eitaa logo
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
124 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
845 ویدیو
5 فایل
جهت ارسال عکس،مطلب وهرگونه نظر وپیشنهاد با مادر ارتباط باشید مدیریت @Alamdar83_313 ⚘کپی مطالب باذکر "صلوات" بلامانع است⚘ تاسیس کانال ۳ مرداد ۱۳۹۸ شبهای جمعه فصل تابستان،مزار شهدای گرانقدر روستای امامه بالا،ساعت ۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۳۴ ) مشهدالرضا🦋 🌿پس از چندی که همسر مسافر منازل برزخی شده و او را با پنج فرزند تنها گذاشته بود، عازم عرض اقدس شد‌ ،دختر ها ازدواج کرده بودند و او با دو پسربچه مسافر می‌شد. تنهایی و فقر و مریضی سختی که حلقومش را خراش میکشید، امانش را بریده بود. 🌿سال‌ها بود که به‌دلیل مرض، عصا به دست می‌گرفت و هرروز کوچه های تنگ و تاریک را به عزم بارگاه طی می‌کرد. تهاجم ابتلائات، قلب را متوجه بارگاه کرد و او خود را برای به آن سرزمین پر برکت رساند. 🌿 از عمیق‌ترین زاویه های هستی اش کششی پر از مهر را از سوی امام رئوف حس کرد. پس از ده سال زجر و سختی کشیدن و عصا به دست بودن در بدو ورودش به سرزمین دست به سوی پای زخم آلودش برد و پارچه روی آن را باز کرد،اما هرچه در جستجوی آن زخم چندین و چندساله میگشت اثری از آن ندید. با باز شدن پارچه بلافاصله جسم سیاهی را مشاهده کرد که از پایش جدا شد و به روی زمین افتاد هرچه برانداز کرد متوجه شد که دیگر اثری از درد پایش نیست. با تعجب بلند شد کمی شروع به راه رفتن کرد متوجه شد که دیگر به عصا احتیاج ندارد شادی بسیاری در احساس کرد که متوجه شد که این نخستین عنایت خاص ثامن الحجج در بدو ورود بوده است. 🌿قلبی را که پر از امید و خوشحالی بود تقدیم ساحت کرد و در قلبش مکالمه‌ای باطنی را آغاز نمود که نزدیک به ۲۰ سال در تحت حکومت آب دیده شده،حال متوجه بارگاهی گشته بود که گره‌های ظاهر و باطن سالکان "الی الله " بود.از داشته ها و نداشته هایش گفت، از غم‌هایش گفت، از طلب و اشتیاقش گفت، از تنهایی و نداری و بی‌کسی‌اش گفت، گویا در محضر ، قلبش یکسره تمام غم‌هایش را خالی کرده بود. 🌿از آن گفت که جای رخشنده خالی است و غم دوری و بی‌همسری روی قلبش سنگینی می‌کند‌،کودکانش به کسی نیاز دارند که از آنها مراقبت کند. 🌿مهر در همان بدو ورود کار خود را کرده بود، و کودکانش را در آغوش محبت خویش به تنگی فشرده بود، در ابتدای ورودش به شهر یکی از دوستانش را در دیده و احتیاج کودکانش به مستخدمه‌ای را با او درمیان گذاشت. دوستش از پیدا شدن بانوی مستخدمه‌ی پرمهری گفت که بتواند امورات خانه و کودکان را به او بسپارد با این که آن موقع نمی دانست این بانوی مستخدمه در آینده ای نزدیک به همراه او به خواهد آمد و مادر بعضی از فرزندانش خواهد شد ،اشک از چشمانش جاری شد به این فکر کرد "علی بن موسی الرضا "(ع) با این سرعت در بدو ورود، مشکلات را این‌چنین از سر راه برداشته و همچون نسیم بهاری، بر وجود او در حال وزیدن است 🌿به زیارت رفت، آنچنان احساس امنیت و آرامش کرد که مطمئن شد این حواله به بهترین شکل کار خودش را کرده و او باید می ایستاد و تماشا می کرد که در ، این دست پر کفایت ، او را تا به کدامین منزل از منازل نیستی خواهد داد. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