eitaa logo
مربی یار
5.4هزار دنبال‌کننده
291 عکس
5 ویدیو
1.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 یاد خدا گره گشای تمام مشکلات زندگی ♦️ حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد 📝 در زمان رسول خدا (ص)، در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است. او در بعضى از شب ها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد. 📝 شبى براى دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست! پیش خود گفت: مرا امشب دو خوشحالى است، یکى بردن این همه اثاث قیمتى، یکى هم درآویختن با این زن! 📝 در این حال و هوا بود که ناگهان برقى غیبى به دل او زد، آن برق راه فکرش را روشن ساخت، بدین گونه در اندیشه فرو رفت، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مواخذه نمى کند، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست؟ پس از اندیشه و تامل به سختى پشیمان شد و با دست خالى به خانه خود برگشت. 📝 چون آفتاب صبح دمید، با همان چهره غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر(ص) آمد و در حضور آن حضرت نشست، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه شب گذشته، یعنى آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت: زنى بدون شوهر هستم، ثروت زیادى در اختیار من است، قصد داشتم شوهر نکنم، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده، اگرچه چیزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته، جرات اینکه به تنهایى در آن خانه زندگى کنم برایم نمانده، اگر صلاح مى دانید شوهرى براى من انتخاب کنید. 📝 حضرت به آن دزد اشاره کردند، آنگاه به زن فرمودند که اگر میل دارى تو را هم اکنون به عقد او درآورم، عرضه داشت: از جانب من مانعى نیست. حضرت آن زن را براى آن شخص عقد بست، با هم به خانه رفتند، داستان خود را براى زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم، هم مرتکب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانى و بدون شک بیش از یک شب به وصال تو نمى رسیدم آن هم از طریق حرام، ولى چون به یاد خدا و قیامت افتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد گردم و تا آخر عمر با تو زندگى خوشى داشته باشم. 📎 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد حسین انصاریان ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔖 پيرمرد حريص و هارون الرّشيد 🔻روزى هارون الرّشيد به خاصّان و نديمان خود گفت: من دوست دارم شخصى كه خدمت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم مشرّف شده و از آن حضرت حديثى شنيده است زيارت كنم تا بلاواسطه از آن حضرت آن حديث را براى من نقل كند. چون خلافت هارون در سنه يكصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است كه با اين مدّت طولانى يا كسى از زمان پيغمبر باقى نمانده، يا اگر باقى مانده باشد در نهايت ندرت خواهد شد. 🔷 ملازمان هارون در صدد پيدا كردن چنين شخصى بر آمدند و در اطراف و اكناف تفحّص نمودند، هيچكس را نيافتند بجز پيرمرد عجوزى كه قواى طبيعى خود را از دست داده و از حال رفته و فتور و ضعف كانون و بنياد هستى او را در هم شكسته بود و جز نفس و يك مشت استخوانى باقى نمانده بود. 🌹او را در زنبيلى گذارده و با نهايت درجه مراقبت و احتياط به دربار هارون وارد كردند و يكسره به نزد او بردند. هارون بسيار مسرور و شاد گشت كه به منظور خود رسيده و كسى كه رسول خدا را زيارت كرده است و از او سخنى شنيده، ديده است. 🔸گفت: اى پيرمرد! خودت پيغمبر اكرم را ديده‏اى؟ عرض كرد: بلى. ♦️هارون گفت: كى ديده‏ اى؟ عرض كرد: در سنّ طفوليّت بودم، روزى پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم آورد. و من ديگر خدمت آنحضرت نرسيدم تا از دنيا رحلت فرمود. ▪️هارون گفت: بگو ببينم در آنروز از رسول الله سخنى شنيدى يا نه؟ عرض كرد: بلى، آنروز از رسول خدا اين سخن را شنيدم كه مى‏فرمود: يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ «فرزند آدم پير مى‏شود و هر چه بسوى پيرى مى‏رود به موازات آن، دو صفت در او جوان مى‏گردد: يكى حرص و ديگرى آرزوى دراز.»(۱) 🔷هارون بسيار شادمان و خوشحال شد كه روايتى را فقط با يك واسطه از زبان رسول خدا شنيده است؛ دستور داد يك كيسه زر بعنوان عطا و جائزه به پير عجوز دادند و او را بيرون بردند. همينكه خواستند او را از صحن دربار به بيرون ببرند، پيرمرد ناله ضعيف خود را بلند كرد كه مرا به نزد هارون برگردانيد كه با او سخنى دارم. گفتند: نمى‏شود. گفت: چاره‏اى نيست، بايد سؤالى از هارون بنمايم و سپس خارج شوم! 