💠 گزارش حضرت امیر از فلسفه کنش خود پس از ماجرای سقیفه و چگونگی نسبت گرفتن با خلفا
#الغارات نقل میکند:
چون پيامبر خدا درگذشت، مسلمانان پس از او درباره حكومت به كشمكش پرداختند. به خدا سوگند، هرگز به ذهنم نمىآمد و بر خاطرم نمىگذشت كه عرب، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله اين خلافت را از خاندانش دور كنند و پس از وى، از من دورش سازند و مرا هراسان نساخت، جز اين كه مردم بهسوى ابوبكر سرازير شدند و به طرف او سبقت گرفتند تا با وى بيعت كنند.
من دست نگه داشتم و ديدم كه من براى تصدّى خلافت و جانشينى پس از او، شايستهتر از ديگرانم كه بر سر كار آمدند و مدّتى كه خدا خواست، بر اين وضع صبر كردم تا آن كه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتهاند و به نابود ساختن دين خدا و آيين محمّد صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام فرا مىخوانند. ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان برنخيزم، در دينْ رخنه و خرابى بزرگى پيش آيد كه مصيبت آن بسى بزرگتر است از آن كه حكومت بر شما را از دست بدهم؛
حكومتى كه كالايى چند روزه و زوالپذير همچون روزه و زوالپذير همچون سراب و گذرا همچون ابر است. اين بود كه نزد ابو بكر رفته، با وى بيعت كردم و براى دفع آن حوادث بهپا خاستم تا آن كه باطل از ميان رفت و كلمهاللّه برترى يافت، هرچند كافران خوش نداشتند. پس ابو بكر كارها را عهدهدار شد، نرمش كرد و سخت گرفت، نزديك ساخت و ميانهروى كرد. دلسوزانه همراهىاش كردم و تلاشگرانه در آن جا كه خدا را اطاعت كرد، پيروىاش نمودم و آزمند نبودم كه اگر براى او حادثهاى پيش آيد و پس از او من زنده باشم، حكومتى كه با او درباره آن كشمكش داشتم، به من بازگردد.
نااميد هم نبودم و اگر رابطه خصوصىِ ميان او و عمر نبود، مىپنداشتم كه خلافت را از من دريغ نمىداشت. چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار كرد. ما هم گوش كرديم و اطاعت و دلسوزى داشتيم. عمر، عهدهدار خلافت شد. روش او پسنديده و خويشنيك بود، تا آن كه چون به بستر مرگ و احتضار افتاد، پيش خود گفتم كه خلافت را از من برنمىگرداند؛ ولى مرا ششمين نفر [در شورا] قرار داد و از ولايت (و پيشوايى) من بيش از ديگران ناخرسند بودند...
آنان ترسيدند كه اگر من به خلافت رسم، آنان تا زندهاند، سهمى از حكومت نداشته باشند. يكپارچه و همدست شدند و خلافت را به عثمان دادند و چون از اينكه از سوى من سهمى به آنان داده شود، نااميد بودند، مرا از دايره خلافت بيروت كردند، تا آن را بهدست گرفته، در ميان خود بچرخانند. آن گاه به من گفتند: بيا و بيعت كن؛ وگرنه با تو خواهيم جنگيد! ناخواسته و با اكراه بيعت كردم و بهخاطر خدا صبر پيشه ساختم. يكى از آنان گفت: اى پسر ابوطالب، خيلى به حكومت آزمند و حريصى! گفتم: شما از من حريصتر و از آن دورتريد. آيا من حريصم كه ميراث و حقّ خويش را مىطلبم حقّى كه خدا و پيامبر خدا مرا بر آن شايستهتر قرار دادهاند؟ يا شما كه براى خلافتْ رو در روى من ايستاده و آن را از من دور مىكنيد؟ پس مبهوت شدند.
🔺#الغارات نقل میکند:
▫️#عمرو_بن_حَمِق، #حُجر_بن_عَدى، حبّه عَرنى، حارث اعور و عبد اللّه بن سبا، پس از آنکه #مصر به دست سپاه #معاویه افتاد و #محمدبن_ابی_بکر شهید شد، خدمت حضرت امير رسيدند، در حالى كه آن حضرت، گرفته و غمگين بود و به ایشان گفتند:
▫️به ما بگو كه نظرتان درباره #ابوبكر و #عمر چيست؟
حضرت به آنان گفت:
آيا تمام مشكلاتتان حل شده و آنقدر بیکار شده اید و براى اين مسئله فراغت يافتهايد که چنین سوالی میپرسید؟ مصر به دست معاویه افتاده و پيروانم در آنجا كشته شدهاند، الان وقت این #مسائل_فرعی است؟
(فَقالوا لَهُ: بَيِّن لَنا ما قَولُكَ في أبي بَكرٍ وعُمَرَ؟ فَقالَ لَهُم عَلِيٌّ(ع): و هَل فَرَغتُم لِهذا؟! و هذِهِ مِصرُ قَدِ افتُتِحَت و شيعَتي بِها قَد قُتِلَت)
▫️بعد حضرت نامه ای مفصل و مهم، خطاب به #امت_اسلام مینویسند و در آن به این سوال اصحاب نیز اشاره کرده و پیرامون فلسفه کنش خود پس از ماجراهای سقیفه و دوران خلفا، توضیحی میدهند. عملا یک دور تاریخ پس از پیامبر را تا هنگام نوشتن این نامه، بیان میکنند.
