💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۳۷ )
میرزا ابراهیم عرب /۱۳۴۲ ه ق 🦋
🌿در حال غسل پیرمردی بودم که روزی از عشایر ثروتمند عرب بوده و حالا روی سنگ غسالخانه. حین غسل متوجه حقیقت معنایی
« العبد کالمیت بین یدی الغسال یقلبه کیف یشا» شدم.
بین مرده ها اینجا هیچ فرقی نبود. به این اندیشیدم که هرکس #عبودیت و معرفت الهی بخواهد باید مثل مرده در دست غسال هیچ اراده ای نداشته باشد.
🌿به راستی حقیقت #روح چیست که وقتی از جسم جدا میشود این چنین بدن متلاشی میشود؟با خود فکر کردم من #میرزا_ابراهیم _عرب از عشیره و ثروتمند مقیم کاظمین چرا مرده شور شده ام؟میخواستم نفس سرکش را خفه کنم ولی با وجود #ریاضات و #عبادات نتوانسته بودم.
🌿اما آن هم گره گشا نبود. نتیجه اش ارتباط با لایه ای از #غیب بود که هرچه طلب میکردم با فاصله کمی محقق میشد. از ترس از دست دادن این قدرت به هیچ کس درباره اش نگفتم و حتی ازدواج هم نکردم. اما پس از مدتی به خودم آمدم و شبانه روز از خودم میپرسیدم این نحوه زندگی چه نسبتی با بندگی دارد؟
به #موسی_بن_جعفر و #جوادالائمه متوسل شدم تا عاقبت صدایی در درونم شنیدم که میگفت: «مطلوب تو نزد سیدی در #نجف به نام #سیدعلی_قاضی است».
#عازم #نجف شدم ولی کسی او را نمیشناخت. بالاخره آدرسش را از زغال فروشی در شارع طوسی یافتم که رفیق بیست و چند ساله #سیدعلی بود.
شخص سختگیری بودم و تصمیم گرفتم اول #سید را زیر نظر بگیرم. وارد مدرسه هندی ها شدم از «شیخ علی قسام» سراغ #سیدعلی را گرفتم که گفت در حجره ای با چند نفر جلسه دارند.از او پرسیدم میتوانم در جلسه شرکت کنم و خود او می آید؟ که گفت جلسه به زبان فارسی است و او بلد نیست اما من میتوانم بروم.
🌿در حجره نیمه باز بود ،#سید روایتی را خواند « قلت یا اباعبدالله ما حقیقه العبودیه؟قال:ثلاثه اشیا: ان لا یری العبد لنفسه فیما خوله الله الیه ملکا لان العبید لا یکون لهم ملک یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله تعالی به» و گفت این حدیث عنوان بصری است آن را بنویسید و جیب خود بگذارید و هفته ای دو سه بار بخوانید. در این بخش روایت امام میفرماید: «نخستین شرط تحقق #عبودیت در وجود انسان این است که انسان آنچه را #خدای تبارک و تعالی برای او قرار داده ابدا ملک خود نداند. این ملکیت ها اعتباری است، میخواهد علمی، مقامی، مالی یا کرامتی باشد. مال اوست و من حق ندارم خود را مالک آن بدانم».
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۳۸ )
.....ادامه🦋
🌿با این کلمات بند بند بدنم لرزید که با این قدرت نفسانی من چه کردم؟!
#سیدعلی از حجره خارج شد و من دنبالش رفتم.به سمت #مسجد_کوفه رفت و در آنجا مشغول نماز ظهر و عصر شد.من هم برای وضو به جایگاهی رفتم که دیدم نزدیک محل قضاوت #امیرالمومنین چند کارگر ایستاده اند و دارند در ورودی سردابی که تازه ساخته شده راتمیز میکنند و مردی حاج جاسم نام، میگفت که #سید هم امروز تشریف آورده اند و بعد نماز به بازدید خواهند آمد.
🌿بالای سردر، تابلویی دیدم که نوشته بود: «این بنا به همت #سیدعلی_قاضی بنا شده است».
#سیدعلی بعد از زیارت قبور، به سمت سرداب آمد و به حاج جاسم بابت ترمیم حفره و رفع مشکل زایران خسته نباشی گفت.
