بِسمِ الله
سلام ونور🌱🌸
داستان ما و شما از ۱۸ام اسفندماه شروع شد...
همسفر مسیر نور بودیم و همراه و هم پای هم به سوی سرزمین عشق سفر کردیم ...
و لحظه به لحظه شهدا با ما هم قدم بودند و میزبانیمان کردند ...
مفتخر بودیم که در این سفر خادم الشهدا باشیم و با یاری مادرمان فاطمه ی زهرا(س) همراهیتان کنیم .
و اما...
🌷مثبت دویست و چهل (۲۴۰+)🌷
نامی که انتخاب کردیم داستانی دارد ...
داستانی از جنس عاشقی و چشم هایی که منتظر و به راه بودند و دل هایی که با ما هم مسیر شدند...
از میان ۸۰۰ نفر ،شما طلبیده شدید که میهمان شهدا باشید ...
۲۴۰ نفر بودیم که همسفر شدیم ،همسفر شهیده ها...
اما ...
تعدادی از دوستانمان جاماندند...جسمشان جاماند و با پای دل، همسفر ماشدند...
لحظه به لحظه ی مسیر با یادشان
برروی رمل های فکه قدم گذاشتیم ،از اروند گذرکردیم ،از بلندای دهلاویه مناجات کردیم و از شلمچه با یادشان به ارباب سلام دادیم ...
ما ۲۴۰ نفر نبودیم ...مثبت دویست و چهل نفر بودیم...
و این سرآغاز راهی است که شروعش کردیم ...
#مثبت_دویست_و_چهل
#همسفر_بودیم_تا_نور
@moosbat240
38.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چـنین هایل🌱
کجا دانند حال ما ســبک باران ساحل ها...
#مثبت_دویست_و_چهل
#همسفر_بودیم_تا_نور
#گزارش_ویدئویی_افتتاحیه
@moosbat240
33.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾🌱
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
#استوری
#مثبت_دویست_و_چهل
#همسفر_بودیم_تا_نور
#قرارگاه_شهید_کازرونی
@moosbat240
سفرنامه"به سوی آسمان"🌱
✨قسمت چهارم: ایستاده در خون
"صبح روز بیستم "
با کلی دلتنگی و بغض دوکوهه، آن "نماد مقدس انتظار "را ترک کردیم.
مقصد بعدی "حوض خون 'بود!
حوض خون...
حوض خون...
مدام در ذهنم تکرار میشد. تصویر های متفاوتی در ذهنم از این کلمات شکل میگرفت.
مسافت کوتاهی طی شد تا بالاخره به مقصد رسیدیم.
روی تابلو نوشته شده بود "بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک".
به دنبال ربط دادن کلمات بهم بودم، حوض خون! بیمارستان!...
بازدید تمام شد و هرکدام از همسفر ها به سمتی رفتند، خیلی ها مشغول عکاسی بودند و عدهای مثل من غرق در فکر...
واقعا چگونه می شود وقتی که دشمن به کشورت حمله کرده، درست در نزدیکی های شهر تو پرسه میزند، هرلحظه صدای آژیر و شلیک گلوله ها خبر میآورد که تعدادی از جوان های هم شهری و هم محله ای ات پر پر شدند...
و در حالی که خیلی ها دارند بساط زندگی شان را جمع می کنند و می روند تا خود را ازاین قتلگاه دور کنند...
"آن ها" می مانند...
آن ها زنان کوچک و بزرگ ایستاده در خون هستند!
حوض خون روایتی است از زنان اندیمشک که در رخت شویی بیمارستان شهید کلانتری مشغول بودند.
راوی میگفت:
"آخر جنگ بود، ماهم امکاناتی نداشتیم، مجبور بودند لباس های شهدا را بشویند، رد گلوله را بدوزند، تمیز و آماده تحویل رزمنده بعدی دهند.
