💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۳۳ )
.....ادامه🦋
🌿 #سیداحمد_کربلایی در حالی که چهره غمگین و پر از حسرت داشت،گفت "#سیدعلی مجددا تسلیت میگویم،
لن یصیبنا ما کتب الله لنا".
#سیدعلی در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت :"جزاکمالله خیرا"
#سیداحمد در حالی که دستی بر دوش #سیدعلی گذاشت، گفت:
« هر آنچه بوده و هست در منظر و چشم الهی است، #سیدالشهدا در روز عاشورا وقتی علی اصغر به آن شیوه ناجوانمردانه گوش تا گوش ذبح شد، این نوزاد را رو به آسمان گرفت و فرمود: "خداوندا این مصیبت برای من آسان است، چرا که در پیشگاه و منظر و نگاه تو رخ داده است".
🌿اما چیزی که باید بدانی این است که خداوند با این ابتلائات،توجه #نفس را از آن مکانی که انسان در آن مستقر است به سوی عوالم توحیدی و ذات مقدس خودش رهنمون میشود .
مطمئن باش که این بلا و باقی مشکلات، در نظام #هستی حساب دارد و یکپارچه در خدمت ترقی و ارتقای روح و ادراکات #توحید شما قرار خواهد گرفت.»
🌿 #سیدعلی در حالی که لبخندی بر گوشه لب داشت گفت بسیار ممنونم از این بشارت
#سیداحمد_کربلایی به #سیدابوالقاسم
با آه و غصه گفت:«برای آقا میرزا محمدتقی شیرازی بنویس»
ناگهان #سیداحمد به شدت پریشان شد و انگار از چیزی ناراحت شده باشد،در حالی که از شدت فشار ، حس و حال از بدنش بیرون رفته ، گفت«او خودش گفته است، مسلم است که مسلم است»
و آنچنان انقلابی به او دست داد که بی حال شد و نزدیک بود روی زمین بیافتد؛
🌿#شیخ_محمدتقی_شیرازی که از بزرگترین فقهای عصر است چه میتوانسته انجام داده باشد یا چه گفته است که کسی مثل این فقیه عارف سالک الی الله را اینچنین به هم ریخته است؟
🌿همه ساکت شده بودند و در تحیر و بهت فرو رفته بودند پس از مدتی
#سیداحمد کمی به خود آمد و با صدای ضعیفی پرده از ماجرا برداشت. «اشخاصی خدمت شیخ محمدتقی شیرازی رفته اند و گفته اند که در حال حاضر برای احتیاطات و همچنین اگر برای شما اتفاقی بیفتد ، و امر #مرجعیت روی زمین بماند چه کسی را معرفی می فرمایید تا ما به او رجوع کنیم؟ این مرد پاسخ داده است که من برای این کار غیر از #سیداحمد کربلایی را نمیشناسم»
🌿جمعیتی که در آن حجرهی کوچک جمع شده بودند از شدت تقوای #سیداحمد انگشت تعجب به دهان گرفتهاند، مرجعیت برای بسیاری از مجتهدان مقامی بود که آن را در خواب می دیدند اما #سیداحمد در صفات الهی فانی شده بود به کلی دامنش را از تعلقات و برتری جویی های دنیوی تکانده بود.
#سیداحمد به سید ابوالقاسم گفت:
بنویس «میرزا محمدتقی، شما که اینک در امور دنیا و حکومت ریاست دارید، اگر باز هم از این کارها کنید و کسی را به بنده ارجاع دهید، فردای قیامت در محضر جدم رسول خدا که حکومت با ماست، از شما شکایت می کنم و از شما راضی نخواهم شد»
مدتی قبل هم جماعتی از تهران به سراغ #سیداحمد آمده بودند و از او تقاضای نوشتن رساله داشتند اما استاد در جواب گفت« اگر بنا به جهنم رفتن من باشد به الکفایه وجود دارد»
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۵)
.....ادامه🦋
🌿❣بسم الله الرحمن الرحیم ❣
السلام علیک یا #امیرالمومنین....
کلام ما رسید به تفسیر آیه ۸۸ سوره مبارکه قصص..
🌱و لا تدع مع الله الها آخر لا اله الا الله هو کل شی هالک الا وجهه🌱
همراه با الله، اله و معبود دیگری را نخوانید. یعنی قلبا نخوانید.
چیزی که انسان متوجه او باشد و توجهش را از امور دیگر سلب کند، اله او می شود.
اجازه ندهید باطنتان جز خدا را طلب کند.
🌿انسان چطور می تواند خیالاتش را کنترل کند؟ راهکار قرآن حکیم، توجه به #توحید و انحصار الوهیت در مقام «هو» تبارک و تعالی است.
