eitaa logo
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
803 ویدیو
5 فایل
جهت ارسال عکس،مطلب وهرگونه نظر وپیشنهاد با مادر ارتباط باشید مدیریت @Alamdar83_313 ⚘کپی مطالب باذکر "صلوات" بلامانع است⚘ تاسیس کانال ۳ مرداد ۱۳۹۸ شبهای جمعه فصل تابستان،مزار شهدای گرانقدر روستای امامه بالا،ساعت ۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۳۳ ) .....ادامه🦋 🌿 در حالی که چهره غمگین و پر از حسرت داشت،گفت " مجددا تسلیت می‌گویم، لن یصیبنا ما کتب الله لنا". در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت :"جزاکم‌الله خیرا" در حالی که دستی بر دوش گذاشت، گفت: « هر آنچه بوده و هست در منظر و چشم الهی است، در روز عاشورا وقتی علی اصغر به آن شیوه ناجوانمردانه گوش تا گوش ذبح شد، این نوزاد را رو به آسمان گرفت و فرمود: "خداوندا این مصیبت برای من آسان است، چرا که در پیشگاه و منظر و نگاه تو رخ داده است". 🌿اما چیزی که باید بدانی این است که خداوند با این ابتلائات،توجه را از آن مکانی که انسان در آن مستقر است به سوی عوالم توحیدی و ذات مقدس خودش رهنمون می‌شود . مطمئن باش که این بلا و باقی مشکلات، در نظام حساب دارد و یکپارچه در خدمت ترقی و ارتقای روح و ادراکات شما قرار خواهد گرفت.» 🌿 در حالی که لبخندی بر گوشه لب داشت گفت بسیار ممنونم از این بشارت به با آه و غصه گفت:«برای آقا میرزا محمدتقی شیرازی بنویس» ناگهان به شدت پریشان شد و انگار از چیزی ناراحت شده باشد،در حالی که از شدت فشار ، حس و حال از بدنش بیرون رفته ، گفت«او خودش گفته است، مسلم است که مسلم است» و آنچنان انقلابی به او دست داد که بی حال شد و نزدیک بود روی زمین بیافتد؛ 🌿 که از بزرگترین فقهای عصر است چه می‌توانسته انجام داده باشد یا چه گفته است که کسی مثل این فقیه عارف سالک الی الله را اینچنین به هم ریخته است؟ 🌿همه ساکت شده بودند و در تحیر و بهت فرو رفته بودند پس از مدتی کمی به خود آمد و با صدای ضعیفی پرده از ماجرا برداشت. «اشخاصی خدمت شیخ محمدتقی شیرازی رفته اند و گفته اند که در حال حاضر برای احتیاطات و همچنین اگر برای شما اتفاقی بیفتد ، و امر روی زمین بماند چه کسی را معرفی می فرمایید تا ما به او رجوع کنیم؟ این مرد پاسخ داده است که من برای این کار غیر از کربلایی را نمی‌شناسم» 🌿جمعیتی که در آن حجره‌ی کوچک جمع شده بودند از شدت تقوای انگشت تعجب به دهان گرفته‌اند، مرجعیت برای بسیاری از مجتهدان مقامی بود که آن را در خواب می دیدند اما در صفات الهی فانی شده بود به کلی دامنش را از تعلقات و برتری جویی های دنیوی تکانده بود. به سید ابوالقاسم گفت: بنویس «میرزا محمدتقی، شما که اینک در امور دنیا و حکومت ریاست دارید، اگر باز هم از این کارها کنید و کسی را به بنده ارجاع دهید، فردای قیامت در محضر جدم رسول خدا که حکومت با ماست، از شما شکایت می کنم و از شما راضی نخواهم شد» مدتی قبل هم جماعتی از تهران به سراغ آمده بودند و از او تقاضای نوشتن رساله داشتند اما استاد در جواب گفت« اگر بنا به جهنم رفتن من باشد به الکفایه وجود دارد» ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۳۵ ) سید علی قاضی/۱۳۳۵ ه ق🦋 🌿 روز جمعه در میانه نماز عصر به "لقاء الله" شتافت و پیکر او را در ایوان العلماء مدفون کرده بودند. با حسرت و دلی داغدار، قطرات اشکی را که از چشمانم روی نامه ی چکیده بود پاک کردم؛ نامه‌ای که او به یکی از شاگردان مبتدی اش نوشته بود. 