▫️هدفشان نیز نشان دادن فراز و فرودهایی است که اسلام طی کرده و امروز دیگر وقت کاهلی و سستی نیست. امروز وقت آن است تمام حق علیه تمام باطل قیام کند. در ادامه نیز تاکید میکنند:
حقّى را كه از من تباه ساختيد، رعايت كنيد و این نامه را بر پيروانم بخوانيد و ياورانِ حق باشيد.
حضرت در بخشی از این نامه که تلاش میکنند، اصحاب را به قیام دعوت کنند، چنین میفرمایند:
«پس منتظر چه هستید؟ آيا نمىبينيد كه از مملکت شما کاسته شده و شهرهايتان را گرفته اند و پيروان من در شهرها كشته شدهاند و لشكرگاههاى مرزى شما خالى مىشود و شهرهايتان مورد هجوم قرار مىگيرد، با آن كه شمار شما بسيار و نيرو و دلاورىتان فراوان است؟
پس در چه فكرى هستيد؟ خدا خيرتان دهد! از كجا بر شما مىتازند؟ شما را چه مىشود؟ چگونه از حق منحرف مىشويد؟ و چگونه افسونتان مىكنند؟! اگر شما مصمّم و هماهنگ بوديد، به فكر حمله به شما نمىافتادند.
هلا كه دشمنان هماهنگ و همدست و دلسوز يكديگر شدند و شما سست و نيرنگباز و پراكنده گشتيد! اگر چنين ادامه دهيد، در نظر من كامياب بهشمار نمىآييد. خفتگانتان را بيدار كنيد، در راه حقّتان همدست شويد و دل به جنگ با دشمنتان بدهيد. خالص از ناخالص روشن شده است و بر هر كه بينا باشد، صبحْ آشكار است...
آنان كه گفتم، اگر بر شما سلطه يابند، در ميان شما فساد، تكبّر، گناه، حكومت استبدادى و تباهى در زمين را رواج مىدهند، از هوسها پيروى مىكنند و به ناحق حكم مىرانند. شما با همه سستى و ترك يارى از آنان بهتر و رهيافتهتريد.
ميان شما عالمان، فقيهان، پاكسيرتان، فرزانگان، حاملان كتاب خدا، شبزندهداران و آبادكنندگان مساجد با تلاوت قرآن وجود دارند. آيا شما خشم نمىگيريد و همّت نمىكنيد، تا آن كه نابخردان و فرومايگان و اوباش، با شما بر سر مسئله حكومت به كشمكش مىپردازند؟
(فِيكُمُ العُلَماءُ والفُقَهاءُ والنُّجَباءُ والحُكَماء و حَمَلةُ الكِتابِ والمُتَهجِّدونَ بالأسْحارِ وعُمّارُ المَساجِدِ بتِلاوَةِ القُرآنِ، أفَلا تَسْخَطونَ وتَهْتَمّونَ أنْ يُنازعَكُم الوَلايةَ علَيكُم سُفَهاؤكُم والأشْرارُ الأراذِلُ مِنكُم؟!)
پس هرگاه مىگويم، سخنم را بشنويد خدا هدايتتان كند و چون فرمانتان مىدهم، فرمانبردارى كنيد. به خدا سوگند، اگر از من پيروى كنيد، گمراه نمىشويد و اگر نافرمانى كنيد، هدايت نمىشويد. آماده نبرد شويد و ساز و برگ آن را مهيّا سازيد و به سوى جنگ، هماهنگ بشتابيد...
به خدا سوگند، اگر بيم آن نبود، اين همه شما را سرزنش و تشويق و ترغيب بر جهاد نمىكردم؛ بلكه وقتى شما سستى نشان مىداديد و از نبرد سر باز مىزديد، شما را رها مىكردم، تا هرگاه كه مقدّر باشد، خودم با آنان روياروى شوم...
اين قدر به زمين نچسبيد كه در خوارى بمانيد و دچار ذلّت شويد و بهره شما زيانبارتر گردد. مرد جنگى بيدار و ديده باز است. هر كس [غافلانه] بخوابد، [دشمنان] از او غافل نمىمانند و هر كه سست شود، نابود گردد و هركس جهاد در راه خدا را واگذارَد، زيانزده و خوار خواهد بود.