🌿به خداوند پناه ببرید. حاکمیت برای اوست و شما به سوی او باز خواهید گشت. این وجه به چه معناست؟
جناب #شیخ_صدوق در کتاب #توحید با سندش از وجود #صادق_آل_محمد (ع) نقل می کند: ما اهل بیت آن «وجه الله» هستیم که قرآن می فرماید نابود نمی شود. در جای دیگر می فرماید: « و لکل وِجهة هو مُولّیها » سر هر شی ای را بگیری وِجهه ای دارد که مقام «هو» صاحب #ولایت آن است.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۶ )
.....ادامه🦋
🌿#سیدمسقطی ادامه داد: اینها معارف ماست در توصیف مقام ولایت و درک انسان از حقیقت توحید. چرا حوزه های علمیه از این معارف به درستی بهره مند نیستند؟ مگر ولایت از اصول دین نیست؟ ما فقه و اصول را میخواهیم برای توحید، به آن محتاجیم برای ولایت و برای تبعیت از ساحت اهل بیت ع.
خداوند به انسان استعداد خلافت خویش را داده است. ما شاگردان مکتب #امام_صادق ع هستیم و باید راه آنها را کامل و جامع بپیماییم. نه اینکه به جزیی از آن اکتفا کنیم و امور دیگر را مهمل بدانیم. نباید به خاطر فروع دین، از اصول غافل شویم. باید عاجزانه از صاحب این قبّه سامیه تقاضا کنیم راه درک حقیقت #توحید و #ولایت را برای ما بگشاید و مردی آسمانی و ذوب در ولایت را به ما نشان دهد تا دست ما را بگیرد. ما محتاج عنایت این خاندانیم.
(در پی این بودم که بدانم کجای افکار و اندیشه های او انحراف دارد؟ آنچه من دیده بودم مردی بود کم نظیر که ید طولایی در اعتقادات و توحید داشت).
🌿او ادامه داد: قصد اطاله کلام ندارم. فقط روایتی برایتان میخوانم که ببینید فهم آن تحفه ای که #اهل_بیت (ع) برای ما به ارمغان آوردند احتیاج دارد به #تقوا و توجه و سیر الی الله و خواهش ملتمسانه در خانه آنها.
و چنین خواند:« وای بر تو. همانا پروردگار من همیشه بوده و زنده است. مکانی ندارد و برای منزلت خویش مکانی پدید نیاورده... هر چه بماند پیر نگردد...
آنچه را خواست به محض آنکه خواست به مشیت خود پدید آورد...
هر آنچه در زمین و آسمان است، از آن اوست. »
سپس رو به ضریح مبارک #امیرالمومنین این اشعار را زمزمه کرد:
💠زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
💠گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
💠بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
💠یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
💠رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
💠گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
💠در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
💠سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
💠چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
💠جانا روا نباشد خونریز را حمایت
💠در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
💠از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
💠از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
💠زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
💠ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
💠یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
💠این راه را نهایت صورت کجا توان بست
💠کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
💠هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
💠جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
💠عشق ت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
💠قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۷ )
ناصحان نابخرد/۱۳۴۷ه ق🦋
🌿میراث کهن از باطن طریقه #اهل_ بیت به دستان #سیدعلی_قاضی در #نجف_اشرف در حال گسترش بود ؛راهی که برتر از عرفان نظری و فلسفه و بافتههای ذهنی بشریت برای حقیقت جویی بود، غرق شدن در شاهراه #توحید، تفکر و تعمق در حقیقت خویش که نسبتی انکارناپذیر با حضور مقام #ولایت در هستی دارد؛ اگر امواج نور علم که برخاسته از فکر توحیدی و عبادت و توسل و کرنش در برابر ساحت #اهل بیت علیهم السلام است در جان کسی به حرکت در نیامده باشد، علوم عقلی و نقلی اعم از فقه و اصول و فلسفه و عرفان و هر آنچه آن را علوم بشری می نامند جز تاریکی روی تاریکی نخواهد بود.
🌿روزی از آن روزها در اواسط پاییز سال ۱۳۴۷ قمری شیخ عدنان که عمر خویش را به خواندن و خواندن و خواندن گذرانده بود، با جماعتی از همفکرانش در #نجف_اشرف به سمت بیت آیت الله #سیدابوالحسن_اصفهانی در حال حرکت بودند. شیخ عدنان در حالی که مشت های گره کرده اش را به شدت تکان می داد رو به هم همراهانش کرد و گفت :"اصول فقه برای منحرف شدن از #اسلام کم بوده حالا جماعتی در #نجف در محضر #امیرالمومنین علیه السلام به کفر گویی و نشخوار از نجاسات یونانیها مشغول شده اند. اینها صوفی اند و صوفی ملعون است و باید خونش ریخته شود". به خانه #سیدابوالحسن رسیدند ؛ متصدی امور در را باز کرد پس از لحظاتی گفت بفرمایید آقا منتظر شما هستند پس از لحظاتی #سید_ابوالحسن گفت:" در خدمت آقایان هستم" شیخ عدنان گفت:" جناب #سید خدمتتان رسیدهایم تا راجع به موضوع مهمی درباره امور حوزه سخن بگوییم.
