#قصه
#عقاب_مغرور
توی یک روز قشنگ، پرنده های زیبایی پرواز می کردند. یکی از اون پرنده ها عقاب مغرور بود. عقاب مغرور روی یک کنده ی درخت نشست. دید که بعضی از حیوانات دور هم جمع شدند. پرسید: «اینجا چه شده است؟»
یکی از حیوانات که آنجا که بود و می دانست چه شده، گفت: «ما می خواهیم یک مسابقه برگزار کنیم.»
روز بعد که مسابقه برگزار شده بود، عقاب رفت توی مسابقه شرکت کرد. رئیس مسابقه که جغد پیر بود، مسابقه را شروع کرد.
جغد پیر گفت: «هر حیوانی هر هنری که بلد است در این مسابقه نشان بدهد و هر کی در مسابقه ببرد، جایزه می گیرد.»
اولین حیوان، دارکوب بود. اون با نوکش روی درخت طرح های زیبایی کشید و همه برای او دست زدن.
نفر دوم مرغ ماهی خوار بود، اون با اینکه تو آب شنا می کرد، سریع سرش را کرد توی آب و یک ماهی را شکار کرد و باز اون و تو آب رها کرد و همه برای او دست زدند.
نفر هفدهم عقاب بود، او بال زد و شتاب گرفت، با چنگال های تیزش موش را در چنگال خودش گرفت، اما برای عقاب هیچ کسی دست نزد چون با اون کار موش ترسید و گریه کرد.
عقاب گفت: «برای چه برای من دست نمی زنید و جایزه را به من نمی دهید؟»
جغد گفت: «تو با این کاری که کردی موش را ترساندی.»
فلامینگو که دید موش دارد گریه می کند، سریع دوید و با منقارش زد به پنجال های عقاب و موش را با قدرت از عقاب گرفت.
جغد پایان مسابقه را تعیین کرد و گفت: «الان برنده ی مسابقه را مشخص می کنم.» و برنده ی مسابقه را فلامینگو انتخاب کرد.
فلامیگو از خجالت سرخ شده بود و از همه تشکر کرد و گفت: «من این کار را برای جایزه نکردم!»
جغد گفت: «می دانم اما اینو بخاطر این دادم چون تو موش را با شجاعت نجات دادی.»
فلامینگو هم شاد و خندان به خانه رفت.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