🌿برای لحظاتی طولانی چشمانم را روی هم گذاشتم و در اندیشه‌های خویش غوطه ور شدم، دیگر خبری ازآن اقیانوس اول نبود، دیگر اساتید و اسلافم یک به یک از این جهان رخت بر بسته بودند و من مانده بودم و امواج آبی رنگ اقیانوس که دیگر نیازی به واسطه بین من و آن نبود. دیگر من باقی مانده بودم با یادگاری از میراث اساتیدی که عمری مرا به آستان این بارگاه که کبریایی سوق داده بودند. 🌿مدتی می‌گذشت که مشکلی در سیر الی الله داشتم که بسیار گره خورده بود و هرگز نتوانسته بودم آن را حل کنم و بارها از کسانی که گمان می کردم راهی برای آن داشته باشند، طلب راهنمایی کردم، اما پاسخی جز تمسک به بردباری نمی شنیدم. از و اهمیت زیادی که به آن موضوع میدادم بیشتر روزها و عصرها یا نزدیک غروب پیاده به می‌رفتم تا نماز را آنجا بخوانم و سپس از آنجا به می‌رفتم و شب را بیتوته می کردم و گاهی پس از انجام این توسلات، آخرشب به باز می‌گشتم. 🌿به جان خویش، آتش هزارباره کشیده بودم، بیست سال بود که چشم ترس گرفته بودم؛ از شدت پرهیز از نگاه به نامحرمان هر جا که حاضر می‌شدم پیش از آنکه زنی وارد شود، چشمانم بی اختیار روی هم می‌رفت و اجازه دیدن کسی را به من نمیداد. سال های مدیدی بود برای آنکه فراموشم نشودنباید بگویم، زیر زبانم سنگ ریزه ای قرار داده بودم که جای آن در دهانم سیاه شده بود. من به دنبال کشتن خویش بودم .کشتن خویش در تمام عالم ها. اِنانیّت در هستی من ،آنچنان نفوذ کرده بود که هر لایه از خویش را نابود می کردم با هیولای هفت سری مواجه میشدم که در طبقات اندرونی وجودم بیش از پیش ریشه دوانده بود. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی* (قسمت ۳۵ ) سید علی قاضی/۱۳۳۵ ه ق🦋 🌿#سیدا
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۳۵ ) سید علی قاضی/۱۳۳۵ ه ق🦋 🌿 روز جمعه در میانه نماز عصر به "لقاء الله" شتافت و پیکر او را در ایوان العلماء مدفون کرده بودند. با حسرت و دلی داغدار، قطرات اشکی را که از چشمانم روی نامه ی چکیده بود پاک کردم؛ نامه‌ای که او به یکی از شاگردان مبتدی اش نوشته بود. 🌿برای لحظاتی طولانی چشمانم را روی هم گذاشتم و در اندیشه‌های خویش غوطه ور شدم، دیگر خبری ازآن اقیانوس اول نبود، دیگر اساتید و اسلافم یک به یک از این جهان رخت بر بسته بودند و من مانده بودم و امواج آبی رنگ اقیانوس که دیگر نیازی به واسطه بین من و آن نبود. دیگر من باقی مانده بودم با یادگاری از میراث اساتیدی که عمری مرا به آستان این بارگاه که کبریایی سوق داده بودند. 🌿مدتی می‌گذشت که مشکلی در سیر الی الله داشتم که بسیار گره خورده بود و هرگز نتوانسته بودم آن را حل کنم و بارها از کسانی که گمان می کردم راهی برای آن داشته باشند، طلب راهنمایی کردم، اما پاسخی جز تمسک به بردباری نمی شنیدم. از و اهمیت زیادی که به آن موضوع میدادم بیشتر روزها و عصرها یا نزدیک غروب پیاده به می‌رفتم تا نماز را آنجا بخوانم و سپس از آنجا به می‌رفتم و شب را بیتوته می کردم و گاهی پس از انجام این توسلات، آخرشب به باز می‌گشتم. 