مژه ی چشمانمان نگه میداشتیم...
ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟
مانعی ندارد.
ده هزار دینار را گرفتند و سر را به راهب دادند.
راهب سر را شستشو داد و معطر گردانید و روی زانو گذاشت و تمام شب گریه میکرد تا صبح سر حسین را مخاطب قرار داد و گفت: ای سر مقدس من گواهی میدهم که جز خدای یکتا خدایی نیست و گواهی میدهم که محمد جد تو رسول خداست و من بر دین جد تو هستم..
فردا صبح نزدیک شام که رسیدند،ماموران سر ابی عبدالله گفتند: بیایید دینارها را تقسیم کنیم مبادا یزید از ما بستاند،
وقتی کیسه های زر را گشودند دیدند که دینارهای طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود:
"و لا تحسبن الله غافلا عمّا یعمل الظالمون.
و در طرف دیگر:
"و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون"
اسرای اهل بیت چون نزدیک شام رسیدند ،تمام مردمان شام از کوچک و بزرگ برای تماشای اهل بیت و اظهار شادمانی از پیروزی یزید به استقبال شتافتند،
به منظور تکمیل تزیین شهر سه روز اهل بیت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع تزیینات اراستند.
مردم مشغول لهو و لعب و رقص و پایکوبی شدند . اهل بیت وارد دمشق شدند...
نفس المهموم ص423،
صواعق المحرقه ص197.
مناقب ابن شهراشوب ج4 ص 82
نفس الهموم ص 429
کامل بهایی ج2،ص186
به کانال ما بپیوندید👇👇
@mooezee