حاج جاسم گفت: این به لطف و پیگیری شما و نذورات اهل تبریز بود. #سید گفت: این وظیفه ما در قبال مزارات و مراقد شیعه است. ناگهان #سید تابلو را دید و برآشفت. با عصبانیت کلنگ را از کارگری گرفت و محکم به کاشی زد تا شکست خیالش راحت شد و دوباره آرام گرفت سپس کمی گچ و آب جای آن مالید و گفت حالا درست شد. حاج جاسم که ترسیده بود گفت : بله هرچه مد نظر شماست.
🌿در دلم طنینی بود که ابراهیم تو چرا بر بت هستی خویش تیشه نمیزنی؟
پس ازمدتی #عبادت و نماز ,#سید پیاده به سمت #مسجد_سهله راهی شد. کمی جلوی شط فرات منتظرش شدم.عصازنان نزدیکم شد. سلامش کردم و جوابم داد. مدتی سکوت مرگبار میانمان حاکم بود تا گفتم :عرضی داشتم، گفت: بفرمایید مسیرم سهله است. گفتم: مسیرمن هم همانجاست که شما تشریف میبرید.گفت: پس سر از جهنم به در می آورید.
🌿در مسیر پس از مدتی گفتم: آمده ام تا از شما دستورالعمل برای رسیدن به #مقصود دریافت کنم.
گفت: رساندن، دست #امیرالمومنین ع است
بادی به غبغب انداختم و گفتم: دستورالعمل را بفرمایید و اجازه بدهید در جمع شاگردان نیایم که تنبل هستند و کار نمیکنند.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۱ )
.....ادامه🦋
🌿من که او را نمی شناختم تعجب کردم و در فکر فرو رفتم. او ادامه داد :
آقا #سیدمحمدحسن باید به #نجف آمده باشند #سیدمحمدحسن برادرم بود که با هم پس از گذراندن دوران مقدمات و سطوح در مدرسه طالبیه تبریز عازم #نجف_اشرف شده بودیم .
مرا در آغوش گرم خویش گرفت و گفت من #سیدعلی_قاضی هستم شوهرعمه مرحومه همسر شما.
🌿چشمانم از این که در #نجف آشنایی پیدا کرده بودم برقی زد . من که با درد گلو گیر یتیمی بزرگ شده بودم روح پر از مهر و صفای پدرانه ی او علقه ای عمیق در دلم ایجاد کرده بود؛ با دستپاچگی گفتم: آقا من ممنون شما هستم افتخار می فرمایید در معیت شما به خانه ما برویم و آنجا از محضر شما استفاده کنم ؟
🌿چشم از صورتم برداشت و به گنبد نگاهی کرد و سلامی داد. پیدا بود ارادت عجیبی به ساحت #امیرالمومنین علیه السلام دارد. گفت زحمت نباشد آقا محمدحسین؟
گفتم برای من افتخاری است که شما تشریف بیاورید منزل ما .
🌿آن موقع نمی دانستم در کنار کسی راه می روم که بعدها در تاریخ آرزوی بسیاری از مردمان همنشینی دقایقی کوتاه با او خواهد بود.خودم را کسی می دانستم؛ دروس حوزه را با قوت خوانده بودم و فلسفه را آنچنان در مشت داشتم که گمان می کردم حتی خود #صدرالمتالهین هم اسفار اربعه را به خوبی من متوجه نشده است. اما بعدها وقتی بیشتر به او نزدیک شدم خود را در برابر اقیانوس عظیمی از علم و #معنویت یافتم و فهمیدم که حتی یک کلمه از اسفار اربعه ملاصدرا را هم نفهمیده ام.
#فهمیده بودم وقتی کنار او ایستاده ام بعضی از طلبه ها زیر چشمی به من نگاه می کنند و این موضوع علاوه بر این که تا حدی آزارم می داد سوالی را در ذهنم ایجاد میکرد:" چرا وضعیت #سیدعلی_قاضی در #نجف این چنین است؟ عمامه کرباس کهنه و قبای رنگ رو رفته و عبایی سوراخ و بدون هیچ همراه و مریدی که او را مشایعت کند و نگاه سوال برانگیز اطرافیان .
🌿آرام آرام همراه او به سمت خانه می رفتم. مطمئن بودم اگر قمر السادات بفهمد که
#سیدعلی دارد به خانه ما می آید بسیار خوشحال می شود، بالاخره او شوهر عمه اش بود.