از پتو های غرق به خون نگویم که هربار داخل آب حوض فرو می رفتند حوضی از خون باقی میماند... "
قسمتی را حصار کشیده بودند و داخلش پر از گل های زیبا بود.
" هربار که خانم ها مشغول شستوشو بودند، تکه ای از بدن مطهر شهدا را لابه لای پتو ها و لباس ها می دیدند، آن ها را جمع می کردند و با احترام در زمینه خالی، کنار بیمارستان دفن میکردند."
آنجا برای خودش گلستان شهدایی بود....
اما هنوز که هنوز است مات ومبهوت همت این شیر زنان اندیمشکی ام...
آن ها که هرچه در توان شان بود دریغ نکردند، خیلی هایشان عزادار جوانان و همسرانشان بودند، اما مرثیه میخواندند و دلاورانه لباس خونین مینشستند.
آن ها که سال ها گذشته و درگیر بیماری های ناشی از آن رخت شویی شدند، یکی به علت مواد شوینده تنگی نفس گرفته، یکی از سردی آب ها پاهایش دیگر همراهی اش نمی کنند، حتی بعضی شان درگیر اثرات به جا مانده از حملات شیمیایی روی پتو ها بودند، اما حرف مشترک شان این بود :
باز هم کاری برای این کشور بتوانیم انجام دهیم دریغ نمیکنیم!
آن ها نمونه کامل شیر زنان انقلاب اسلامی هستند.🌱
#مثبت_دویست_و_چهل
#همسفر_بودیم_تا_نور
#سفرنامه_به_سوی_آسمان
@moosbat240
38.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱فكه را سينهاي است به وسعت ميدان هاي مينِ گسترده بر خاك...
روحي دارد به لطافت ابرهاي گريان در شب والفجر يك...
دلي است به پهناي سيم هاي خاردار خفته در دشت...
باغ هايي است به سر سبزي جنگل امقر...
و
فكه فقط فكه است! 🌱
#مثبت_دویست_و_چهل
#همسفر_بودیم_تا_نور
#گزارش_ویدئویی_فکه
@Mosbat240
سفرنامه"به سوی آسمان"🌱
✨قسمت پنجم:مکه من فــکــه بود...
از یادمان حوض خون بیرون آمدیم و سوار اتوبوس ها شدیم ...
گفتند که مقصد بعدیمان "فکه" است ...
حوالی ظهر بود که به فکه رسیدیم.صدای اذان که به گوشمان رسید آماده شدیم و به سمت حسینیه رفتیم ...
نماز را که خواندیم و نفسی تازه کردیم،به سمت یادمان حرکت کردیم،هوا گرم شده بود وآفتاب مستقیم روی سرمان بود ...
آماده دیدار قتلگاه صدها و بلکه هزاران نفر از جوانان کشورمان بودیم.
همان ابتدای مسیر، دیدم یکی یکی زائرین کفش هایشان را در می آورند و گوشه ای میگذارند...
"فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى"
راه رفتن روی رمل ها برایمان سخت بود و گرمی هوا راه رفتن را برایمان سخت تر هم کرده بود...
احساس تشنگی در آن لحظات دست نوشته هایی را پیش چشمم زنده کرد که قبلا خوانده بودم:
"امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيرهبندي كردهايم. نان را جيرهبندي كردهايم. عطش همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاي كانال خوابيدهاند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنهات پسر فاطمه سلام الله عليها."
و ما به سمت همان گودال که شهدا را قرار میدادند حرکت میکردیم...
با خودم فکر میکردم که چگونه شب عملیات، نیروها با پوتین و الباقي وسیله های سنگینِ همراهشان بر روی این رمل ها قدم گذاشته و حرکت کرده اند؟!
قدم به قدم صدای مقتدر آقا مرتضی آوینی همراه مان بود...
فکه قتلگاه سید شهیدان اهل قلم بود.