💢 آیات و روایات اجتماعی | #عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9
💠 آیا باید از حمله مجدد به اسرائیل ترسید؟ (2)
🔺در #جنگ_احزاب، از همه طرف حمله كردند. در #جنگ_بدر يك گروه بودند، در #جنگ_احد يك گروه بودند، در جنگهاى ديگر قبائلِ كوچك بودند؛ اما در جنگ احزاب، همهى قبائل مشرك مكّه و غير مكّه و ثقيف و غيره آمدند متحد شدند؛ ده هزار نفر نيروى رزمنده فراهم كردند.
🔺يهودىهايى هم كه همسايهى پيغمبر بودند و امانيافتهى پيغمبر بودند، #خيانت كردند؛ اينها هم با آنها همكارى كردند. اگر بخواهيم اين را با امروز مقايسه كنيم، يعنى #آمريكا با آنها مخالفت كرد، #انگليس مخالفت كرد، #رژيم_صهيونيستى مخالفت كرد، فلان رژيم مرتجعِ نفت خوار مخالفت كرد. پول هایشان را خرج كردند، نيروهاشان را جمع كردند، يك جنگ احزاب درست كردند؛ جنگ احزابى كه دلها را خيلى ترساند.
🔺قرآن کریم میفرماید: «وَ إِذْ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ يٰا أَهْلَ يَثْرِبَ لاٰ مُقٰامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا» ؛ مردم را #مىترساندند. الان هم همينجور است. الان هم يك عدهاى مردم را مىترسانند: آقا بترسيد. مقابلهى با #آمريكا مگر شوخى است؟ پدرتان را در مىآورند! آن جنگ نظامىشان، اين تحريمشان، اين فعاليتهاى تبليغى و سياسىشان.
🔺اینکه قرآن کریم میفرماید: «لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْمُرْجِفُونَ فِي اَلْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ»، «#مرجفون»، همین ها هستند. در يك چنين شرائطى، شرح حال #مؤمن اين است: «هٰذٰا مٰا وَعَدَنَا اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ» ؛ ما تعجب نمىكنيم؛ خدا و رسولش به ما گفته بودند كه اگر پابند به توحيد باشيد، پابند به ايمان به خدا و رسول باشيد، دشمن داريد؛ دشمنها سراغتان مىآيند. بله، گفته بودند، حالا هم راست درآمد؛ ديديم بله، آمدند. «وَ صَدَقَ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ مٰا زٰادَهُمْ إِلاّٰ إِيمٰاناً وَ تَسْلِيماً» ؛ ايمانشان بيشتر شد.
🔺«#منافق»، #ضعيفالايمان»، «#فى_قلوبهم_مرض» -كه طوائف گوناگونىاند- وقتى دشمن را مىبينند، تنشان مثل بيد مىلرزد؛ بنا مىكنند به مؤمنين باللّه و زحمتكشان در راه خدا، عتاب و خطاب و اذيت كردن و فشار آوردن: آقا چرا اينجورى مىكنيد؟ چرا كوتاه نمىآئيد؟ چرا سياستتان را اينجورى نمىكنيد؟ همان كارى كه دشمن مىخواهد، انجام مىدهند. اما از آن طرف، #مؤمنينِ_صادق مىگويند: ما تعجبى نمىكنيم؛ خب، بايد دشمنى كنند؛ «هٰذٰا مٰا وَعَدَنَا اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ» .
🔺يك جا هم فرموده: «وَ لَنْ تَرْضىٰ عَنْكَ اَلْيَهُودُ وَ لاَ اَلنَّصٰارىٰ حَتّٰى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»؛ تا وقتى كمند آنها را به گردن نيندازيد، دنبالهرو آنها نشويد، تسلیم آنها نشوید، همين آش است و همين كاسه. درمقابل آنها باید خودت را قوى كنی تا كمندش در گردن تو تأثير نگذارد؛ يك تكان بدهى، كمندش پاره شود. خودت را قوى كن. چرا خودت را ضعيف مىكنى تا در مقابل او تسليم شوى، خاكسار شوى، به خاك بيفتى؟
(۱۳۹۱/۰۷/۱۹) بيانات در ديدار علما و روحانيون خراسان شمالى، 19/7/1391، با کمی تلخیص.
💢 آیات و روایات اجتماعی | #عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9
💠 مرجفون و مأموریت آنها در بهم ریختن امنیت روانی جامعه
در اسلام، آزادىِ دروغگويى نداریم، آزادىِ شايعهپراكنى نداریم، آزادىِ ارجاف نداریم. قرآن کریم میفرماید:
«لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ اَلْمُنٰافِقُونَ وَ اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْمُرْجِفُونَ فِي اَلْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ»
در اینجا، سه دسته در کنار هم قرار گرفته اند:
1. منافقان 2. کسانی که دچار مرض قلبی هستند 3. مرجفون.