🌿به پیشانی ام نگاهی انداخت و در سکوتی فرو رفت و با حالتی مخصوص گفت: "اینجا بارگاهی است که در کنار آن مردان بزرگی تربیت شدهاند، #اسلام در این عصر احتیاج به عالمانی دارد که صبور، عالم، اهل معنویت و دارای قلبی محکم برای خدمترسانی به #دین باشند و در این راه به خاطر فقر و بلا پا پس نکشند."
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۴ )
درویش🦋
🌿به او افتخار می کردم
هرصبح از سمت #حرم راهي #سرزمین_سلام میشد,این قبرستان برایش حکم نشستن در #بهشت داشت
مردم دنیا از او و چشمان تیزبینش بی خبر بودند.هرصبح درکنار مزار پدر و مادرش که بدنشان رااز تبریز به آنجا منتقل کرده بودند می نشست و غرق در تجرد از خویش و سفر در عالم اسما و صفات می شد
🌿او به بستری از هستی دست یافته بود که هرچه رنگ کثرت به خود می گرفت در ساحت توجهاتش محو میکرد .لازمه آن غرق شدن در اقیانوس #ولایت و دوام مراقبه برآن بود
من به حال شاگردانش غبطه می خوردم که شایدنمی دانستندکه این پیرمرد چه فتوحات
معنوی را پشت سر گذاشته است
البته آنان که دستوراتش را قدم به قدم اجرا میکردند ازاو بهره مند می شدند
🌿مزار من نزدیک مزار پدرو مادر #سیدعلی بود.یک روز که از سفر معنویش به بدن بازگشته و در فکر بود اورا دیدم که قسمتی از توجهش معطوف قسمت دیگر کره خاکی است
همسفرش شدم.
آسمان ،خورشید،باد،ابر ،دریاها را پشت سر گذاشت و به روستای حیدر آباد هندستان رسید.گرد گنبد مسجد بزرگ روستا چرخید و داخل مسجد شد.باتاسف به مردی که در حال سجده وفات کرده بود ،نگاه کرد
مدتی کنارش ایستاد و اورانگاه گردو سپس به وادی السلام و به بدن خودش برگشت.
بااشک و اندوه از جا برخاست و به طرف حجره رفت
🌿 کلاسهای درس بخاطر جنگهای قبیله ای تعطیل بود و به صورت انفرادی شاگردان را رهنمودهای معنوی میداد
#سیدهاشم از شاگردان قدیمی داخل حجره شدو گفت :" از هندوستان تلگراف زده اند که آقا #سیدحسن_مسقطی که از عمان برای تبلیغ به حیدر آباد هندوستان رفته اند امروز صبح در مسجد در حال سجده جان داده اند "
استاد که چون کوه نشسته بود باتلخی گفت:" میدانم #سیدهاشم، میدانم"
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۵ )
.....ادامه🦋
🌿لحظاتی گذشت #شیخ_محمدتقی_آملی از مدرسان درجه یک فقه و اصول #نجف وارد شد
#سیدعلی به او گفت:" الحمدلله به انجام دستورات ملتزم هستیداما اصل و اصول این راه مراقبه است
اگر مراقبه آنطور که مدنظر است صورت نگیرد ،فکر در نفس وتوجه به معرفت النفس،جز سیر خیالی چیزی به شما نخواهدداد."
🌿#شیخ_محمدتقی گفت:" درمورد دستور قرائت #قرآن روزانه ،عده ای هنگام خواندن قرآن ،آفاق مقابلشان شکافته میشود و غیب اسرار برایشان کشف میشود ولی ما این اثر را از خواندن #قرآن نمی یابیم"
🌿#سیدعلی به او گفت :" بله ،آنها#قرآن را با شرایط ویژه قرائت میکنند ،روبه قبله می ایستند،سرشان پوشیده نیست،#قرآن رابا دو دست بلند میکنند،باتمام وجود به آنچه تلاوت میکنند توجه دارند و نمیفهمند در برابر چه کسی ایستاده اند،اما شما درحالیکه تا چانه تان زیر کرسی رفته اید و #قرآن را روی زمین گذاشته اید و به صفحات آن می نگرید"
🌿مادرزن #سیدهاشم بخاطر فقر، او و زنش را خیلی اذیت میکردو #سیدهاشم به آقای قاضی گفت تنهاراه این است که زنم را طلاق بدهم
#سیدعلی گفت:"اگر همدیگررا دوست دارید ابدا راه طلاق نداری ,برو صبوری کن,
تربیت تو به دست مادرزنت است.خداوند مقررکرده #ادب تو و راه باز شدن در به روی تو به دست این مادرزن وتحمل سختی ها و مشکلات ارتباط با او خواهد بود
زمانی که #نفس غیراز خواسته معشوق راطلب کرد ،واجب است انسان آماده جنگ با او باشد.خودرابه دامن توکل و عنایت #سیدالشهداعلیه السلام بسپار،خداوندکار را درست میکند.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۶ )
«لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»/۱۳۵۱ه ق🦋
🌿#ولایت وقتی در وجودت سَرَیان پیدا کند، انسان مظهر «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» خواهد شد.