#سیدابوالحسن گفت : بفرمایید
شیخ عدنان گفت:" با آقایان خدمت رسیدیم تا عرض کنیم وضعیت فکری در حوزه #نجف اسفبار است"...
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۹)
سید حسن مسقطی/۱۳۴۸ه ق🦋
🌿چه از این تلخ تر ممکن بود در صفحه سرنوشتم رقم بخورد؟ چطور می توانستم از نسیم جان فزای #حرم چشم بپوشم ؟از سویدای دل شیفته «وادی السلام، سهله، کوفه، کاظمین، سامرا و کربلا» شده بودم. اما چه باید کرد؟ مرجع وقت #نجف دستور تحریم تدریس حکمت و عرفان داده بود و از میان تمام خلایق، انگشت روی من گذاشته بود و با این عنوان که باید به #مسقط بروم و برای اهالی عمان امور دینی را ترویج کنم عملاً دستور اخراج از #نجف را صادر کرده بود. به راستی جرمم چه بود؟
🌿به سمت ضلع جنوبی و حجره استاد رفتم. پس از مدتی استاد رو به من کرد و گفت:" آقا #سیدحسن باید تسلیم باشید؛ چاره ای نیست." در حالی که آخرین امید هایم داشت نقش بر آب می شد گفتم :"آقا اجازهای بفرمایید درس دادن را ادامه دهم و به تحریم ابوالحسن اعتنایی نکنم و در راه #توحید، مبارزه و استقامت را به جان بخرم" استاد گفت:« طبق فرمان #سید از #نجف به سوی مسقط رهسپار شوید. خداوند با شماست و هرکجا که باشید شما را رهبری خواهد کرد شما را به مطلوب غایی و نهایت راه سلوک واعلی درجه از قله #توحید و #معرفت خواهد رساند.آقا #سیدحسن، نگران نباشید. خداوند شما را به آن مقصدی که طالبش هستید خواهد رساند و توشه ای که سالها در #نجف برداشته اید بی نتیجه نخواهد ماند؛ ما با هم بودیم و با هم خواهیم بود.»
🌿راست میگفت برای من یقینی شده بود که او قدرت انشاء بدن دارد و میتواند در مکانهای مختلف حاضر شود با غمی که در حال سوزاندن تمام ریشههای هستیم بود رهسپار #حرم مولی الموحدین #علی علیه السلام شدم برای وداعی جگر سوز و درد آور و برداشتن توشهای از اقیانوس بیکران حکم #ولایت برای آتیه کوتاه عمری که در پیش داشتم.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۶ )
«لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»/۱۳۵۱ه ق🦋
🌿#ولایت وقتی در وجودت سَرَیان پیدا کند، انسان مظهر «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» خواهد شد.
#سیدعلی در آن حال که از خویش مراقبت میکرد و بر دهلیز دلش شمشیر و سنانِ غیرت کاشته تا نامحرم را در آن راه ندهند، در حالی که چشم بر زمین داشت و از اطرافش غافل بود، غرق زیارت مولی الموحدین #علی(ع) میگشت.
🌿ظهر ها به #حرم می رفت تا کسی او را نبیند، و عبا بر سر می کشید تا چشم بر کثرات نیندازد. در همان حال که در آسمان های #توحید سیر می کرد، آن شأن از وجودش که مظهر #تربیت الهی برای شاگردانش قرار گرفته بود، تک تکِ آنها را از نظر میگذراند ؛
🌿در طرفی ؛
سیدهاشم را می دید که به سمت خانهی محقرش در #کربلا می رفت. در دل، شکستگی و غمِ قلبِ او را که از درد و رنج خانواده بر دوشش سنگینی می کرد، با تمام وجود احساس میکرد.
🌿در طرف دیگر ؛
#سیدمحمدحسین_طباطبایی را میدید که در #مسجد_کوفه به نماز ایستاده و غرقِ توجه به حقیقت نماز است.
🌿 در همان حال ؛
# شیخ_محمدتقی_آملی را در #مسجد_سهله در مقام صاحب الزمان(عج) نظاره می کرد که در حال ذکر و توجه نشسته و در آرزوی تشرف خدمت قطب عالم امکان است.