🌿به جان خویش، آتش هزارباره کشیده بودم، بیست سال بود که چشم ترس گرفته بودم؛ از شدت پرهیز از نگاه به نامحرمان هر جا که حاضر می‌شدم پیش از آنکه زنی وارد شود، چشمانم بی اختیار روی هم می‌رفت و اجازه دیدن کسی را به من نمیداد. سال های مدیدی بود برای آنکه فراموشم نشودنباید بگویم، زیر زبانم سنگ ریزه ای قرار داده بودم که جای آن در دهانم سیاه شده بود. من به دنبال کشتن خویش بودم .کشتن خویش در تمام عالم ها. اِنانیّت در هستی من ،آنچنان نفوذ کرده بود که هر لایه از خویش را نابود می کردم با هیولای هفت سری مواجه میشدم که در طبقات اندرونی وجودم بیش از پیش ریشه دوانده بود. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۴۴) سیدمحمدحسن الهی طباطبایی/۱۳۴۵ه ق🦋 🌿به دنبال درس آقا ، از صحن پایین پای به سمت باب الساعات چشمم را میچرخاندم. طلبه ها جواب درستی نمیدادند. شیخ نسبتا جا افتاده ای را در حال مطالعه دیدم و سلام کردم. غرولندی کرد و گفت سلام کردی و مرا از کار مهمتری بازداشتی!! چه میخواهی؟ 🌿از نحوه برخوردش با طلبه ای جوان جا خوردم. پرسیدم میدانید درس آقا مسقطی کجا تشکیل می شود؟ شیخ به تندی گفت: تو را چه به درس این صوفی منحرف که روی منبر رسول الله (ص) کفر می گوید. 🌿با کمی ترس گفتم شنیده ام که صبح ها در حرم درس تفسیر قرآن دارند. با خشم گفت: تفسیر قران و وحدت وجودی ها؟ صوفی ها از قرآن چه میفهمند؟ اینها مشتی کافرند که کلام را با مزخرفات دراویش در هم آمیخته اند. حرام است کسی به درس امثال مسقطی برود. 🌿عجب کینه ای از داشت. شنیده بودم مثل تبریز نیست و طیف های فکری مختلفی در آن وجود دارد. اما باورم نمیشد این کینه ورزی و قضاوت عجولانه را ببینم. گفتم شنیدم ایشان مجتهد مسلّم است. - مجتهد؟ او نه خودش مجتهد است نه استادش. اینها جز شعر مولوی و نقل قول از ابن عربی سنّی هیچ بلد نیستند. -استادش کیست؟ - 🌿متعجب شدم. نکند برادر را میگفت؟ یکی از فامیل های دورمان در تبریز. اینها چه بود که به او نسبت میدادند؟ دست روی سینه از شیخ تشکر کردم و عزم رفتن کردم که ادامه داد: این قاضی را از روزهای جوانی اش که به آمده بود و کنار گداها و دراویش می نشست، می شناسم. اگر جای اصفهانی بودم حکم مهدور الدم بودن اینها را میدادم که تشیع را در حد و اباحه گری تقلیل داده اند. 🌿مخالفت با نظر سایرین، در حوزه، امر متعارفی بود. اما چنین برخوردی مرا تا حدی از فضای حوزه ناامید کرد. در طلب علم آموخته بودم که باید آزاد باشم. حجت من چه بود که و را کافر و منحرف بدانم؟ باید حتما به درس مسقطی می رفتم و خودم میفهمیدم تا برایم حجت شود. 🌿چشم در بین حلقه های درس می گرداندم که عاقبت را دیدم روی منبری کوتاه در انتهای صحن، که همچون خورشید می درخشید. دلم گواهی میداد که است. دو کتاب توحید و اصول کافی را با احترام بر پای خود نهاده بود. کتابهایی از محدثان طراز اول شیعه. آن شیخ چگونه از صوفی بودن گفته بود؟؟ درس را آغاز کرد... ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