#سیدعلی در آن حال که از خویش مراقبت میکرد و بر دهلیز دلش شمشیر و سنانِ غیرت کاشته تا نامحرم را در آن راه ندهند، در حالی که چشم بر زمین داشت و از اطرافش غافل بود، غرق زیارت مولی الموحدین #علی(ع) میگشت.
🌿ظهر ها به #حرم می رفت تا کسی او را نبیند، و عبا بر سر می کشید تا چشم بر کثرات نیندازد. در همان حال که در آسمان های #توحید سیر می کرد، آن شأن از وجودش که مظهر #تربیت الهی برای شاگردانش قرار گرفته بود، تک تکِ آنها را از نظر میگذراند ؛
🌿در طرفی ؛
سیدهاشم را می دید که به سمت خانهی محقرش در #کربلا می رفت. در دل، شکستگی و غمِ قلبِ او را که از درد و رنج خانواده بر دوشش سنگینی می کرد، با تمام وجود احساس میکرد.
🌿در طرف دیگر ؛
#سیدمحمدحسین_طباطبایی را میدید که در #مسجد_کوفه به نماز ایستاده و غرقِ توجه به حقیقت نماز است.
🌿 در همان حال ؛
# شیخ_محمدتقی_آملی را در #مسجد_سهله در مقام صاحب الزمان(عج) نظاره می کرد که در حال ذکر و توجه نشسته و در آرزوی تشرف خدمت قطب عالم امکان است.
🌿#سید هاشم را زیر نظر داشت که وارد خانه اش شد. در را بدون صدا باز کرد تا مادرزنش که زنی تندخو و عصبی مزاج بود، صدای آمدن او را نشنود؛ اما مادرزنش در مقابل حوض آب نشسته بود.
🌿#سیدمحمدحسین نمازش را به پایان رسانده و غرق ذکر و توجه گشته بود. در همان حین پرده ای از پرده های عالم دنیا از مقابل چشمانش کنار رفت و تمثلی عجیب در مقابلش شروع کرد به جلوه نمایی.
🌿و #شیخ_محمدتقی که از شور و آتشِ طلب تشرف به محضر امام عصر(عج) در حال گدازش بود و کمکم بدون آنکه خودش بداند و هنوز ظرفیت کامل برای آن را به درستی در خود ایجاد کرده باشد، نقاب از پردهی غیبت برایش کنار می رفت.
🌿مادرزن #سیدهاشم شروع کرد به داد و فریاد کردن و فحش و الفاظ رکیک به او گفتن. #سیدهاشم از این اوضاع در دلش رنجی عظیم را حس می کرد؛ اما از آنجا که استادش گفته بود باید #صبر کند، از همان راه برگشت و در سکوتی مطلق، از مقابل مادرزنش به سمت درِ خروجی خانه حرکت کرد و از غمی که در دل داشت، راه صحرا را در پیش گرفت.
#سیدمحمدحسین در #مسجد_کوفه در مقابل خود زنی خوش سیما با لباسی از حریرِ آبی رنگ و چشمانی خیره کننده را مشاهده میکرد که جام شرابی از شراب های بهشتی در دست داشت و در حالی که جام را به سمت محمدحسین میگرفت، با کرشمه هایی از جنس عوالم غیبی خود را به او عرضه میکرد؛ اما #سیدمحمدحسین هم به یاد کلام استادش افتاد و چشمانش را از دیدن و توجه به او فروبست.