🌿#سید هاشم را زیر نظر داشت که وارد خانه اش شد. در را بدون صدا باز کرد تا مادرزنش که زنی تندخو و عصبی مزاج بود، صدای آمدن او را نشنود؛ اما مادرزنش در مقابل حوض آب نشسته بود.
🌿#سیدمحمدحسین نمازش را به پایان رسانده و غرق ذکر و توجه گشته بود. در همان حین پرده ای از پرده های عالم دنیا از مقابل چشمانش کنار رفت و تمثلی عجیب در مقابلش شروع کرد به جلوه نمایی.
🌿و #شیخ_محمدتقی که از شور و آتشِ طلب تشرف به محضر امام عصر(عج) در حال گدازش بود و کمکم بدون آنکه خودش بداند و هنوز ظرفیت کامل برای آن را به درستی در خود ایجاد کرده باشد، نقاب از پردهی غیبت برایش کنار می رفت.
🌿مادرزن #سیدهاشم شروع کرد به داد و فریاد کردن و فحش و الفاظ رکیک به او گفتن. #سیدهاشم از این اوضاع در دلش رنجی عظیم را حس می کرد؛ اما از آنجا که استادش گفته بود باید #صبر کند، از همان راه برگشت و در سکوتی مطلق، از مقابل مادرزنش به سمت درِ خروجی خانه حرکت کرد و از غمی که در دل داشت، راه صحرا را در پیش گرفت.
#سیدمحمدحسین در #مسجد_کوفه در مقابل خود زنی خوش سیما با لباسی از حریرِ آبی رنگ و چشمانی خیره کننده را مشاهده میکرد که جام شرابی از شراب های بهشتی در دست داشت و در حالی که جام را به سمت محمدحسین میگرفت، با کرشمه هایی از جنس عوالم غیبی خود را به او عرضه میکرد؛ اما #سیدمحمدحسین هم به یاد کلام استادش افتاد و چشمانش را از دیدن و توجه به او فروبست.
🌿#شیخ_محمدتقی، نوری را در مقابل خویش در حال تجلی یافت که لحظه به لحظه به سمت او نزدیک تر می شد و عظمت آن درخشش چنان در قلبش سنگینی میکرد که عرق بر چهره و جبینش روان گشته بود.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۷)
.....ادامه🦋
🌿ناگهان #سیدهاشم خود را دوتا دید : #سید هاشمی که بدنی بیش نبود و شایستهی تمامی آن حرف هایی بود که مادرزنش به او میزد؛ و #سیدهاشم ی دیگر در مقامی عالی و #مجرد که نسبت به آن بدن احاطه و هیمنه ی کامل داشت و دست هیچکس در آسمان به آن نمی رسید. #سیدهاشم به اصل خود در ساحت برزخی پی برده بود که موجودی فرای زمان و مکان است و در دل از آنکه به کلام استادش گوش جان سپرده، جشن تجردِ خویش را برپا ساخت و به سرعت به خانه رفت و شروع به بوسیدن دست مادرزنش کرد؛ و از او خواست که هرچه دوست دارد، به او فحش بدهد.
🌿سیدمحمدحسین چون می دانست مقصد در طریقه ی معرفت النفس، #توحید و عبودیتِ محض است، کلام استادش را نصب العین خود قرار داد و چشم از توجه به آن حوریه ی بهشتی برگرفت و در حالی که قلبِ پُر از مِهرش از غصه دار شدن آن حوریه متأثر می گشت، خود را مشغولِ توجه به دستور هایی کرد که در #مسجد_کوفه باید انجام می داد.
🌿در طرف دیگر
#شیخ_محمدتقی_آملی از ابّهت آن نور، که لحظه به لحظه به او نزدیک می شد و می خواست او را در بر بگیرد، در حال قبض روح شدن و رسیدن به نفس های آخر بود. شروع کرد به قسم جلاله دادنِ #امام_عصر(عج) تا حضرت #بقیة_اللّه دیگر به او نزدیک نشود.
🌿#سیدعلی از احوالات شاگردانش لبخندی بر لبش آمد و به نزدیک درِ خانه اش رسید؛ خانهای کوچک که اجاره اش مدتی عقب افتاده بود. ناگهان دید تمام اسباب اثاثیه ی خانه بیرون ریخته شده و خانوادهاش آواره شدهاند، شروع به خندیدن کرد.
سبزی فروش محله که فکر میکرد اگر او بیاید داد و فریاد به راه میاندازد، با تعجب از علت خندیدن او پرسید و #سیدعلی در جواب گفت : «خدا گمان کرده ما هم #آدم هستیم که با ما اینطور معامله میکند.»