مرجفون يعنى كسانى كه مرتّب مردم را مىترسانند. مردم در شرایط کنونی، براى دفاع از كشور و نظام، باید از لحاظ روحى آماده باشند؛ اما يك عده در چنین موقعیتی، مثل خوره به جان مردم می افتند و روحيهها را تضعيف میكنند؛ اينها مرجفونند.
قرآن مىگويد: «لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِم»؛ اگر «مرجفون» يعنى كسانى كه مرتّب مردم را مىترسانند، آدم را نااميد مىكنند، مردم را از اقدام بازمىدارند، دست از کار خود برندارند، تو را به جان آنها خواهيم انداخت.
اين، مرز آزادى در اسلام است. یک تفاوت آزادى در منطق اسلامى با آزادی در منطق غرب، وابسته به همین ارزش هاى معنوى است.
(۱۳۷۷/۰۶/۱۲) بيانات در مراسم فارغالتحصيلى گروهى از دانشجويان دانشگاه تربيت مدرّس
💢آیات و روایات اجتماعی|#عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/269877266Cf07fc0f3c9
💠 حضرت امیر جهت تسلی و دلداری ابوذر فرمود:
«اى ابوذر، اعتراض و خشم تو براى خدا و در راه خدا بود، از جانب كسى كه براى او در خشم شدى اميدوار باش. مردم باحتمال از دست رفتن دنياى خود از تو مىترسند، و تو براى دين خود از ايشان مىترسى كه مبادا تحت تأثير قرار گيرى، تو هم آنچه آنها براى آن مىترسند، به خودشان واگذار، و آنچه تو براى آن مىترسى نگاهدار و از ايشان بگريز. چقدر آنها نيازمندند به آنچه كه تو از آن بازداشتى، و چه بىنيازى تو از آنچه آنها ترا منع كردند.
بزودى خواهى فهميد چه كسى فردا سود مىبرد و چه كسى را رشك دامنگير مىگردد. اگر درهاى آسمانها و زمينها بر بندهاى بسته شود و امّيد گشايش و فتوح از همه جا مسدود باشد، و آن بنده تقوى را پيشه سازد، خداوند راه خروج را براى او بگشايد. بايد جز بخدا دل نبندى و جز از باطل نترسى، اگر دنياى آنها را قبول مىكردى در نظرشان محبوب بودى، و اگر دندان طمع مىكندى از دست تو ايمن مىگشتند تا ترا ايمن برمىگردانيدند.»
نهج البلاغه، 1، ص 303.
پدر کعب بن عبده
ذو الحَبَكَةِ
لَقَبُ عُبَيْدَةَ أو عَبْدَةَ بنُ سَعْدٍ بنِ قَيْس بن أُبيّ بنِ عائِذٍ بنِ سَعْد بن جذيْمةَ بن كَعْب بن رَفَاعَةَ بنِ مالِكٍ بنِ نَهْد النَّهْدِيُّ و ابْنُه كَعْب بنِ ذِي الحَبَكَة
نَصْرٌ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَزِيدَ [يَعْنِي ابْنَ أَبِي خَالِدٍ] «2» عَنْ أَبِي صَادِقٍ عَنِ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ:
سَمِعْتُ عَلِيّاً ع حَرَّضَ فِي النَّاسِ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ فِي يَوْمِ الْجَمَلِ وَ يَوْمِ صِفِّينَ وَ يَوْمِ النَّهْرَوَانِ فَقَالَ: «عِبَادَ اللَّهِ اتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ غُضُّوا الْأَبْصَارَ وَ اخْفِضُوا الْأَصْوَاتَ وَ أَقِلُّوا الْكَلَامَ وَ وَطِّنُوا أَنْفُسَكُمْ عَلَى الْمُنَازَلَةِ وَ الْمُجَاوَلَةِ وَ الْمُبَارَزَةِ وَ الْمُعَانَقَةِ وَ الْمُكَادَمَةِ وَ اثْبُتُوا- وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ* وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
- اللَّهُمَّ أَلْهِمْهُمُ الصَّبْرَ وَ أَنْزِلْ عَلَيْهِمُ النَّصْرَ وَ أَعْظِمْ لَهُمُ الْأَجْرَ».
در سه جا شنيدم كه على عليه السلام مردم را تشويق مىكرد. در جنگ صِفّين، جنگ جمل و جنگ نهروان، مردم را تحريك مىكرد و مىفرمود:
«اى بندگان خدا! از خدا پروا كنيد، چشمها را فرو افكنيد، صداها را پايين بياوريد، سخن، كم بگوييد و خويشتن را براى جنگيدن، جولان دادن، مبارزه، قهرمانى، جستوخيز، گلاويزى، زد و خورد شديد و پايدارى آماده كنيد.
«پايدارى ورزيد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد» «با هم نزاع مكنيد كه سست شويد و مهابت شما از بين برود، و صبر كنيد كه خدا با شكيبايان است». بار خدايا! شكيبايى را بر آنان الهام كن، پيروزى را بر ايشان فرو فرست، و اجرشان را بزرگدار».