روی رمل ها و در گودالی که میگفتند شهدا را آنجا قرار میدادند زیر نور آفتاب نشستیم، آقای راوی آمده بود و با صحبت هایش عجیب حال دلمان را دگرگون کرد:
"فکه یادآور روز عاشوراست. چند گردان اینجا مسیر خود را گم کرده و با لب ها تشنه در این بیابان جان دادن...
اکثریت جوانان و نوجوانان کم سن و سال بودن که برای وطن جانفدا شدن...
برای آنها که از موانع دنیوی گذشته بودن، این مانع ها معنایی نداشت..."
فکه آرام بود و در سکوت؛ اما بغضی گلوگیر داشت...
و این تا ابد در قلب تاریخ خواهد ماند و چه درس بزرگی که اگر در شرایط سخت، تسلیم فشارهای دشمن نشوی،آن وقت قهرمان خواهی شد...
روضه ی عاشورای مقتل شهدای فکه رو به پایان است اما گویی اینجا هر سال عاشورا تازه تر می شود...
#مثبت_دویست_و_چهل
#سفرنامه_به_سوی_آسمان
#همسفر_بودیم_تا_نور
@Mosbat240
#شما_هم_روایت_کنید
✅ارسالی شما
📍یادمان فکه
🌸خانم فاطمه محبی
#مثبت_دویست_و_چهل
#راویان_کوی_عشق
#همسفر_بودیم_تا_نور
@Mosbat240
#شما_هم_روایت_کنید
✅ارسالی شما
🌸خانم آیدا علیپور
#مثبت_دویست_و_چهل
#راویان_کوی_عشق
#همسفر_بودیم_تا_نور
@Mosbat240
#شما_هم_روایت_کنید
✅ارسالی شما
🌸خانم آیدا علیپور
همه چیز از خاک شروع شد از ازل تا به ابد...
من عاشقِ چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر...
روزی که رفتیم واسه راهیان اسم بنویسیم اعصابم خرد بود که باز الویت با بچه های جدیدالورودِ و کی غر زدم
دو روز قبل حرکت بچه ها زنگ زدن گفتن آخر هفته میای بریم راهیان... و مسیرِ عاشقی شروع شد
حسینیه ی شهدای گمنامِ دانشگاه پر از خاطره های عجیبه... شبای قدرش هیئت یک شنبه شب هاش خوابیدنمون وسط حسینیه و حسِ عجیبِ گمنام بودنِ شهداش...
و همه چیز برای من از حسینیه ی دانشگاهِ باهنر شروع شد...
راوی سخن گفت! مسئول سخن گفت... ولی دلمان جای دیگری بود...
با کلی تاخیر و خاطره راهیِ راهی شدیم که عجیب بود و پر از حسِ ناشناخته...
رفتیم و رفتیم... ایستادیم و نماز خوندیم... و همچنان رفتیم و رفتیم... با بچه ها آشنا شدیم و کلی خاطره ساختیم...
و در نهایت واردِ شهری شدیم که گردِ غرور داشت و در عین حالِ غمناک بود
شاید آسمون هم به حالِ عجیبِ ما پی برد که روز اول ابری بود... نه میتونست بباره و نه بغضشو قورت بده...
قرارگاهِ شهید کازرونی :
وارد که شدیم شهید برهانی رو دیدم که مهم ترین قسمت های زندگیمو مدیون چشمایِ نافذ و تیره ی اون شخصیته... چرا باید چشمم باز به چشمش بیوفته!!
خدایا خودت کمک کن
رفتیم و ناهار میل شد و سریعا به سمت دو کوهه حرکت کردیم...
توی راه همش اسم گردان تخریب بود...
تا وقتی رسیدیم ذهنم درگیر بود که یعنی چی...
به نظرم تک تک لحظه هایی رو که رفتم نمیتونم توصیف کنم و تا نری متوجه نمیشی چی میگم...
رفتیم و پیاده روی اغاز شد و شبی که شب نبود... شبی که در تاریکی پا گذاشتم و سیاهیِ مطلق بود...