او داشت به سفر چهارمِ سیر انسانی نزدیک می شد؛ آنجا که انسان در آن «فی الخلق بالحق» باشد و هیچ کثرتی نتواند او را از توجه به توحید بازدارد.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۷)
.....ادامه🦋
🌿ناگهان #سیدهاشم خود را دوتا دید : #سید هاشمی که بدنی بیش نبود و شایستهی تمامی آن حرف هایی بود که مادرزنش به او میزد؛ و #سیدهاشم ی دیگر در مقامی عالی و #مجرد که نسبت به آن بدن احاطه و هیمنه ی کامل داشت و دست هیچکس در آسمان به آن نمی رسید. #سیدهاشم به اصل خود در ساحت برزخی پی برده بود که موجودی فرای زمان و مکان است و در دل از آنکه به کلام استادش گوش جان سپرده، جشن تجردِ خویش را برپا ساخت و به سرعت به خانه رفت و شروع به بوسیدن دست مادرزنش کرد؛ و از او خواست که هرچه دوست دارد، به او فحش بدهد.
🌿سیدمحمدحسین چون می دانست مقصد در طریقه ی معرفت النفس، #توحید و عبودیتِ محض است، کلام استادش را نصب العین خود قرار داد و چشم از توجه به آن حوریه ی بهشتی برگرفت و در حالی که قلبِ پُر از مِهرش از غصه دار شدن آن حوریه متأثر می گشت، خود را مشغولِ توجه به دستور هایی کرد که در #مسجد_کوفه باید انجام می داد.
🌿در طرف دیگر
#شیخ_محمدتقی_آملی از ابّهت آن نور، که لحظه به لحظه به او نزدیک می شد و می خواست او را در بر بگیرد، در حال قبض روح شدن و رسیدن به نفس های آخر بود. شروع کرد به قسم جلاله دادنِ #امام_عصر(عج) تا حضرت #بقیة_اللّه دیگر به او نزدیک نشود.
🌿#سیدعلی از احوالات شاگردانش لبخندی بر لبش آمد و به نزدیک درِ خانه اش رسید؛ خانهای کوچک که اجاره اش مدتی عقب افتاده بود. ناگهان دید تمام اسباب اثاثیه ی خانه بیرون ریخته شده و خانوادهاش آواره شدهاند، شروع به خندیدن کرد.
سبزی فروش محله که فکر میکرد اگر او بیاید داد و فریاد به راه میاندازد، با تعجب از علت خندیدن او پرسید و #سیدعلی در جواب گفت : «خدا گمان کرده ما هم #آدم هستیم که با ما اینطور معامله میکند.»
او داشت به سفر چهارمِ سیر انسانی نزدیک می شد؛ آنجا که انسان در آن «فی الخلق بالحق» باشد و هیچ کثرتی نتواند او را از توجه به توحید بازدارد.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۶۰ )
.....ادامه🦋
🌿شیخ ثامر گفت یکی از بزرگان و مدرسان #نجف میگفت من به #قاضی بسیار شک داشتم. روزی #نجف را به مقصد مسجد کوفه ترک کردم. در نزدیکی های مسجد، #قاضی را دیدم و با او شروع به صحبت کردم.
بعد از مدتی روی زمین نشستیم #قاضی شروع کرد به سخن گفتن از اسرار الهی و داستان های اولیا و مقام اجلال و عظمت #توحید و لزوم قدم گذاشتن در راه سلوک و اینکه یگانه هدف از خلقت انسان، رسیدن به مقام بندگی و معرفت اللّه است.
🌿شک و شبهه ی من از بین نمی رفت و با خود می گفتم : نمیدانم که واقعاً در عالم چه خبر است؛ اگر صحبت هایی که این #سید میکند حقیقت داشته باشد، عمر من تا به حال تلف شده، از طرف دیگر نمی توانستم به او اعتماد کنم.
تا اینکه ناگهان مار بزرگ سیاه رنگی از سوراخی بیرون آمد و جلوی ما شروع به خزیدن کرد. #قاضی که گویا ابداً نترسیده بود با دست اشارهای کرد و گفت : «مُت بأذن اللّه!» تا این کلام از دهان او خارج شد، مار در جا خشکش زد و بی جان روی زمین افتاد.
🌿#قاضی هم انگار نه انگار که اصلا اتفاقی افتاده، به صحبتهای قبلیاش ادامه داد و از من خواست بلند شویم تا به مسجد برویم.
اعمالم را در مسجد انجام دادم و فوراً بیرون آمده و به جایی که نشسته بودیم رفتم تا ببینم اثری از مار هست یا نه؟ در کمال تعجب دیدم مار به همان شکلِ خشک شده روی زمین افتاده. دوباره به سمت مسجد برگشتم و کنار درب مسجد به #قاضی رسیدم.#قاضی گفت : خوب آقا جان امتحان هم کردی؟ من که شرمنده شده بودم صدای #قاضی را دوباره شنیدم که با خنده میگفت : الحمدللّه امتحان هم کردی.