🌿#شیخ_محمدتقی، نوری را در مقابل خویش در حال تجلی یافت که لحظه به لحظه به سمت او نزدیک تر می شد و عظمت آن درخشش چنان در قلبش سنگینی میکرد که عرق بر چهره و جبینش روان گشته بود.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۷)
.....ادامه🦋
🌿ناگهان #سیدهاشم خود را دوتا دید : #سید هاشمی که بدنی بیش نبود و شایستهی تمامی آن حرف هایی بود که مادرزنش به او میزد؛ و #سیدهاشم ی دیگر در مقامی عالی و #مجرد که نسبت به آن بدن احاطه و هیمنه ی کامل داشت و دست هیچکس در آسمان به آن نمی رسید. #سیدهاشم به اصل خود در ساحت برزخی پی برده بود که موجودی فرای زمان و مکان است و در دل از آنکه به کلام استادش گوش جان سپرده، جشن تجردِ خویش را برپا ساخت و به سرعت به خانه رفت و شروع به بوسیدن دست مادرزنش کرد؛ و از او خواست که هرچه دوست دارد، به او فحش بدهد.
🌿سیدمحمدحسین چون می دانست مقصد در طریقه ی معرفت النفس، #توحید و عبودیتِ محض است، کلام استادش را نصب العین خود قرار داد و چشم از توجه به آن حوریه ی بهشتی برگرفت و در حالی که قلبِ پُر از مِهرش از غصه دار شدن آن حوریه متأثر می گشت، خود را مشغولِ توجه به دستور هایی کرد که در #مسجد_کوفه باید انجام می داد.
🌿در طرف دیگر
#شیخ_محمدتقی_آملی از ابّهت آن نور، که لحظه به لحظه به او نزدیک می شد و می خواست او را در بر بگیرد، در حال قبض روح شدن و رسیدن به نفس های آخر بود. شروع کرد به قسم جلاله دادنِ #امام_عصر(عج) تا حضرت #بقیة_اللّه دیگر به او نزدیک نشود.
🌿#سیدعلی از احوالات شاگردانش لبخندی بر لبش آمد و به نزدیک درِ خانه اش رسید؛ خانهای کوچک که اجاره اش مدتی عقب افتاده بود. ناگهان دید تمام اسباب اثاثیه ی خانه بیرون ریخته شده و خانوادهاش آواره شدهاند، شروع به خندیدن کرد.
سبزی فروش محله که فکر میکرد اگر او بیاید داد و فریاد به راه میاندازد، با تعجب از علت خندیدن او پرسید و #سیدعلی در جواب گفت : «خدا گمان کرده ما هم #آدم هستیم که با ما اینطور معامله میکند.»
او داشت به سفر چهارمِ سیر انسانی نزدیک می شد؛ آنجا که انسان در آن «فی الخلق بالحق» باشد و هیچ کثرتی نتواند او را از توجه به توحید بازدارد.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۷)
.....ادامه🦋
🌿ناگهان #سیدهاشم خود را دوتا دید : #سید هاشمی که بدنی بیش نبود و شایستهی تمامی آن حرف هایی بود که مادرزنش به او میزد؛ و #سیدهاشم ی دیگر در مقامی عالی و #مجرد که نسبت به آن بدن احاطه و هیمنه ی کامل داشت و دست هیچکس در آسمان به آن نمی رسید. #سیدهاشم به اصل خود در ساحت برزخی پی برده بود که موجودی فرای زمان و مکان است و در دل از آنکه به کلام استادش گوش جان سپرده، جشن تجردِ خویش را برپا ساخت و به سرعت به خانه رفت و شروع به بوسیدن دست مادرزنش کرد؛ و از او خواست که هرچه دوست دارد، به او فحش بدهد.
🌿سیدمحمدحسین چون می دانست مقصد در طریقه ی معرفت النفس، #توحید و عبودیتِ محض است، کلام استادش را نصب العین خود قرار داد و چشم از توجه به آن حوریه ی بهشتی برگرفت و در حالی که قلبِ پُر از مِهرش از غصه دار شدن آن حوریه متأثر می گشت، خود را مشغولِ توجه به دستور هایی کرد که در #مسجد_کوفه باید انجام می داد.
🌿در طرف دیگر
#شیخ_محمدتقی_آملی از ابّهت آن نور، که لحظه به لحظه به او نزدیک می شد و می خواست او را در بر بگیرد، در حال قبض روح شدن و رسیدن به نفس های آخر بود. شروع کرد به قسم جلاله دادنِ #امام_عصر(عج) تا حضرت #بقیة_اللّه دیگر به او نزدیک نشود.