رفتیم و رفتیم و رسیدیم به....
رسیدیم به معراج...
و تازه فهمیدم من توی تاریکی دلم داشتم راه میرفتم نه مسیر...
و داستانِ عاشقی از دو کوهه شروع شد...
#مثبت_دویست_و_چهل
#راویان_کوی_عشق
#همسفر_بودیم_تا_نور
@Mosbat240
#شما_هم_روایت_کنید
✅ارسالی شما
🌸خانم زهرا یعقوب زاده
#مثبت_دویست_و_چهل
#همسفر_بودیم_تا_نور
#راویان_کوی_عشق
@Mosbat240
#شما_هم_روایت_کنید
✅ارسالی شما
🌸خانم سارا تقوی
نامه ای برای تو...
در میان سیلی از آلودگی و غم،زمانی که از خود فراری بودم و از سیر جهان بیزار؛همان وقتی که گمگشته بودم و به دنبال راه، راهی سرزمین عشق شدم...
نمی دانم چه شد و نمی دیدم کسی را که راه نشانم می داد.
حیران و سرگردان در آن مناطق جنگی به دنبال مامن و پناهگاه می گشتم.پناهگاهی که مرا از خاک های آغشته به خون فکّه و شلمچه به عرش خدا برساند و چه روایت ها داشت این خاک مقدس...
هر لحظه قلبم اروند را سلیمانی وار به پهلوی شکسته فاطمه(س) قسم میداد و پاهای برهنه ام در میان رمل های داغ فکه فریاد میزدند که:《آی ای کسانی که حسینی سان به شهادت رسیده اید،ای عاشقان بی ادعا!کسی هست که دست من آلوده به گناه را بگیرد؟
منم. همان که نمی خواهد چونان آدم های قرن ۲۱ ماده بپرستد همانی که در میان دنیای مجازی و دروغینشان آرامشی نیافته و دنیای حقیقی با طعم عشق به خدا را میخواهد.اما نمی یابد، آخر سخت است.سخت هم شاید نه! میخواهم اعتراف کنم که من ضعیفم اما به همان خدایی که اینگونه عزت را برای شما خواست من هم میخواهم مقصدم،مقصد شما باشد.》
و منِ آشفته، سرانجام در خاک هویزه تو را دیدم و داستانت را شنیدم.
حسین جان! انگار در همان لحظه عَلَم هدایت را در قلبم نشاندی تا قلبم هر بار با یاد رشادت هایت آرام گیرد و راه گم نکند.
می گویند تورا با قرانت شناختند و من قران را با تو که آن را عمل میکردی.
نمی خواهم سخنم را طولانی کنم،میخواهم با دلم سخن بگویم؛
حسین جانم! علم الهدیِ قلبم!
راستش را بخواهی من برادری ندارم.می شود بزرگی کنی و برادر بزرگترم شوی؟ که من با همه وجود دلم برادری کردن هایت را میخواهد از همان جنس برادری هایی که در نامه ات به خواهرت بود و قند در دلم آب می کرد گویی که خطاب نامه ات من هستم.
در سفر سرخت با تو همراه شده ام تا شاید عطش از تو دانستن را در خودم سیراب کنم و دعاکن که سفر من نیز،سبز چون سفر سرخ تو شود...
برای برادرم.
دوستدار راهی که منتهی به راه تو شود...
راهیان نور ۱۴۰۱.
#مثبت_دویست_و_چهل
#راویان_کوی_عشق
#همسفر_بودیم_تا_نور
@Mosbat240
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱سر به آستــان دوست می ســائیــم و سجــده میکنیـــم!
اینجـــا آستانه ی بهشــت است !
اینجـــا گودال قتلــه گاست!
اینجا کانال کمیل است...🌱
#مثبت_دویست_و_چهل
#همسفر_بودیم_تا_نور
#گزارش_ویدئویی_کانال_کمیل
@Mosbat240