🌿من که دیگر کلافه شده بودم فریاد زدم : «این افسانه ها چیست که میگویی شیخ ثامر، مرگ و حیات فقط و فقط به دست #خداست.»شیخ رائد گفت : «درست است که مرگ و حیات به دست خداوند است، اما عیسی (ع) به اذن #خدا این کار را انجام میداد.» گفتم : «شیخ رائد پنجاه سال است که در حوزه درس میخوانی و نمیدانی که نباید #انبیا را با دیگران مقایسه کرد؟»
🌿شیخ لاغراندامی گفت : «شیخ عدنان، اهل عرفان معتقدند که انسان کامل خلیفهی #خدا و جانشین او بر زمین است و اگر انسان بندگیِ #خداوند را به درستی انجام دهد، می تواند مظهر اسما و صفات خداوند شود. این داستان هم اگر دروغ نباشد، ممکن است نشانهای از این باشد که #قاضی مظهر اسمِ مُمیت الهی است.»
به تندی از جا برخاستم و با عصبانیت نعره زدم : «گمشو بیرون، مردک نفهمِ افراطی!»
🌿#سید سمیر گفت : «به نظر من باید عرصه را بر #قاضی و شاگردانش در #نجف تنگ نمود؛ باید شهریه آنها را قطع کرد؛ باید به فلاکت بیفتند که یا از این علوم دست بردارند یا اینکه به شهرهایشان بازگردند.»
🌿این اولین حرفی بود که تا حدی حرارت جگرم را خنک می کرد، اما چیزی که من می خواستم بیشتر از اینها بود. باید او را که قطعاً مهدورالدم بود، به طریقه ای از صفحهی روزگار محو می کردم. جرئت نکردم این موضوع را به آنها بگویم، ولی در ذهن خود فکرهایی پرورش میدادم و کم کم داشتم به قطعیت برای اجرای آن نزدیک می شدم.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۶۴)
محمدتقی بهجت / ۱۳۵۵ ق🦋
یا صاحبی السجن ا ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار
🌿برادران طباطبایی که حلقه اتصال من به استادم #سیدعلی_قاضی بودند به علت فقر بیش از حد و نرسیدن منفعت زمینهای تبریزشان مجبور به ترک #نجف شدند. با اینکه با دستور استاد رفته بودند اما دوریشان برایش سخت بود. به خاطر سختگیری های رضاخان در مرز و قطع راه انتقال ارز به عراق در ۱۲ سال شاید ده ایرانی توانسته بودند به #نجف بیایند و حلقه شاگردان استاد هرروز پراکنده تر میشد.#سیدابوالحسن_اصفهانی که انسان بزرگ و با تقوایی بود تشخیص داده بود که حوزه #نجف فقط منحصر به علوم فقهی و اصولی باشد و عملا علمای سایر فنون به انزوا رفته بودند. در این بین عده ای از طلاب هم جوی علیه استاد راه انداختند که او صوفی است و به در خانه اش سنگ میزدند در حالی که میدانستم او از صوفیه متنفر است. اما اگر کسی اسمی از #صدرالمتالهین با مولوی و حافظ میآورد عده ای منحرف خطابش میکردند حال آنکه استاد میگفت انسان بدون #ولایت_اهل_بیت محال است راه به #توحید حق تعالی ببرد. پس اینان یا کلامشان تحریف شده یا تقیه کرده اند.
🌿استاد شهریه حوزه را قبول نمیکرد و میگفت باید بر اساس نظم و برنامه باشد.
#سیدابوالحسن برای یکپارچگی حوزه به استاد پیام داده بود که با شاگردان اندکش در درس فقه او شرکت کند تا وحدت کلمه حاصل شود. استاد ابایی نداشت اما چنین جواب داد:
«امروز درس فقه شما برای مرکز زعامت و حوزهٔ مبارک است و در واقع اعلام مرکزیت اجتماعی شماست... بدون آنکه شما و اطرافیان شما چیزی از آن برداشت کنید. لذا من صحیح نمیدانم در هیاهو داخل شوم و الا مگر ما برای مباحثه مسایل فقهی در مدرسه قوام حاضر نمیشدیم؟»
🌿اطرافیان #سیدابوالحسن چنان به استاد فشار آوردند که حتی بیرون از خانه اجازه اقامه #نماز نداشت و هرکس در درس او حاضر میشد از تمام امکانات طلاب محروم میشد واین مساله بودکه باعث خانه نشینی این عارف بزرگ شد.