وقعه الصفین، ص204
الإمام عليّ عليه السلام: لا تَختانوا وُلاتَكُم، و لا تَغُشّوا هُداتَكُم، و لا تَجهَلوا أئِمَّتَكُم، و لا تَصَدَّعوا عَن حَبلِكُم فَتَفشَلوا و تَذهَبَ ريحُكُم، و عَلىٰ هٰذا فَليَكُن تَأسيسُ امورِكُم، وَ الزَموا هٰذِهِ الطَّريقَةَ، فَإِنَّكُم لَو عايَنتُم ما عايَنَ مَن قَد ماتَ مِنكُم مِمَّن خالَفَ ما قَد تُدعَونَ إلَيهِ، لَبَدَرتُم و خَرَجتُم ولَسَمِعتُم، و لٰكِن مَحجوبٌ عَنكُم ما قَد عايَنوا، و قَريباً ما يُطرَحُ الحِجابُ.
به حكمرانان خود، خيانت نكنيد و با رهبرانتان ناراست مباشيد و امامانتان را ناديده نگيريد[بعضى «لا تجهلوا» را در متن عربى حديث، از باب «تفعيل» گرفته و «لا تُجَهِّلوا» خواندهاند؛ يعنى: امامانتان را جاهل و ناآگاه نشماريد]. از ريسمان [الهىِ] خود دست برنداريد، كه سست مىشويد و اقتدارتان از بين مىرود.
كارهايتان بايد بر اين پايه بنا شوند، و از اين راه جدا نشويد. اگر آنچه را مردگانِ شما - كه با آنچه بدان فرا خوانده مىشويد، مخالفت ورزيدند - مشاهده كردند، شما هم مشاهده مىكرديد، بى گمان، سراسيمه بيرون مىشديد و فرمان مىبرديد؛ امّا آنچه آنان مشاهده كردند، از شما پوشيده است، و زود است كه پرده فرو افتد.
کافی، ج1، ص405.
💠 مردهاى در ميان زندگان(2)
عنه عليه السلامـ لَمّا سُئلَ عَن مَيِّتِ الأحياءِ و هُوَ يَخطُبُ ـ: نَعَم ، إنَّ اللّهَ بَعَثَ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ و مُنذِرينَ ، فصَدَّقَهُم مُصَدِّقونَ ، و كَذَّبَهُم مُكَذِّبونَ ، فيُقاتِلونَ مَن كَذَّبَهُم بِمَن صَدَّقَهُم فيُظهِرُهُمُ اللّهُ ، ثُمّ يَموتُ الرُّسُلُ فتَخلُفُ خُلوفٌ ، فمِنهُم مُنكِرٌ لِلمُنكَرِ بيَدِهِ و لِسانِهِ و قَلبِهِ ، فذلكَ استَكمَلَ خِصالَ الخَيرِ .
و مِنهُم مُنكِرٌ لِلمُنكَرِ بلِسانِهِ و قَلبِهِ تارِكٌ لَهُ بيَدِهِ ، فذلكَ خَصلَتانِ مِن خِصالٍ الخَيرِ تَمَسَّكَ بِهِما و ضَيَّعَ خَصلَةً واحِدَةً و هِيَ أشرَفُها .
و مِنهُم مُنكِرٌ لِلمُنكَرِ بقَلبِهِ تارِكٌ لَهُ بيَدِهِ و لِسانِهِ ، فذلكَ ضَيَّعَ شَرَفَ الخَصلَتَينِ مِنَ الثَّلاثِ و تَمَسَّكَ بِواحِدَةٍ .
و مِنهُم تارِكٌ لَهُ بلِسانِهِ و قَلبِهِ و يَدِهِ فذلكَ مَيِّتُ الأحياءِ .
—————————————————————————————
امام على عليه السلامـ در حالى كه مشغول سخنرانى بود در پاسخ به سؤال : مرده در ميان زندگان كيست؟ ـفرمود : آرى، خداوند پيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده فرستاد. پس، تصديق گران ، آنها را تصديق كردند و تكذيب كنندگان تكذيب.
سپس تكذيب كنندگان با تصديق كنندگان به جنگ بر مى خيزند و خداوند تصديق كنندگان را پيروز مى گرداند. پس از مدّتى پيامبران چشم از جهان فرو مى بندند و در ميان جانشينان و نسلهاى بعد آنان افرادى در برابر زشت كارى با دست و زبان و دل اعتراض مى كنند. اينان همه خصلتهاى خوب را در خود جمع كردند.
بعضى ديگر در برابر زشت كارى با زبان و دل اعتراض مى كنند و با دست خود به آن كارى ندارند، كه اين خود دو خصلت خوب است كه اين عدّه فرا چنگ آوردند و خصلت ديگر را، كه برتر است، از دست دادند.
