مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
#مناجات | #یا_صاحب الزمان(عج) بلبل در قفسیم و ز چمن میگوییم -*-🍀🌺************ @moridanshohada ***
🎞ذکر غروب جمعه ها، آقام کجاست؟😭
.
سعی کنید اعمال شما طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید بترسید و دوری کنید.
امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و دیگر در آن هنگام توبه فایده ای ندارد و سودی نمی بخشد. عدم التزام به دستور ما موجب می شود که بدون توبه از دنیا بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت. خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و توفیقات خویش را در سایه رحمت بی پایانش نصیب شما بفرماید
بخشی از نامه #امام_زمان عج به #شیخ_مفید
بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵
.
#جمعه_های_انتظار
@moridanoshohada
💠بسم الله الزحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۲)
۱۳۱۱/سید علی قاضی🦋
🌿درخشش آفتاب سوزان بیابان، کم کم رو به کاستی می گذاشت. بیابانی وسیع در پیش چشم می دیدم؛ راهی دراز در مسیر تبریز به #نجف_اشرف که انتهای آن کوههای عظیم قد علم کرده بودند.. من بودم و درد پای راه و هزار و یک اندیشه کوچک و بزرگ که درونم را به شلوغی کشانده بود.
🌿در اندیشه بودم که نگاهم به دامنه تپهای افتاد. کاروانسرای قدیمی، امید برای اقامت شبانه را در دل زنده میکرد. به راستی این من بودم که تکاپوی دامنگیر را در وجود خویش احساس میکردم من برای ایستادن عازم نگشتم و بیتاب و رنجور رسیدن به آن دیار شگفت انگیز بودم. چه میکردم نوری مرا میکشید و از خود بیخود میکرد چقدر پدر برای من زحمت کشید؛ چقدر دوست داشت کنارش باشم و #مسجد و محراب تبریز را آباد کنم.
🌿با صدای شیهه، افسار اسب در دستانم کشیده شد و مرا از سیطره افکار بیرون آورد. صورتم را برگرداندم و به بالای اسب نگاه کردم چشمانم با چشمان همسرم رخشنده تلاقی کرد. صلابتی عظیم و قلبی مصمم در صورتش پیدا بود. لبخند و آرامش استواری و انگیزهای بیمثال را در این سفر و در این راه به ارمغان میآورد؛ اما از آنجا که سه دختر بچه قد و نیم قد را مادری میکرد آثار خستگی از چهرهاش هویدا بود. هر گاه به سیمای او نگاه میکردم، زنی را میدیدم که با آن مال و منال و جاه و جلال خانوادهاش معامله بزرگ با خدا کرده بود و جهادی طاقت فرسا در پیش داشت.
🌿پدر سالها به من سخت می گرفت و میخواست بار علمیام را در تبریز برداشته باشم و سپس عازم عراق شوم. گویا خود میدانست که در سرم اندیشه جلای وطن را می پرورانم. مجبور شدم حاشیهای بر کتاب ارشاد #شیخ_مفید بنویسم تا به او نشان دهم از نظر علمی به کرسیهای عمیق تر و گسترده تری از دروس حوزوی احتیاج دارم. #رخشنده، خواهر میرزا باقر آقای قاضی را به همسری گرفتم. در اصل به برکت او و خانواده و کاروانشان بود که روزی پدر صدایم زد و تقاضای مردم برای روحانی شدن برای کاروان عازم #نجف را مطرح کرد و پس از مدت کوتاهی مرا با هزار امید و چشمانی پر مهر، با کاروانی که عمده افرادش را ثروتمندان تبریز تشکیل میدادند، به عنوان روحانی قافله روانه ی نجف اشرف کرد.
ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