🌿استاد به من پیشنهاد داد روزها خدمتش برسم تا درس خارج صلات بگوید. دو سه روزی رفتم ولی هر روز استاد با قرائت اولین روایت چنان گریه میکرد که درس از ساحت خود خارج میشد. احساس کردم این درس به کار علمی من نمیآید پس ترک کردم. اما بعدها شدیدا پشیمان شدم که درسهای استاد را اگر بخواهم قیمت گذاری کنم حداقل هرکدام صدهزار تومان می ارزد. استاد مرا دستور به سکوت داده بود این دستور جبران ترک
#نماز_شب به دستور پدرم را میکرد
🌿به پدرم خبر رسانده بودند که من با یک صوفی در ارتباط هستم لذا پدرم مرا از خواندن #نماز_شب منع کرده بود.
اما استاد اعجوبه ای بود بیرون از زمان و مکان. او را در همه احوال حتی وقتی ایران بودم ناظر و مواظب احوال خویش میدیدم.یادم هست پسر جوان هندی عاشق دختر شیعه شده بود و قول داده بود اگر ازدواج کنند شیعه شود. نزد استاد رفته بودند. استاد گفته بود اگر موضوع شیعه شدنش را در فلان مجله هندی انگلیسی زبان افشا میکند قبول کنید. که البته جوان قبول نکرده بود. ولی برایمان جالب بود استاد که حتی روزنامه های #نجف را نمیخواند چطور نام آن مجله را میدانست.
🌿اما متاسفانه قدر او مجهول ماند و هرکس به درس او میرفت انگشت نما بود و مورد تمسخر و تهدید. به طوری که برای رفتن به خانه اش باید کشیک میدادی تا کسی رد نشود. اینها باعث شد ارتباط حضوری ام با استاد کم شود.و گاه سوالاتم را کتبی از طریق
#شیخ_عباس_قوچانی به دست استاد میرساندم. اما هیچ گاه سوالاتم بی پاسخ نماند. حتی در جلسات حضوری اگر سوالی در ذهنم میامد او بی پاسخ نمیگذاشت.
🌿در پایان عمر استاد سه حلقه شاگرد دورش بودند. حلقه اول شاگردان قدیمی مانند #مسقطی و #علی_محمد_بروجردی و
#سیدهاشم_حداد و #میرزا_ابراهیم_عرب. حلقه دوم شاخص هایی مثل #طباطبایی ها و #شیخ_محمدتقی_آملی.
حلقه سوم #سیدعبدالکریم_کشمیری و #نجابت و #سیدعباس_کاشانی و
#میرزاابراهیم_شریف_سیستانی که داماد استاد هم شده بود
توصیههای استاد به حلقه اول و دوم حول مسایل معرفت النفس بود اما دوره سوم که بسیار اندک بودند با قوت و نفس الهی در باطن عالم سیر انفسی میداد.
دیگر ظهور بیرونی زیاد نداشت و به جلسات خلوت اکتفا میکرد. اواخر عمر بیشتر به انجام واجبات و ترک محرمات گسیل میداد و میگفت « اگر کسی #نماز اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند»
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۶۹)
.....ادامه🦋
🌿استادی که برای روز #عید_غدیر خودش را آماده میکرد و آن روز بهترین لباس هایش را می پوشید. ولیمه، شیرینی و میوه تهیه و آشنایان دوستان و قوم و خویش را دعوت میکرد و از یکی از آنها میخواست #خطبه رسول اکرم صلی الله را که در روز
#عید_غدیرخم ایراد فرموده با صدای بلند و گیرا قرائت نماید. نکته های گوناگون و دلنشین و شیرین بسیار میگفت و انتقال سرور وشادی بر دلهای حاضران در مجلس عنایت می فرمود. چه بسا نکته های کمیاب از شعر و نثر که در حفظ داشت یا خود سروده بود و در مدح #امیرالمومنین علیه السلام و روز #عید_غدیر می خواند.
همه دار و ندارش #ولایت و #غدیر بود و از اینجا بود که راه به ملکوت برده بود.
🌿زمانی طالب مطلب خاصی بود، اما آنچنان که میخواست فتح باب برایش حاصل نمیشد. از هر دری وارد میشد نتیجه نمی گرفت، تا اینکه برای برآورده شدن آن خواسته؛ قصیده بلند و بسیار عالی در مدح
#امیرالمومنین علیه السلام انشا فرمود پس از آن شعر بود که به تمام معنا در آن مطلب خاص که میخواست, فتح باب برایش رخ داد.
🌿با این درجه از عشق به #ولایت مردم کوچه و خیابان و حوزویان که بارها برای دعا و شفا گرفتن مرضهای کودکانشان نزد او می امدند، بعد از آنکه به حاجتشان میرسیدند او را صوفی میخواندند و به او تهمت می زدند.