عدّه اى منكَر را در دل انكار مى كنند و با دست و زبان خود كارى به آن ندارند. اينان دو خصلت ارزشمند از اين سه خصلت را از دست دادند و يكى را گرفتند. بعضى هم نه با زبان و نه با دست و نه با دل خويش به زشت كارى اعتراض نكردند. اينان مردگانى هستند در ميان زندگان.
كنز العمّال : ۴۴۲۱۶
💠 «نعیم بن مسعود»های امروز را میشناسیم؟
▪️جنگ «بدر الموعد» و عبرت های آن
لمّا أراد أبو سفيان أن ينصرف يوم أحد نادى: موعد بيننا و بينكم بدر الصّفراء رأس الحول، نلتقي فيه فنقتتل. فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم لعمر بن الخطّاب رضى اللّه عنه: قل نعم إن شاء اللّه...
فلمّا دنا الموعد كره أبو سفيان الخروج إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، و جعل يحبّ أن يقيم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و أصحابه بالمدينة و لا يوافقون الموعد. فكان كل من ورد عليه مكّة يريد المدينة أظهر له: إنا نريد أن نغزو محمّدا فى جمع كثيف.
فيقدم القادم على أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم فيراهم على تجهّز فيقول: تركت أبا سفيان قد جمع الجموع، و سار فى العرب ليسير إليكم لموعدكم. فيكره ذلك المسلمون و يهيّبهم ذلك.
و يقدم نعيم بن مسعود الأشجعى مكّة، فجاءه أبو سفيان بن حرب فى رجال من قريش فقال: يا نعيم، إنى وعدت محمّدا و أصحابه يوم أحد أن نلتقي نحن و هو ببدر الصّفراء على رأس الحول، و قد جاء ذلك. فقال نعيم: ما أقدمنى إلاّ ما رأيت محمّدا و أصحابه يصنعون من إعداد السلاح و الكراع، و قد تجلّب إليه حلفاء الأوس من بلىّ و جهينة و غيرهم، فتركت المدينة أمس و هي كالرّمّانة. فقال أبو سفيان: أحقّا ما تقول؟ قال: إى و اللّه...
أنا أكره أن يخرج محمّد و أصحابه و لا أخرج فيجترئون علينا و يكون الخلف من قبلهم أحبّ إلىّ...
قال: نعم، تركت أبا سفيان قد جمع الجموع و أجلب معه العرب، فهو جاء فيما لا قبل لكم به، فأقيموا و لا تخرجوا فإنهم قد أتوكم فى داركم و قراركم، فلن يفلت منكم إلاّ الشريد، و قتلت سراتكم و أصاب محمّدا فى نفسه ما أصابه من الجراح. فتريدون أن تخرجوا إليهم فتلقوهم فى موضع من الأرض؟ بئس الرأى رأيتم لأنفسكم - و هو موسم يجتمع فيه الناس - و اللّه ما أرى أن يفلت منكم أحد!
و جعل يطوف بهذا القول فى أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم حتى رعّبهم و كرّه إليهم الخروج، حتى نطقوا بتصديق قول نعيم، أو من نطق منهم. و استبشر بذلك المنافقون و اليهود و قالوا: محمّد لا يفلت من هذا الجمع! و احتمل الشيطان أولياءه من الناس لخوف المسلمين، حتى بلغ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ذلك، و تظاهرت به الأخبار عنده، حتى خاف رسول اللّه ألاّ يخرج معه أحد...
قال: و الذي نفسي بيده، لأخرجنّ و إن لم يخرج معى أحد!
... فحدّثت عن يزيد، عن خصيفة، قال: كان عثمان بن عفّان رحمه اللّه يقول: لقد رأيتنا و قد قذف الرعب فى قلوبنا، فما أرى أحدا له نيّة فى الخروج، حتى أنهج اللّه تعالى للمسلمين بصائرهم، و أذهب عنهم تخويف الشيطان. فخرجوا فلقد خرجت ببضاعة إلى موسم بدر...
ثم إنّ أبا سفيان قال: يا معشر قريش، قد بعثنا نعيم بن مسعود لأن يخذّل أصحاب محمّد عن الخروج و هو جاهد، و لكن نخرج نحن فنسير ليلة أو ليلتين ثم نرجع، فإن كان محمّد لم يخرج بلغه أنّا خرجنا فرجعنا لأنه لم يخرج، فيكون هذا لنا عليه، و إن كان خرج أظهرنا أنّ هذا عام جدب و لا يصلحنا إلاّ عام عشب. قالوا: نعم ما رأيت...
فقال صفوان بن أميّة لأبى سفيان: قد و اللّه نهيتك يومئذ أن تعد القوم، و قد اجترأوا علينا و رأوا أن قد أخلفناهم، و إنما خلّفنا الضعف عنهم. فأخذوا فى الكيد و النفقة فى قتال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و استجلبوا من حولهم من العرب، و جمعوا الأموال العظام، و ضربوا البعث على أهل مكّة، فلم يترك أحد منهم إلاّ أن يأتى بما قلّ أو كثر، فلم يقبل من أحد منهم أقلّ من أوقيّة لغزوة الخندق.