🌿#سیدعلی از احوالات شاگردانش لبخندی بر لبش آمد و به نزدیک درِ خانه اش رسید؛ خانهای کوچک که اجاره اش مدتی عقب افتاده بود. ناگهان دید تمام اسباب اثاثیه ی خانه بیرون ریخته شده و خانوادهاش آواره شدهاند، شروع به خندیدن کرد.
سبزی فروش محله که فکر میکرد اگر او بیاید داد و فریاد به راه میاندازد، با تعجب از علت خندیدن او پرسید و #سیدعلی در جواب گفت : «خدا گمان کرده ما هم #آدم هستیم که با ما اینطور معامله میکند.»
او داشت به سفر چهارمِ سیر انسانی نزدیک می شد؛ آنجا که انسان در آن «فی الخلق بالحق» باشد و هیچ کثرتی نتواند او را از توجه به توحید بازدارد.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۶۱)
.....ادامه🦋
🌿پیرمرد ریش بلند گفت : من همسایهای دارم که از اساتید خارج حوزه است مدتی بود که همسرش مریض بود و روز به روز حالش رو به وخامت می گذاشت. روزی احوال همسرش را پرسیدم و او گفت : همسرم به کلی خوب شده است. تعجب کردم به شکل ناگهانی حالش خوب شده. از او پرسیدم ماجرا چه بوده؟
🌿گفت : چند روز پیش، مریضیِ زوجه ام عود کرد و اوضاعش از همیشه بدتر شد؛ تا جایی که از هوش رفت. نمیدانستم چه کنم. دوان دوان به سمت منزل #سیدعلی_قاضی رفتم. بدون گفتن هیچ مقدمهای، خودش پرسید : حال خانم چطور است؟
با عجز و لابه گفتم : آقا دارد از دستم می رود و من در این شهر تنها همین زن را دارم.
#قاضی سرش را پایین انداخت، چشمانش را بست و با سرعت زیر لب شروع کرد به دعا خواندن. قطره های اشک از گوشهی چشمش روانه شد. گفت : شما بفرمایید منزل، #خداوند ایشان را به شما برگرداند!
🌿دوان دوان به سمت خانه رفتم درِ خانه را که باز کردم دیدم همسرم سرحال از جایش بلند شده، کتری را روی آتش گذاشته و به من لبخند میزند. بلافاصله همسرم گفت : آقا خیلی ممنونم که پیش #سیدعلی_قاضی رفتی و به ایشان گفتی برای من دعا کند.
گفتم : تو از کجا خبر داری؟
🌿همسرم گفت : فرشتهی مرگ را دیدم که به سراغم آمد و به من گفت وقت رفتن است. جانم را از بدن بیرون کشید. تو را در حضور #قاضی دیدم که از او طلب دعا می کنی. روحِ مرا در آسمان ها بالا بردند. عجائبی را دیدم که اگر بخواهم توصیفشان کنم، هزار صفحه کتاب خواهد شد. ناگهان صدابی را شنیدم که در فضای آسمان چهارم طنین افکند : این زن را به بدنش در دنیا برگردانید، #سیدعلی درخواست تمدید حیات ایشان را داده است! تا این صدا را شنیدم به بدن بازگشتم....
🌿فریاد کشیدم : «نمیخواهم دیگر بشنوم. این مردک،«دجّال »است. شما این را نمی فهمید و نشسته اید و او را مصداق علمای امت #پیامبر(ص) به حساب میآورید که مظهر اسم مُمیت و مُحیی است. شما خود پیش #سید ابوالحسن بروید و هر آنچه می دانید انجام دهید؛ شهریه ی ماهیانه ی شاگردانش را قطع کنید و خودش را در حصر قرار دهید یا هر کار که می دانید درست است انجام دهید؛ اما من به این جماعت درسی به یاد ماندنی خواهم داد.»
🌿از جایم برخاستم و با خشم به چشمان آنها نگاه کردم، فکرم را متمرکز کردم به نقشهای که در سر داشتم. این کار فقط به دست یک نفر ممکن بود، او هم کسی نبود، جز قاسم فاسق...
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
این روز ها که همه جا حرف از شعار پوچ زن زدگی آزادی شده، خواستم بگویم :
ما دختران دهه ۸۰ با افتخار، با بصیرت ، گره حجابمان را محکم تر میزنیم گویا که دور گردن دشمن است، آنقدر که نفس کشیدن برای شان سخت شود !