🌿دستورهای او حول #مراقبه و #شریعت می چرخید و بارها تکرار می کرد که این اذکار و ادعیه، با شرایطش تاثیر میکند و #مراقبه حرف اول را میزند. اصول و فنون او در تربیت منطبق بر #شریعت بود و اجازه نمی داد کسی ذرهای از آن فاصله بگیرد.
🌿 همان دوران در میان شاگردانش این جمله او به شهرت رسید:" اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند."
انس و آرامشش با #قرآن و #ادعیه و پرواز در بلندای فکرتی که داشت, بود. از آنجا که به #سید_بن_طاووس علاقه وافری داشت و او را از مندکین #توحید میدانست،
#کتاب_اقبال_الاعمال او دائماً همراهش بود و این امر، خود حاکی از توجه ویژه اش به #مناجات و دستورهای #اهل_بیت علیهم السلام در طول سالها بود. به خواندن #دعای کمیل در شب های جمعه و #زیارت جامعه کبیره در روزهای جمعه مکرر و ویژه سفارش می کرد.
🌿در یکی از جلساتش یکی از حاضران را کنار کشیده بود و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بوده گفته بود:" فلانی شنیدهام نام مرا در منبر می بری. اگر به حلال و حرام معتقدی من راضی نیستم نه بالای منبر و نه زیر منبر اسم من را بیاوری. هرکه به درس من میآید حرام است در حق من مبالغه کند."
در مجالسی که در منزل میگرفت، بالای مجلس نمی نشست و میگفت:" آنجا جای میهمانان است." وقتی با شاگردانش راه میرفت، عقب همه آنها قدم میزد و هرچه میگفتند آقا شما جلو باشید، میگفت نه من عقب می آیم شما جلو بروید." هنگامی که عدهای از #ایران به خدمتش رسیده بودند و گفته بودند میخواهیم از شما تقلید کنیم ، دست به آسمان برده بود و با اشک به خدای متعال گفته بود:" خدایا، تو می میدانی من اینطور نیستم که این جماعت می گویند" سپس آنها را برای تقلید به خدمت
#سیدابوالحسن_اصفهانی فرستاده بود.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی* (قسمت ۷۴) .....ادامه🦋 🌿همراه #شیخ چند تن
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۷۵ )
وادی السلام/۱۴۴۱ ق🦋
🌿#سیدمحمدحسن_الهی سال ها پس از وفات #قاضی، در ارتباطی فرای ادراک مردمان از او سوال کرد آیا قالیچه سلیمان نبی (ص) از جنس مادی بوده یا از مبدعات الهیه؟
#سیدعلی_قاضی از یکی از موجوداتی که تصدی برخی امور حضرت سلیمان نبی ،بر عهده او بوده سوال میکند و او با کلماتی نامانوس پاسخ میدهد. سپس #سیدعلی_قاضی می گوید از مبدعات الهیه...
🌿آری شکست زمان همان سفری است که نفس را به ثابتاتی در پیش و پس حصاری که انسان برای خویش تراشیده است منتقل می کند.
🌿و من هفتاد و پنج سال پس از وفات
#سیدعلی_قاضی در #وادی_السلام نشسته بودم. جماعتی را میدیدم که پس از وفات تلخ او در هشتم بهمن ۱۳۲۵ شمسی، در عید نوروز به سمت مزارش می آمدند:
#شیخ_عباس_قوچانی،
#سیدمحمدحسن_قاضی و
#شیخ_محمدعلی_نجابت.
🌿#سیدمحمدحسن در درد جگر سوز از دست دادن #پدر آسمانی می سوخت.
#شیخ_عباس_قوچانی بهت زده از وعده ی استاد بود که وقتی ده روز قبل از وفاتش از او جویای مزار پدر استاد در #وادی_السلام شده بود، استادش گفته بود ده روز دیگر تو را آنجا خواهم برد...
و #شیخ_محمدعلی_نجابت که فتوحات بسیاری در عرصه #توحید در آینده ی او حک شده بود، آرام و صبور خود را به کنار قبر استاد رساند.
هر سه تصور میکردند با دفن استاد، ماجرای اقتدارش در منازل سلوک به انتها رسیده است.
🌿اما من می دانستم که داستان
#سیدعلی_قاضی کتابی است که نهایتی برای آن متصور نیست.
چنگال هیچ حصاری نمی تواند او را اسیر خود کند. هر که به دریای #ولایت و #توحید پیوست، ازل و ابد ذیل وجودش خواهد بود.
🌿#سیدعلی_قاضی آن زمان که جسم دنیوی را به دوش می کشید، در اکناف این کره خاکی با بسیاری در ارتباط بود، چه رسد به حالا که بی بدنِ دست و پا گیر، وسعت وجودش بیش از پیش شده است.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