📚 المغازی، واقدی، ص384
💠 نعیم بن مسعود، عامل نفوذی پیامبر میان قریش و یهودیان
إنَّ نَعيمَ بنَ مَسعودٍ... أتىٰ رَسولَ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله فَقالَ: يا رَسولَ اللّٰهِ، إنّي قَد أسلَمتُ، وإنَّ قَومي لَم يَعلَموا بِإِسلامي، فَمُرني بِما شِئتَ. فَقالَ رَسولُ اللّٰهِ صلى الله عليه و آله: إنَّما أنتَ فينا رَجُلٌ واحِدٌ، فَخَذِّل عَنّا إنِ استَطَعتَ، فَإِنَّ الحَربَ خُدعَةٌ. فَخَرَجَ نَعيمُ بنُ مَسعودٍ حَتّىٰ أتىٰ بَني قُرَيظَةَ، وكانَ لَهُم نَديماً فِي الجاهِلِيَّةِ، فَقالَ: يا بَني قُرَيظَةَ، قَد عَرَفتُم وُدّي إيّاكُم، وخاصَّةَ ما بَيني وبَينَكُم، قالوا: صَدَقتَ، لَستَ عِندَنا بَمُتَّهَمٍ. فَقالَ لَهُم: إنَّ قُرَيشاً وغَطَفانَ لَيسوا كَأَنتُم، البَلَدُ بَلَدُكُم، فَبِهِ أموالُكُم وأَبناؤُكُم ونِساؤُكُم، لا تَقدِرونَ عَلىٰ أن تَحَوَّلوا مِنهُ إلىٰ غَيرِهِ، وإنَّ قُرَيشاً وغَطَفانَ قَد جاؤوا لِحَربِ مُحَمَّدٍأصحابِهِ، وقَد ظاهَرتُموهُم عَلَيهِ، وبَلَدُهُم وأَموالُهُم ونِساؤُهُم بِغَيرِهِ، فَلَيسوا كَأَنتُم، فَإِن رَأَوا نُهزَةً أصابوها، وإن كانَ غَيرُ ذٰلِكَ لَحِقوا بِبِلادِهِم وخَلَّوا بَينَكُم وبَينَ الرَّجُلِ بِبَلَدِكُم، ولا طاقَةَ لَكُم بِهِ إن خَلا بِكُم، فَلا تُقاتِلوا مَعَ القَومِ حَتّىٰ تَأخُذوا مِنهُم رَهناً مِن أشرافِهِم، يَكونونَ بِأَيديكُم ثِقَةً لَكُم عَلىٰ أن تُقاتِلوا مَعَهُم مُحَمَّداً، حَتّىٰ تُناجِزوهُ. فَقالوا لَهُ: لَقَد أشَرتَ بِالرَّأيِ. ثُمَّ خَرَجَ حَتّىٰ أتىٰ قُرَيشاً، فَقالَ لِأَبي سُفيانَ بنِ حَربٍ ومَن مَعَهُ مِن رِجالِ قُرَيشٍ: قَد عَرَفتُم وُدّي لَكُم وفِراقي مُحَمَّداً، وإنَّهُ قَد بَلَغَني أمرٌ قَد رَأَيتُ عَلَيَّ حَقّاً أن ابلِغكُموهُ نُصحاً لَكُم، فَاكتُموا عَنّي، فَقالوا: نَفعَلُ. قالَ: تَعَلَّموا أنَّ مَعشَرَ يَهودَ قَد نَدِموا عَلىٰ ما صَنَعوا فيما بَينَهُم وبَينَ مُحَمَّدٍ، وقَد أرسَلوا إلَيهِ: إنّا قَد نَدِمنا عَلى ما فَعَلنا، فَهَل يُرضيكَ أن نَأخُذَ لَكَ مِنَ القَبيلَتَينِ - مِن قُرَيشٍ وغَطَفانَ - رِجالاً مِن أشرافِهِم فَنُعطيكَهُم فَتَضرِبَ أعناقَهُم، ثُمَّ نَكونَ مَعَكَ عَلىٰ مَن بَقِيَ مِنهُم حَتّىٰ نَستَأصِلَهُم؟ فَأَرسَلَ إلَيهِم: أن نَعَم. فَإِن بَعَثَت إلَيكُم يَهودُ يَلتَمِسونَ مِنكُم رَهناً مِن رِجالِكُم فَلا تَدفَعوا إلَيهِم مِنكُم رَجُلاً واحِداً. ثُمَّ خَرَجَ حَتّىٰ أتىَ غَطَفانَ، فَقالَ: يا مَعشَرَ غَطَفانَ، إنَّكُم أصلي وعَشيرَتي وأَحَبُّ النّاسِ إلَيَّ، ولا أراكُم تَتَّهِمونّي. قالوا: صَدَقتَ، ما أنتَ عِندَنا بِمُتَّهَمٍ. قالَ: فَاكتُموا عَنّي، قالوا: نَفعَلُ، فَما أمرُكَ؟ ثُمَّ قالَ لَهُم مِثلَ ما قالَ لِقُرَيشٍ، وحَذَّرَهُم ما حَذَّرَهُم. فَلَمّا كانَت لَيلَةَ السَّبتِ مِن شَوّالٍ سَنَةَ خَمسٍ، وكانَ مِن صُنعِ اللّٰهِ لِرَسولِهِ صلى الله عليه و آله أن أرسَلَ أبو سُفيانَ بنُ حَربٍ ورُؤوسُ غَطَفانَ إلىٰ بَني قُرَيظَةَ عِكرِمَةَ بنَ أبي جِهلٍ في نَفَرٍ مِن قُرَيشٍ وغَطَفانَ، فَقالوا لَهُم: إنّا لَسنا بِدارِ مُقامٍ، قَد هَلَكَ الخُفُّ وَالحافِرُ، فَاغدوا لِلقِتالِ حَتّىٰ نُناجِزَ مُحَمّداً.... فَأَرسَلوا إلَيهِم: إنَّ اليَومَ يَومُ السَّبتِ، وهُوَ يَومٌ لا نَعمَلُ فيهِ شَيئاً... ولَسنا مَعَ ذٰلِكَ بِالَّذينَ نُقاتِلُ مَعَكُم مُحَمَّداً حَتّىٰ تُعطونا رَهناً مِن رِجالِكُم، يَكونونَ بِأَيدينا ثِقَةً لَنا، حَتّىٰ نُناجِزَ مُحَمَّداً.... فَلَمّا رَجَعَت إلَيهِمُ الرُّسُلُ بِما قالَت بَنو قُرَيظَةَ، قالَت قُرَيشٌ وغَطفَانُ: وَاللّٰهِ، إنَّ الَّذي حَدَّثَكُم نَعيمُ بنُ مَسعودٍ لَحَقٌّ، فَأَرسَلوا إلىٰ بَني قُرَيظَةَ: إنّا وَاللّٰهِ لا نَدفَعُ إلَيكُم رَجُلاً واحِداً مِن رِجالنا.... فَقالَت بَنو قُرَيظَةَ حينَ انتَهَتِ الرُّسُلُ إلَيهِم بِهٰذا: إنَّ الَّذي ذَكَرَ لَكُم نَعيمُ بنُ مَسعودٍ لَحَقٌّ... فَأَرسَلوا إلىٰ قُرَيشٍ وغَطَفانَ: إنّا وَاللّٰهِ لا نُقاتِلُ مَعَكُم مُحَمَّداً حَتّىٰ تُعطونا رَهناً. فَأَبَوا عَلَيهِم، وخَذَّلَ اللّٰهُ بَينَهُم.
📚 السیره النبویه، ابن هشام، ج2، ص229
💠 خطبه عتبه بن ربیعه خطاب به قریش برای عدم شروع جنگ بدر:
فقال: يا معشر قريش، إنكم و اللّٰه ما تصنعون بأن تلقوا محمدا و أصحابه شيئا، و اللّٰه لئن أصبتموه لا يزال الرجل ينظر في وجه رجل يكره النّظر إليه، قتل ابن عمّه أو ابن خاله، أو رجلا من عشيرته، فارجعوا و خلّوا بين محمد و بين سائر العرب، فان أصابوه فذاك الّذي أردتم و إن كان غير ذلك ألفاكم و لم تعرّضوا منه ما تريدون.
سیره النبویه، ابن هشام، ج1، ص623
💠 ناراحتی ابوحذیفه از عدم هدایت پدرش:
و لما أمر رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و سلم أن يلقوا في القليب، أخذ عتبة بن ربيعة، فسحب إلى القليب، فنظر رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و سلم - فيما بلغني - في وجه أبى حذيفة بن عتبة، فإذا هو كئيب قد تغير لونه، فقال: يا أبا حذيفة، لعلّك قد دخلك من شأن أبيك شيء؟ أو كما قال صلى اللّٰه عليه و سلم، فقال: لا، و اللّٰه يا رسول اللّٰه، ما شككت في أبى و لا في مصرعه، و لكنني كنت أعرف من أبى رأيا و حلما و فضلا، فكنت أرجو أن يهديه ذلك إلى الإسلام، فلما رأيت ما أصابه، و ذكرت ما مات عليه من الكفر، بعد الّذي كنت أرجو له، أحزننى ذلك، فدعا له رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و سلم بخير، و قال له خيرا.
سیره النبویه، ابن هشام، ج1، ص640