😳زنبيل حامل پيرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند. هارون گفت: چه خبر است؟ پيرمرد عرض كرد: سؤالى دارم. هارون گفت: بگو. پيرمرد گفت: حضرت سلطان! بفرمائيد اين عطائى كه امروز به من عنايت كرديد فقط عطاى امسال است يا هر ساله عنايت خواهيد فرمود؟ 🔶هارون الرّشيد صداى خنده‏اش بلند شد و از روى تعجّب گفت: صَدَقَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ؛ يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشِبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ! «راست فرمود رسول خدا كه هر چه فرزند آدم رو به پيرى و فرسودگى رود دو صفت حرص و آرزوى دراز در او جوان مى‏گردد!» اين پيرمرد رمق ندارد و من گمان نمى‏بردم كه تا درِ دربار زنده بماند، حال مى‏گويد: آيا اين عطا اختصاص به اين سال دارد يا هر ساله خواهد بود. حرص ازدياد اموال و آرزوى طويل او را بدين‏ سرحدّ آورده كه بازهم براى خود عمرى پيش بينى مى‏كند و در صدد اخذ عطاى ديگرى است. ۱. در كتاب «أربعين» جامى طبع آستان قدس رضوى، ص 22، /مجموعه ورّام ابن أبى فراس به نام «تنبيه الخَواطر و نُزهة النَّواظر» طبع سنگى، ص 204 /با این مضمون در «خصال» صدوق، طبع اسلاميّه (سنه 1389) ج 1، باب الإثنين، ص 73، 📚نرم افزار کیمیای سعادت/علامه طهرانی معاد شناسى، ج‏1، ص: ۲۸ ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔖روز نیاز من روز قبر است ♦️چند نفر مهمان ابوذر غفاری این صحابه پیامبر شدند، ابوذر گفت: چون من گرفتارى دارم، شما خودتان يكى از شتران مرا نحر و غذا تهيه كنيد. آنها شتر لاغرى را انتخاب كردند. 🔸ابوذر ناراحت شد و پرسيد: چرا شتر فربه و چاق را نياورديد؟ گفتند: آن را براى نياز آينده تو گذاشتيم. ابوذر فرمود: روز نياز من روز قبر من است. 📚تفسير مجمع‏ البيان./ تفسير نور(10جلدى)، ج‏1، ص: 562 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️داستان عقبه و امام صادق علیه السلام 🔷لحظه سکرات مرگ چه کسانی را می بینیم ؟ علیهم السلام 😭اشک های 🔸آنچه مومن لحظه مرگ می بیند 🔸 علیه السلام ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔖اشک بر سید الشهدا علیه السلام 🔸یکی از شاگردان مرحوم کمپانی به اسم مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی که قبل از انقلاب فوت کردند. ایشان مرجع تقلید عام بودند. هرکس از ایشان سوال می کرد که از چه کسی تقلید کند می فرمودند که اعلم آیت الله کمپانی هستند. 🔻 مرحوم آیت الله میلانی کتابی دارند به اسم فضائل الخمسه که فضائل پنج تن را جمع آوری کرده اند. در مقدمه این کتاب نوشته اند که مرحوم آیت الله کمپانی فرمودند امید من به دیوان شعری است که در باره ی اهل بیت سروده ام .ایشان هم دیوان عربی دارد و هم دیوان فارسی. 🔷مرحوم آیت الله میلانی خیلی ولایی بودند. شاگردی داشتند که از وعاظ مشهد بود. شاگرد ایشان می گوید که آیت الله میلانی به من فرمودند شما که به این مجالس برای عزاداری می روید چند تا از جوانان عاشق را برای من بیاور. ایشان می فرماد که من در این هیئت ها گشتم و ده یا پانزده نفر از این جوانان که خیلی عشق و اخلاص داشتند پیدا کردم. این جوانان را به منزل آیت الله میلانی بردم. به آقا خبر دادند که چند تا از این جوانان مخلص آمده اند. ایشان فرمودند یکی یکی بیایند داخل. نفر اول به داخل رفت و هنگام بیرون آمدن چشم های او خیس بود. نفر دوم رفت و بعدی ها به همین ترتیب. آن شاگرد می گوید که اجازه گرفتم و به داخل اتاق رفتم تا ببینم چه خبر است. دیدم آیت الله میلانی در بالای اتاق نشسته اند و یک بقچه که حاوی کفن است در کنار ایشان می باشد. به هرکدام از جوانان که داخل می شدند با یک حالت دلشکسته می گفتند که شما امام حسین (ع) را دوست دارید.می گفت بله. سه یا چهار بار این جمله را تکرار می کردند. اشک این جوان در می آمد. به محض اینکه اشک ایشان جاری می شد می گفت اشک خود را به کفن من بمال تا آقا امام حسین (ع) از من شفاعت کند. به ایشان گفتم که خود شما مرجع و سید هستید. اما گفتند که ما تنها یک حسین فاطمه داریم و امید داریم که ایشان دست ما را بگیرد. واقعاً امید ما به دستگیری امام حسین (ع) است. 📚پایگاه برنامه سمت خدا 🔘پایگاه داستان منبر 👇 http://dastanemenbar.ir/?p=167 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━