با ذکر #یا_زهرا(س) برمی خیزیم وخاک چادرمان را با افتخار می تکانیم و ارثیه مادر مان را به سر میکنیم !
اصلا سرخی خونمان به فدای چادر خاکی مادر
عفیفانه گام های مطمئن برای حفظ این #انقلاب بر می داریم، به روی چشمانمان فرمان #سیدعلی !
ما دختران دهه ۸۰ پرچم ۳ رنگ مقدس جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷را در تمامی عرصه ها آنقدر بالا نگه میداریم تا که آن را به دست صاحب عصر (عج) برسانیم!
دشمنان این #انقلاب بدانند ما دختران دهه ۸۰ با شعار: «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» راهی این #جنگ_فرهنگی شده ایم و برای حفظ وجب به وجب خاک کشورمان سر میدهیم اما روسری نه !
قسم می خوریم نگذاریم #چادر سیاه ما از سرمان بایفتد حتی اگر بهایش کفن سفید باشد !
دشمنان این انقلاب بدانند این #پرچم🇮🇷 به زمین نمی افتد مگر برای پیچیده شدن دور تابوت #شهیدان ما🌷
🕊یاد #شهدا با ذکر #صلوات🕊
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#زن_عفت_افتخار
@moridanoshohada🌼
قسم به روح #خمینی،قسم به #سیدعلی
به امر #رهبر و فرموده های شخص ولی
قسم به عارف جبهه،به #مصطفی_چمران
به گریه دردل سنگر،تلاوت قرآن
قسم به ترکش وقطع نخاع وجانبازی
قنوت ودست جدای #حسین_خرازی
قسم به جوخه اعدام وسینه #نواب
به عالمان شهید فتاده در محراب
به انتهای افق،سرگذشت #حاج_احمد
خوراک کوسه شدن درتلاطم اروند
قسم یه پیکربی سر،قسم به #حاج_همت
به #چادر و به #حجاب زنان باعفت
به صبح دوکوهه،به دردوصبراز رنج
غروب دشت شلمچه،به کربلای پنج
قسم به #سیدحسن شیرمردحزب الله
به جنگ سی وسه روزه،نبردحزب الله
قسم به حنجرلگدشده حجاج در#مکه
به رمل های روان و به مقتل فکه
قسم به #باکری و#باقری و#زین_الدین
به غرش نهم دی به فتنه رنگین
قسم به تنگه مرصاد و عقده از#صیاد
به غربت اسرا و شکنجه و فریاد
قسم به روح هنر از نگاه #آوینی
به جنگ معتقدان ضدرنگ بی دینی
قسم به قدرت #خون دربرابر شمشیر
به یک پدرکه نیامدپسر، اوشدپیر
به مادرسه #شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در مصاف رو در رو
به دست خالی رزمنده ای که میجنگید
به آن جنازه که باچشم بازمیخندید
قسم به خون #خلیلی #شهید راه حیا
به ندبه وبه کمیل و زیارت عاشورا
که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم
حسینی ام وفدایی #سیدعلی هستم
🕊یاد #شهدا با ذکر #صلوات🕊
@moridanoshohada🌼
هدایت شده از 🌺Golkhat _گلخط🌺
آقا مبارک است رَدای امامتت
ای غایب از نظر به فدای امامت💐
می خواستند حق تو را هم قضا کنند
کَذاّبها کجا و عبای امامتت🍃
ما زنده ایم از برکات ولایتت
ما عهد بسته ایم به پای امامتت🍃
از روز اولی که رسیدیم زین جهان
گشتیم آشنا به صدای امامتت✨
این روزها هوای تو را کرده ام بیا
ماییم یاکریمِ هوای امامتت🕊
آقا بیا تقاصِ #شهیدان به پای توست
آقا فدای #کرب_و_بلای امامتت☘
تا روزِ بازگشتِ تو #سیدعلی شده❤️
پرچم به دوش, زیرِ لوای امامتت🚩✨🚩
نهم ربیع الاول روز تجلی حاکمیت مستضعفان بر جهان،
و روز نوید دهنده ی شکست نمرودیان و روز شادی شیعیان در تاجگذاری #امام_زمان(عج) مبارک باد💐💐💐